۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

کوتاه ترین و پربارترین خاطره

از 22 بهمن 57 تا امروز که سی سال گذشته است خیلی ها خاطرات و یاد داشت های روزانه تلخ و شیرین خود را نوشته اند. کتاب هایی با عنوان خاطرات سیاسی از چهره های شناخته شده چاپ شده است. این روزها هم به مناسبت سی امین سال پیروزی انقلاب صدا و سیما در شبکه های مختلف شخصیت های سیاسی دوران انقلاب را به خاطره گویی وا می دارد تا فضای آن دوران را برای نسل های بعد بازنمایی کنند.

درمیان این گفته ها و ناگفته ها گاه به خاطره هایی قابل تأمل برمی خوریم که تکراری و کلیشه ای نیست. اما در میان همه خاطره هایی که دراین سال ها خوانده و شنیده ام تنها یک خاطره است که هیچگاه فراموشم نمی شود. بسیارکوتاه و ساده که شاید کوتاه ترین خاطره دنیا هم باشد و در عین حال دردناک ترین و پرمعنا ترین خاطره ای است که شنیده ام و شنیده ای. هرچه به بیشتر به آن فکرکنی درونت را بیشتر می کاود.

چند سال پیش خبرنگاری از یک جانباز قطع نخاعی که روی تخت دراز کشیده بود پرسید چه خاطره ای از دوران جنگ دارید؟ او با کمی درنگ پاسخ داد: مهم ترین خاطره ام اینست که: "20 سال است روی این تخت افتاده ام ".

خاطره ای که هفت کلمه بیشتر نیست و هرکس درعرض سه ثانیه آن را می خواند. اما به راستی چه کسی از عمق این اتفاق با خبراست؟ چه کسی می فهمد درهر ثانیه و دقیقه این بیست سال گوینده خاطره چه کشیده است؟ سال هایی که هر ساعت و هرلحظه اش برای او چون شب یلدایی درازا داشت.

در مقابل خاطراتی که من و تو از کوه و دشت و سفر و .. در بیست سال گذشته داریم، او خاطرات زیادی دارد از سقف اتاقی که ساعت ها بدان خیره شده است و از زخم بستری که با سوزش مرگبارش به زندگی او تنوع می بخشید.

این خاطره کوتاه حکایت شیرمردی است که روزی تانک را از پا درمی آورد و اینک سال هاست خود از پای نشسته است. دربرابر افتخاراتی که سیاستمداران از اقدامات چشمگیر و خدمات مردمی در بیست سال گذشته شان به یاد دارند و بازگو می کنند، او نیز از زحمات مادر یا همسرفداکارش خاطره ها دارد. ایثارگران گمنامی که این جنگاور دلیر را در برآوردن نیازهای اولیه زندگی یاری کردند و او را شرمسار خود نمودند.

او دراین بیست سال سرزنش های اطرافیانی که به گوش اهل خانه می خواندند از یاد نمی برد که: چرا گذاشتید برود این طور خودش را بدبخت کند؟ او می داند که حالا دیگر کسی قدر او را نمی داند؟ به یاد دارد هر بار که چنین داوری هایی را می شنید سوزش زخم هایش دو چندان می شد.

این خاطره کوتاه کتابی است نانوشته در چند مجلد، کتابی است پیرامون صنایع تسلیحاتی امریکا که آن زمان اوج رونق و شکوفایی اش بود و صدام حسینی که دراوج قدرت می تاخت. او با این خاطره بی آن که از واژه ای اهانت آمیز بهره گیرد، خیانت همه قدرت های حامی حمایت صدام حسین را برملا کرد.

این خاطره مجسم، کتابی است برای آنها که امروز درلوای حقوق بشر معاملات سیاسی شان را پیش می برند و آنها که سهمشان را از حقوق بشر می خواهند اما او را از یاد برده و جا گذاشته اند.

این کوتاه ترین خاطره، بلند ترین رمان درباره آزادیخواه فداکاری است که برای استقلال کشور و امنیت مردمش، آماده جانبازی شد اما سال هاست جان سوزی و جان گدازی پیشه کرده است.

او دراین خاطرات هفت کلمه ای بی هیچ توهین و تحقیری عافیت طلبانی را که از جنگ گریختند و هم آنان را که نان و نام جنگ نصیبشان شد به چالش کشیده است.

به راستی کدامین زندانی سیاسی می تواند ادعا کند شکنجه ای بیش از او را تحمل کرده است؟ و کدامین روایتگر می تواند این خاطره بیست ساله را در قالب کلمات به تصویرکشد؟ و کدام فیلمسازی از او یادعبرت می تواند ساخت.

اگرمبارزان سابق را در صدا وسیما به تصویر می کشند تا از خاطراتشان یادی کنند و به دیگران عبرتی آموزند، اما از بیست سال خاطره جانکاه این جانباز چه کسی یاد می کند و عبرت می آموزد؟

او هنوز به خاطر دارد برای بازپس گیری ذره ذره خاک این وطن چه لاله هایی پرپرشدند، او هنوز سرفه های خشن یار شیمیایی شده را می شنود. اما او کتاب خاطرات نمی نویسد چون هنوز خاطراتش ناتمام است. آنهایی خاطره می نویسند که واقعه را پشت سرگذاشته باشند. جنگ که تمام شد طبیعی است که بایدخاطراتش مکتوب شود. اما برای او هنوز جنگ تمام نشده است. او هنوز با تمام وجود و گوشت و پوستش، هر لحظه جنگ را لمس می کند. اگر کسی اهل خواندن باشد ازهمین خاطره ناتمام بقیه داستان را می خواند.