۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

آزموده را نيازماييم- نگاهي به عكس العمل هاي خشونت آميز

همه مي دانيم جامعه ما در موقعيت خطيري قرارگرفته است. اما اين خطيربودن براي همه معني واحدي ندارد. از اين رو براي برقراري كمي تفاهم و همدلي شايد لازم باشد از بحث هاي روزمره كمي فاصله گرفته و كمي دورتر را هم ببينيم.

شرايط منطقه

درزمان حاضر اكثريت كشورهاي همسايه ما با بحران هاي جدي داخلي روبرويند.

پاكستان روز به روز بيشتر به سمت القاعده سوق داده مي شود. مناطق تحت نفوذ آنان توسط امريكايي ها بمباران مي شود اما نفوذ اين جريان فكري همچنان در حال رشد است و حتي در ميان ارتشيان نيز روبه گسترش است.

افغانستان علي رغم اشغال توسط نيروهاي بيگانه همچنان از طرف نيروهاي طالبان تهديد مي شود و پس از گذشت چند سال هنوز امنيت در اكثر مناطق اين كشور وجود ندارد.

عراق نيز پس از هشت سال اشغال توسط نيروهاي امريكايي و انگليسي هنوز روي آرامش نديده است. انفجار به صورت يك مسأله روز مره در شهرهاي عراق درآمده است.

چشمانمان را باز كنيم در اين سه كشور نيروهاي امريكا و انگليس نقش تعيين كننده و اساسي دارند. به عبارتي ما در محاصره اين نيروها هستيم.

درشمال نيز چند سال گذشته شاهد فروپاشي امپراطوري شوروي بوديم و تجزيه اين كشور بزرگ را ديديم. گذشته از اين كه در هريك از سرزمين هاي جدا شده از امپراطوري نيز همواره شاهد تغييرات و تحولات سياسي بوده ايم.

شرايط داخلي

به نظر مي آيد دراين سال ها كه ما نسبتا" وضعيت آرامتر و امن تري نسبت به همسايگان داشتيم تلاش هاي آشكار و پنهاني براي زمينه سازي در هم ريختن كشور صورت گرفته است. دامن زدن به اختلافات فرقه اي و مذهبي مدت هاست توسط عناصر ناآگاه يا آگاه جريان دارد. علي رغم هشدارهاي مسئولان اين تلاش ها ادامه داشته و كسي بطور جدي مانع آنها نشده است. اين درحالي است كه ساكنان اكثر مناطق مرزي ما برادران اهل سنت هستند.

از سوي ديگر مسأله شكاف نسل ها و انقطاع تاريخي ميان نسل انقلاب و نسل پس از انقلاب مسأله اي فرهنگي و اجتماعي است كه گاه و بيگاه از سوي جامع شناسان و صاحبنظران طرح شده اما براي حل آنها و برقراري گفت وگوي ميان نسلي اقدامي جدي صورت نگرفته است.

نارضايتي هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي را نيز بايد به اين معضلات اضافه كرد. كه مي تواند در شرايط خاصي امكان نقش آفريني پيدا كند.

سطحي نگري

به اين مسائل يك معضل اجتماعي ديگر را هم بايد اضافه كرد و آن وجود برخي جريان ها و افراد تندرو و خشونت گرايي است كه چه نا آگاهانه و چه آگاهانه به مصالح كشور و جامعه نمي انديشند و كينه و انتقام چنان در جانشان لانه كرده كه به چيزي كمتر از مقابله به مثل نمي انديشند. در حالي كه يك كنشگر سياسي و اجتماعي نمي تواند براساس مؤلفه هاي شخصي و عكس العملي براي كل جامعه تصميم بگيرد و راه حل ارائه دهد. معضلات اجتماعي و سياسي امروز از چنان پيچيدگي برخوردارند كه حل آنها نياز به مطالعات عميق و استفاده از تجارب گذشته و جوامع ديگر دارد و نمي توان به صرف راه حل هاي ساده و عكس العملي اكتفا كرد.

در درگيري هاي سياسي اولين راه حل عكس العملي دست يازيدن به خشونت و مقابله به مثل است. طبعا" چنين عملي براي شخص عامل قدري تخليه رواني و برون فكني كينه ها و عقده ها را به همراه دارد. اما وي غافل از اين مسأله است كه هر عملي را عكس العملي است و پيامد هاي عمل ديگر در اختيار شخص عامل نيست. به قولي مي گويند سخن تا گفته نشده در اختيار گوينده است اما وقتي از دهان بيرون آمد ديگر گوينده صاحب آن نيست. طبعا" اعمال سياسي و اجتماعي دو چندان از سخن گفتن مهم تر و پيامدهايش خطيرتر و تعيين كننده تر است.

ملت ما در انقلاب مشروطه و نهضت ملي و شرايط پس از پيروزي انقلاب اسلامي طعم تلخ تضاد ميان نيروهاي سياسي را چشيده و هزينه هاي بسياري براي آن پرداخت كرده است. پذيرفتني نيست كه از تجربه هاي گذشته درس نياموخته و آزموده را بارديگر بيازماييم.

در روزنامه اعتماد چاپ شد.

فرسايش يك اقتدار

سيري در خاطرات شواردنادزه، تأمل درگذشته و آينده

اخيرا" دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه اقدام به چاپ خاطرات ادوارد شواردنادزه وزيرخارجه سابق شوروي كرده است. اين كتاب با عنوان"تأمل درگذشته و آينده" خاطرات سياسي اين چهره سياسي است كه ده سال بعد از پيروزي انقلاب اكتبر به دنيا آمده و تحولات زيادي را از نزديك شاهد بوده است. آنچه به خاطرات او اهميت مي دهد همكاري وي با گورباچف و نقش وي در فروپاشي اين امپراطوري ايدئولوژيك و توتاليتراست. اينكه چگونه كسي كه درفضاي كمونيسم زاده شده و رشد كرده و از طريق حزب آموزش ديده و مسئوليت گرفته به تجديد نظر درمباني مي رسد و به تغييرمناسبات سنتي جامعه خودش مي پردازد براي هرخواننده اي جذبه دارد.

نگاشتن خاطرات در ميان رهبران شوروي سنت بسيار ارزشمندي است كه كمك مي كند تاريخ و تجربيات گذشته آنان براي آيندگان روشن و شفاف شده و در كار ساختن جامعه نويني آنها را ياري مي كند. اي كاش مسئولين ما نيز از اين سنت نيكو پيروي كرده و خاطرات و تجربيات خود را براي نسل بعد به ارمغان گذارند.

خاطرات شواردنادزه از چند جهت اهميت دارد. از لابلاي حوادث زندگي وي مي توان روند تغييرات اين چهره سياسي برجسته حكومت شوروي را گام به گام تحليل كرد. او كه از درون حزب كمونيست برخاسته بود و در كنار گورباچف نقش تأثيرگذاري داشت و همچنين شاهد فروپاشي نظام تك حزبي و تك بعدي شوروي بود، سير قابل تأملي را در زندگي شخصي اش طي نموده است. چنان كه مي توان رد پاي تجديدنظرطلبي و ميانه روي وي در دوران كهولت و وزارت را در اتفاقات دوران كودكي و جواني او ديد.

همچنين در اين خاطرات سير تغييرات جامعه شوروي و از هم گسيختن نظام كمونيستي بسته آنجا را مشاهده كرد. خواندن اين كتاب به خواننده عمق بيشتري براي تحليل چنين جوامعي مي بخشد.

زادگاه

ادوارد در 1928 يعني در يازدهمين سال سيطره حكومت سوسياليسيتي در سرزمين شوروي در يكي از روستاهاي گرجستان به دنيا آمد. تولد او مصادف با چهارمين سالي بود كه حوزف استالين كه اوهم اصليت گرجي داشت به جاي ولاديميرلنين دركاخ كرملين مستقرشده بود. دوران كودكي او با خاطرات تلخ و شيرين از تجربه يك حكومت انقلابي همراه شد. ساختن خانه چوبي مسكوني شان كه با مشاركت همه اهالي روستا انجام شد براي او خاطره اي به ياد ماندني است. اما در سال هاي بعد اين واقعه كه نشان از روح همكاري جمعي و نمادي از سوسياليسم بود با تلخي هاي ناشي از حكومت ديكتاتوري استالين همراه شد. پدرادوارد معلم زبان و ادبيات روسي در روستاي زادگاهش بود. ضمن اينكه در ساعات غيرتدريس در مزرعه كارمي كرد.

لمس اختناق

سال 1937 ادوارد درسن 9 سالگي درمدرسه درس مي خواند كه حادثه اي زندگي آنها را تحت الشعاع قرارداد. شرايط اختناق و سركوب حكومت به روستاي آنها هم سرايت كرده بود و دامنگير پدر ادواردشد. او كه فردي تحصيلكرده و روشنفكر به شمار مي رفت از سوي حكومت به عنوان منتقد و مخالف شناخته شد و حكم دستگيري وي صادرگرديد. از آن روز شرايط ادوارد نيز در مدرسه دگرگون شد. تا آن زمان وي يكي از شاگردان نخبه شناخته شده و شاگردان او را رهبر معرفي مي كردند، اما ناگهان بخاطر اتهام پدرش او را به عنوان دشمن خلق معرفي كرده و سخت در انزوا قراردادند.

توصيفات شواردنادزه از آن دوران عمق فاجعه و اثرات سياست سركوب حكومت را در لايه هاي رواني و فرهنگي و اجتماعي جامعه به خوبي نشان داده است. ضمن اين كه نكات بسيار ظريفي از مناسبات چنين جامعه اي را نشان مي دهد. پس از مدتي پدر باز مي گردد و مشخص مي شود كه او دستگيرنشده است. يكي از شاگردان سابق وي كه در آن زمان در بخش كميسرياي محلي مشغول به كار شده بود، او را از حكم دستگيري مطلع مي كند و به او توصيه مي كند مدتي از انظار پنهان شود تا آبها از آسياب بخوابد. او هم به اين توصيه عمل مي كند و بعد از گذشتن موج دستگيري ها آقتابي مي شود.

ادوارد دربيستمين سال زندگي خود سال 1948وارد حزب كمونيست شد. تنها نهاد مسئول شناخت استعدادهاي جوان و تدارك نيرو براي اينده نظام همين حزب منحصر به فرد بود. او به دليل شور جواني و اعتقاد خود سخت به تلاش و فعاليت در بخش جوانان حزب پرداخت، به گفته خودش با از خودگذشتگي تا ساعت سه نيمه شب در كميته حزب مي ماند و كار مي كرد. اين تلاش ها آن چنان سنگين بود كه او را بيماركرد (ص 32).

ازدواج و خط قرمزها

حكومت ديكتاتوري و ايدئولوژيك حزب كمونيست شوروي در همه زواياي زندگي خصوصي مردم دخالت مي كرد. حتي عشق و عواطف نيز مي بايست تابع سياست هاي حزبي مي بود. اين مسأله را ادوارد در ماجراي ازدواج خود از نزديك لمس كرد.

سال 1951 كه ادوارد با خواهرش به يك منطقه ييلاقي زيبا سفر كرده بود با دختري آشنا مي شود به نام نانولي و به او پيشنهاد ازدواج مي دهد. اما سرانجام دختر وضعيت خانوادگي خود را براي اين عضو حزب كمونيست چنين توضيح مي دهد:" پدر من فردي محترم، وفادار به خانواده و وطن، درشهر گوري فرمانده هنگ بود. شبي او را مثل حيوان زبان بسته بردند و تيرباران كردند. با ازدواج ما تو بايد با آينده حزبي خود وداع كني. نمي خواهم كه من باعث اين مسأله باشم و آينده ات را تباه كنم. حق اين كار را ندارم. گمان نكن از دست تو ناراحت مي شوم. من مقصرم. بايد به موقع اين مسأله را مي گفتم. نمي دانم چرا گمان مي كردم كه در دانشگده تاريخ درس مي خواني". (ص 33).

اين واقعه آزمون بزرگي براي اين كمونيست جوان بود كه ميان عشق و سياست يكي را انتخاب كند. ادوارد بر سر اين دوراهي عشق را بر پست و مقام ترجيح داد. درحالي كه يكي ازخويشاوندانش كه از مقامات رده بالا بود به او توصيه كرد كه از اين ازدواج چشم بپوشد و با دختر يك دشمن خلق ازدواج نكند اما او به حرف دلش بيشتر توجه داشت تا توصيه هاي سياسي و مصالح حزبي.

از آن پس ادوارد در پنجاه سال زندگي سياسي خود نانولي را به عنوان يك غمخوار و مشاور دلسوز دركنار خود داشت. ضمن اين كه اين تصميم نقطه تحولي در روحيه و روند آينده وي گرديد. اما اين ازدواج چندان مانع ارتقاء وي در سلسله مراتب حزبي نشد.

شكاف درحكومت

سال 1953 او شاهد مرگ استالين بود. مردي كه همه مقامات دولتي و حتي مردم كوچه و بازار از او حساب مي بردند سرانجام از ميان رفت. درپي او چيزي طول نكشيد كه شخص دوم اين امپراطوري لاورنتي بريا به دليل جناياتي كه كه در لواي سازمان اطلاعاتي و امنيتي كرده بود محاكمه و تيرباران شد.

جالب اين كه اين دوتن همهشري شواردنادزه بودند. استالين رهبرشوروي و بريا مسئول سازمان اطلاعات كا گ ب هر دو اهل گرجستان بودند. او ديكتاتوري استالين را در مصاديق ريز و ظريفي در مناسبات اجتماعي به روشني توصيف مي كند. زماني كاسيگين از مقامات بالاي سياسي از گرجستان كه شواردنادزه درآنجا مسئوليت داشت بازديد مي كرد، وي از آن روز خاطره اي نقل مي كند: "هنگام كردن و قدم زني كاسيگين متوجه ميخ بزرگي شد كه درمكان نامناسبي روي ديوار ساختمان رومانوف ها كوبيده شده بود، علت ان را جويا شد. گفتم نمي دانم. همكارم را صدا زدم. وي توضيح داد زماني كه استالين دراين مكان استراحت مي كرد روزي از من خواست تا ميخ و چكش بياورم. سپس ميخ را به ديوار كوبيد و كلاهش را به آن آويخت. از آن پس هنگام گردش، او كلاهش را برآن آويخت و بدون كلاه قدم مي زد. .. وقتي پرسيدم كه چرا تا به حال آن را درنياورده ايد؟ پاسخ دادند كه مي ترسيديم" ص 63.

شواردنادزه واقعه ديگري را نقل مي كند كه گرچه بيشتر به طنز شبيه است اما واقعيت سياسي اجتماعي درون جامعه را نشان مي دهد. وي نقل مي كند كه مد تها پس از اعدام بريا سيمونوف نويسنده روسي يك ميهماني كوچك در يك روستاي محل اقامت خود برپا مي كند كه دو تن از ميهمانانش عضو كا گ ب بودند. يكي از اين مأمورين پس از خوردن مشروب زياد به رودخانه مي رود تا شنا كند. اين رودخانه كنار قهوه خانه اي بود كه آنها مشغول نوشيدن درآن بودند. درزمان حكومت بريا نزديك اين رستوران مجسمه اي از وي نصب شده بود اما بعد از مرگ وي صاحب رستوران اين مجسمه را از جا كنده و داخل رودخانه انداخته بود. به هرحال اين ميهمان عضو كا گ ب بعد از شيرجه زدن در آب به سطح اب نمي آيد. بلافاصله دوستانش دست به كار مي شوند و او را كه بيهوش شده بود پيدا كرده و بيرون مي آورند. تلاش زيادي مي كنند تا او را به هوش آورند.

وقتي چشمانش را باز مي كند، اولين كاري كه مي كند دوست همكارش را كه او هم عضو ك گ ب بود نزديك مي خواند و درگوشش با ترس و نگراني مي گويد: بريا ته رودخانه است، بريا ته رودخانه است. او چند بار اين جمله را تكرار كرده و دوباره از هوش مي رود. كاشف به عمل مي آيد كه درحالي كه بريا مدت ها بود اعدام شده بود، ولي اين كارمند كا گ ب با ديدن مجسمه بريا در ته آب از وحشت بيهوش شده است. اين داستان بعدها به صورت لطيفه اي در ميان مردم دهان به دهان گفته مي شد(ص39).

اما علي رغم همه اين فضاي بسته و اختناق آميز سه سال پس از مرگ استالين در بيستمين كنگره حزب كمونيست درسال 1956 شواردنادزه مي بيند خلف او نيكيتا خروشچف رئيس كيمته مركزي حزب كمونيست طي گزارشي محرمانه جنايات دوره استالين را اشكار مي كند.

ادوارد از واكنش هاي اين افشاگري نيز سخن مي گويد. او اين گزارش را كه پس از يك دوران سكوت و اختناق به يك باره پرده ها را دريده است مانند يك شوك و زلزله بزرگ داراي پيامدهاي اجتماعي و سياسي مي داند. درميان جوانان معترض اين مسأله مطرح مي شود كه خروشچف درسال هاي گذشته اختناق و سلطه استالين كجا بوده و چه مي كرده است. اعتراضات و شورش هايي درجامعه شروع و سركوب مي شود.

درهمين سال است كه شواردنادزه از سوي حزب مسئوليت جديدي به او داده محول مي شود. او مسئوليت سازمان جوانان حزب را برعهده مي گيرد. دراين راستاست كه با ميخائيل گورباچف كه او هم سمتي در حزب داشت آشنا مي شود.

به گفته وي اين آشنايي به زودي به دوستي صميمانه و گفت وگوهاي خصوصي مي انجامد و ادامه مي يابد:"ما هردو احساس مي كرديم و درباره آن نيز صحبت مي كرديم كه از همان ابتدا در تشكيل اتحاد شوروي معضلاتي وجود داشت كه من آن را عدم انطباق و ناسازگاري متمدنانه مي نامم" (ص 60).

شواردنادزه كه مدتي دبيراول گرجستان بود درسياست هاي اقتصادي اين ايالت تجديدنظرهايي اعمال كرد و برخلاف دستورالعمل سراسري حزب گام هايي به سوي اقتصادآزاد برداشته و درمواردي حق مالكيت خصوصي براي توليدگران را اجازه داد. دراثر سياست هاي اصلاحگرانه وي توليد دراين ايالت از رشد بالايي برخورداردشد. او زماني گورباچف را براي بازديد از مزارع و كارخانجات گرجستان دعوت كرد و نتايج اين كار خود را به او نشان داد. پس از آن آلكسي كاسيگين رئيس شوراي وزيران وقت شوروي نيز تمايل پيدا كرد از اين تجربه بازديد به عمل آورد. درهمين بازديد بود كه كاسيگين آن ميخي را كه توسط استالين كوبيده شده بود كشف كرد.

چرخ روزگار چرخيد و پس از تغير و تحولاتي كه شواردنادزه درخاطرات خود برخي از آنها را ياد مي كند سرانجام درسال 1985 ميخائيل گورباچف به دبيركلي حزب انتخاب مي شود و قدرت را دردست مي گيرد. او دوست همفكر خود شواردنادزه را به سمت وزارت خارجه انتخاب مي كند. ازاين زمان دوران جديدي آغازمي شود.

از اين پس خاطرات وي ابعاد تازه اي مي يابد. در لابلاي اين گزارش ها نكاتي نيز درباره مقامات غربي و خصوصيات آنها به چشم مي خورد كه قابل توجه است. وزارت وي در زماني است كه شوروي، درافغانستان نيرو پياده كرده و سخت درگير جنك با مردم افغان است. تبعات اين جنگ و لطماتي كه به شوروي وارد مي كند نيز از نكاتي است كه دراين كتاب ديده مي شود.

او از جلسه اي با اعضاي هيأت دولت افغانستان با گورباچف ياد مي كند كه مسأله حضور نيروهاي شوروي دراين كشور بررسي مي شود:"من و گورباچف پيشتر متذكرشده بوديم كه دير يا زود مي بايست اين مسأله را حل كنيم و نيروهايمان را از افغانستان خارج نماييم زيرا در آنجا كاري نداشتيم كه انجام دهيم. دركشورخودمان مشكلات زيادي جهت رسيدگي وجود داشت. درعين حال افغانستان همچون چاهي بي انتها منابع مالي و انساني را مي بلعيد..." (ص117).

او از زماني ياد مي كند كه با گورباچف قبل از دبيركلي اش درباره افغانستان بحث مي كرده است. به گفته وي درآن زمان ميخائيل راحت تر و قاطع تر صحبت مي كرد اما درمقام مسئوليت محتاط تر شد. چنانكه پس از اين جلسه دو سه سالي مي گذرد و هيچ حركتي درجهت خروج نيروها صورت نمي گيرد.

او توضيح مي دهد كه درآستانه برگزاري بيست و هفتمين كنگره وقتي گورباچف اين مسأله را در ميان اعضاي دفترسياسي طرح كرد هياهويي در گرفت. هرچند كسي آشكارا با اين تز مخالفت نكرد اما فضا بيانگر مخالفت برخي اعضاي دفترسياسي بود. همين مسأله باعث شد علي رغم تصميم قبلي براي طرح اين موضوع در كنگره گورباچف آن را دردستور كار قرارندهد. شوارد نادزه از گفت و گوي تلفني خود ساعت 12 شب قبل از كنگره با گورباچف ياد مي كند كه او را واداشت مسأله خروج از افغانستان را در دستور بگنجاند.

يكي از فرازهاي خاطرات اين دوره وي ديدار او با امام خميني رهبرفقيد ايران است. او توضيح مي دهد كه: "پس از سرنگوني حكومت پهلوي درايران، درطول هفت سال هيچ يك از مقامات بلند پايه شوروي به ايران سفرنكرده بود. در اين مدت تماس مهمي با يكديگر نداشتيم.." (ص 125).

"ايران نيز درصدد عادي سازي روابط با شوروي بود. نامه 6 يا 7 صفحه اي امام خميني خطاب به گورباچف كه درتاريخ 4 ژانويه 1989 توسط آيت الله جوادي آملي نماينده امام به مسكو آورده شد نيز بيانگر اين واقعيت بود. ... درتاريخ 25 فوريه من به همراه پاسخ كتبي ميخائيل گورباچف به نامه امام خميني وارد تهران شدم. نامه امام خميني گورباچف را به فكر واداشته بود. نه وي و نه من، هيچ يك نمي دانستيم كه چه پاسخي بايد بدهيم"

احساس اين مقام ديپلوماتيك از مناسبات دفترامام براي ايرانيان شايد جالب باشد: "برف مي باريد. امام خميني در ارتفاعات زندگي مي كردند. موقع ورود همانند مسجد بايد كفش را درمي آوردم. با جوراب وارد شدم. اين امر برايم تاحدي ناگواربود. تصوركنيد لباستان با تمامي مقررات تشريفات هماهنگ شده است ولي بدون كفش هستيد و مثل اينكه در عبادتگاه بسرمي بريد...."

او سپس پاسخ گورباچف را براي امام تشريح مي كند و پاسخ امام را نقل مي كند. به قول او امام گفته است من فكر مي كردم اقاي گورباچف فردي انديشمند است و به همين خاطر آن مطالب را براي ايشان نوشتم ولي نااميد شدم. درعين حال امام از پاسخ گورباچف مبني بر ايجاد روابط حسنه ميان دوكشور استقبال كرده و گفته است از اين موضوع حمايت مي كنم(ص 127).

ازاين پس روابط با اين كشور رو به توسعه و بهبودي مي رود. اما يكي ديگر از بخش هاي مهم خاطرات شواردنادزه ماجراي فروپاشي شوروي است كه نياز به تفصيل جداگانه اي دارد. شواردنادزه پس از فروپاشي درگرجستان فعال مي شود و بقيه عمرش را براي توسعه و آبادي زادگاهش كه اكنون استقلال يافته مي گذارد. اما نكته اي كه وي درماجراي فروپاشي متدكرمي شود بسيار تأمل برانگيزاست:"متاسفانه فروپاشي امپراطوري شوروي تمايلات استكباري را از بين نبرد. روح امپراطوري هنوز هم زنده است. از اقدامات افراد مشخص گرفته تا تصميمات دولت روسيه، تمامي اين مسائل عواقب بسيار سختي براي ساكنان اتحاد جماهير شوروي كه دولت هاي مستقلي را تشكيل داده بودند، در پي داشت. براي كشور من گرچستان نيز عواقب سختي به ارمغان آورد" ص 237).

بخش پاياني خاطرات شواردنادزه به تجربه گرجستان كه راه دموكراتيزه شدن را درپيش گرفته بود اختصاص دارد. دراين بخش نيز وقايع و حوادث عبرت آموزي مشاهده مي شود. تلاش وي براي ساختن كشورش و مشكلات داخلي پس از فروپاشي، ذهنيت نسل جواني كه به گذشته معترض است، مخالفان سياسي و رقيبان وي وآشوب هاي انتخاباتي كه رخ مي دهد همه كار را به اينجا مي رساند كه در سال 2003 وي از رياست جمهوري گرجستان كناره گيري مي كند. در همين سال وي خاطرات خود را كه به قول خودش تجربياتي براي نسل آينده و سرنوشت سازان كشورش هستند مدون و منتشرمي كند. او اكنون هشتادمين سال زندگي اش را مي گذراند.

درپايان كتاب مطلبي از فرزند شواردنادزه كه در يونسكو پاريس كارمي كند آمده است كه حسن ختامي براي خاطرات پدرش شده است. او بر پايه اين جمله كه انسان زنده به يك دم است يادداشتي نوشته و از نسل جوان كشورش خواسته است از ثانيه ها كه زمان فعلي هستند حداكثربهره را ببرند: "تنها ثانيه وجود دارد و نه آينده...آينده واقعي تنها در ثانيه، همچون بركات عالي نازل شده از جانب خداوند به ما داده مي شود. از تك تك ثانيه ها مراقبت كنيم و با اين كار نه تنها ازخود بلكه از كشور و جهانمان نيز پاسداري كنيم. .."

نكته اي كه درپايان درباره كيفيت چاپ كتاب مي توان گفت فهرست و نمايه ناقص كتاب است. درفهرست كتاب عناوين فصل ها همراه با ميان تيترهايي آمده است كه درمتن كتاب هرچه سراغ ميان تيترها را بگيريد از آن خبري نمي يابيد. درحالي كه درج اين ميان تيترها با ذكرصفحه دسترسي به مطالب دلخواه خواننده را آسان مي كند. اما درفهرست نويسي صرفا" به ذكرصفحات فصول قناعت شده است.همچنين در نمايه اسامي برخي اشخاص جامانده است كه اميد است در چاپ هاي بعدي كتاب رفع نقص گردد.


۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

پس از واقعه

سرانجام ستم

ظهرعاشورا همه چيز تمام شد. درعرض چند ساعت آنچه روي زمين باقي مانده بود تعدادي جسدهاي غرقه به خون بود كه اغلب لباس هايشان نيز تكه پاره شده بود. خيمه هايي كه خانواده امام حسين و يارانش در آنها اقامت داشتند نيز سوخته و ساكنين آن به اسارت گرفته شدند.

عمربن سعد فرمانده لشكر بعد از ظهر همان روز سر امام حسين را توسط خولي بن يزيد و فردي ديگر براي ابن زياد هديه فرستاد. بعد دستور داد سر بقيه شهدا را از تن جدا كنند و آنها را همراه شمر و دو تن ديگراز سران به كوفه نزد ابن زياد ارسال كرد. خودش در صحنه ماند و روز بعد اسرا را با خود به كوفه آورد.

هنگام ورود كاروان اسرا به كوفه مردم براي ديدن آنها از خانه هاي خود بيرون آمده بودند. درآنجا زينب و خواهرش ام كلثوم و فاطمه دختر امام حسين و امام سجاد براي مردم سخنراني كردند. آنها از شايستگي امام حسين و ظلمي كه براو و يارانش رفت گفتند، از مردمي كه به كشتن آنان دست يازيدند انتقاد كردند و فجايع آنها را بازگو كردند.

سپس آنها را به دربار ابن زياد بردند. ابن زياد از موضع پيروز و با حالتي متكبرانه و تحقيرآميز از زينب پرسيد:چگونه ديدي آنچه را خدا با برادرت انجام داد؟

منظورش اين بود كه آنچه در كربلا انجام شد كار خدا بود كه مي خواست آنها كشته شده و شما خوار واسير شويد. پاسخي كه زينب داد بسيار عميق بود. زينب در پاسخ ابن زياد گفت: ما رأيت الا جميلا- من جز زيبايي نديدم. سپس به ابن زياد هشدارداد كه به فرجام بدي گرفتار خواهد آمد.

سخنان زينب بر ابن زياد چنان گران آمد كه تصميم به كشتن او گرفت. اما اطرافيان او را از اين كار بازداشتند. اين درحالي بود كه اسرا لباس و پوشش كاملي نداشتند. نقش زنان در اين بخش از نهضت بسيار چشم گير و تعيين كننده بود. به دستور يزيد اسرا را به همراه سرهاي بريده شهيدان به سمت شام حركت دادند.

سخنراني شجاعانه زينب در دربار يزيد نيز از چنان ابهت و استحكامي برخوردار بود كه همه را تحت تأثيرقرارداد. او مقتدرانه و از موضعي كاملا" مقاوم و متكي به نفس به نقد حكومت يزيد پرداخت و با ادبياتي زيبا و منسجم اين رژيم را پوشالي و بي سرانجام دانست. از حقانيت حسين و جبهه خودشان دفاع كرد و پيشينه خشونت بار حاكميت و عدم مشروعيتش را توضيح داد. نطق زينب در ميان درباريان تضاد انداخت. گفته شده در همان مجلس برخي از حاضران زبان به اعتراض عليه جنايات يزيد گشودند كه يزيد دستور مجازات آنها را صادركرد. حتي گزارش شده كه درميان زنان دربار نيز واكنش هايي به نفع اسرا بروز كرد. امام سجاد نيز دركنار زينب سخنراني مي كرد و به افشاگري عليه يزيد و توضيح حقانيت خود مي پرداخت.

سرانجام يزيد دستورداد اسرا را به شهرشان مدينه بازگردانند.

قتل عام ها

پس لرزه هاي جنايت هاي كربلا و بعد از آن به تدريج درميان مردم تبديل به موجي اعتراضي شد تا جايي كه درآستانه سومين سالگرد قيام كربلا يعني ذيحجه سال 63 مردم مدينه شورش كردند. عوامل حكومتي را از شهر بيرون كردند و خود والي جديدي تعيين و با وي بيعت كردند. والي جديد فرزند يكي از شهداي كربلا بود.

يزيد براي سركوب مردم مدينه لشكري تدارك ديد. اما كمتركسي حاضر مي شد فرماندهي اين كار را به عهده گيرد. حتي مأموريت سركوب را به ابن زياد پيشنهاد كرد. جالب اينكه ابن زياد كه براي هرخشونت و جنايتي آماده بود اين مأموريت را نپذيرفت.

سرانجام يكي از خشونت طلبان به نام مسلم بن عقبه را با همراهي مروان بن حكم راهي مدينه نمود. سپاه يزيد با لشكركشي به مدينه وارد شدند و مردم را قتل عام كردند. مسلم بن عقبه تا چند روز شهر مدينه را براي سربازان خود مباح اعلام كرد كه هر جنايتي مايلند انجام دهند. آنها نيز كشتن چندين هزار نفر و تجاوز به زنان و غارت خانه ها سنگ تمام گذاشتند.

اما يك ماه از اين سركوب شديد نگذشته بود كه مردم مكه به رهبري عبدالله بن زبير كه همچنان در مكه مانده بود قيام كردند. يزيد همين لشكر سركوبگر مدينه را مأمور مكه كرد. اما تصرف مكه و سركوب شورشيان دوماهي به درازاكشيد.

گرچه مكه نيز به شدت سركوب شد، اما اجل مهلت يزيد را به پايان برد و دوازده روز بعد از سركوب مكه مرگ وي را درربود. گفته شده يزيد 12 پسر داشت. سران بني اميه پسر بزرگ وي را كه معاويه نام داشت به جاي وي به سلطنت گمارده و با وي بيعت كردند.

خليفه اي عجيب

خليفه جديد در زماني به حكومت رسيد كه سه سال و سه ماه از واقعه كربلا گذشته بود. شدت خشونتي كه دراين سه سال توسط عمال حكومت اعمال شده بود امان همه را بريده بود. جنايت هاي ابن زياد در كوفه، كشتار كربلا، قتل عام مدينه، محاصره و تخريب مكه و كشتار مردم درآنجا امان همه را بريده بود. اما از آنجا كه ظلم و ستم با ناموس خلقت سازگار نيست و علي رغم توهم ستمكاران سرانجامي ندارد نهضت مقاومت اين بار از درون خانه يزيد سر برآورد. اوج حقانيت يك نهضت زماني است كه حاكميت بدان اعتراف كند. اين اتفاق را درماجراي كربلا مي بينيم.

بيش از40 يا 50 روز از به تخت نشستن معاويه فرزند يزيد نگذشته بود كه او درمسجد دمشق برمنبر برآمد. جمعيت كثيري براي شنيدن اين خليفه جوان كه حداكثر بيست و دوسال بيشتر نداشت گردآمده بودند. او مدتي بر منبر سكوت كرد و سپس شروع به سخنراني تاريخي خود نمود. پس از ستايش خداوند گفت: جدم معاويه در امرخلافت با كسي به منازعه برخاست كه از او و ديگران براي خلافت شايسته تربود.

جمعيت حاضر و درباريان كه از اعلام چنين سخني از زبان جانشين يزيد در شگفت شده بودند، اين صحنه را باورنمي كردند اما سخنان بعدي معاويه آنها را شگفت زده تر كرد. او به ذكر زشتكاري هاي پدرش يزيد پرداخت و گفت: او لايق خلافت نبود و با هواي نفس قبول خلافت كرد. بر خداوند جسارت كرد و خون فرزندان پيامبر را حلال كرد و برزمين ريخت.

همگان با شگفتي تمام شاهد بودند كه خليفه جانشين يزيد بر منبر شروع به گريه كرد. او بر جناياتي كه پدرش در باره حسين و يارانش كرده بود مي گريست.

معاويه سپس اعلام كرد من اكنون سومين غاصب خلافت هستم. كساني كه با من مخالفند بيش از كساني هستند كه طرفدار من اند. من بيعت خود را از شما برداشتم و هركس را مي خواهيد غير من انتخاب كنيد.

درحالي كه از منبر پايين مي آمد، مروان بن حكم خود را به او رساند و گفت به سنت عمر عمل كن و خلافت را به يك شورا واگذاركن. معاويه گفت شيريني خلافتتان را نچشيدم چطور تلخي آن را بنوشم.

اين پديده در درون ساختار بسته و پليسي حكومت و بويژه در دروني ترين هسته ساختار قدرت انسجام دروني بني اميه را برهم زد. درباريان نمي توانستند اين پديده را تحليل كنند. تفكر نظامي و پليسي امكان واقع بيني و درك عوامل واقعي اين پديده را از آنها سلب كرده بود. طبعا" آنها همه چيز را از دريچه همان شيوه هاي نفوذي و جاسوسي خودشان مي ديدند. چگونه نهضت حسيني توانسته به تشكيلات آهنين درون حكومت نفوذ كند. سراغ معلم سابق معاويه رفتند. او را تحت فشار گرفتند كه تعليمات تو باعث شده است معاويه به علي و حسين متمايل شود. هر آنچه او انكار كرد و گفت او برحسب فطرت خود به اين مسائل رسيده است باورش براي ايدئولوژي امنيتي و نظامي يزيديان قابل قبول نبود. سرانجام به جاي درس گرفتن از اين واقعه و اينكه روش هاي سركوب و خشونت ره به جايي نمي برد، معلم بيچاره را زنده به گور كردند غافل از اين كه عدالت خواهي و آزادگي ناموس خلقت است و آفرينش هر روز نو به نو مي شود.

سال بعد نهضت توابين در كوفه پا گرفت. مردمان زيادي به انتقام خواهي از شهداي كربلا برخاستند. آنها كوفه را از دست عوامل حكومتي آزاد كردند. قاتلين و جنايتكاران و خشونت گراني كه دراين جنايات دست داشتند از هر گوشه و كنار شناسايي كرده و آنها را دستگير و به سخت ترين و خشن ترين وجه به مجازات رساندند. ناگفته نماند رهبر نهضت توابين مختار بود، زماني كه واقعه كربلا در شرف وقوع بود او در زندان به سر مي برد و پس از واقعه از زندان آزاد شد.

پس از عاشورا، عمربن سعد و شمر و بسياري ديگر از جنايتكاران تنها 5 سال زندگي كردند و به فرجامي دهشتناك دچارشدند.

كمال عشق و اوج آزادگي

امام حسين و مشروعيت حكومت

در اكثر تواريخ از جمله نفس المهموم و لهوف آمده است كه امام حسين مسأله دعوت و نامه هاي اهل كوفه را با لشكريان حر درميان گذاشت. گفته شده امام در برابر لشكر حر قرارگرفت و به آنها گفت:" ...ماخاندان محمديم و به ولايت بر شما شايسته تريم از آنها كه به ناحق دعوي آن كنند و به ستم و دشمني ميان شما رفتاركنند. ...اكنون اگر برخلاف نامه ها و فرستادگاني كه نزد من فرستاديد نظرداريد من برمي گردم".

اين تأكيد ايشان بر مسأله خواست و رضايت مردم روزهاي بعد نيز تا عاشورا ادامه داشت. رويه عملي ايشان نيز پايبندي به اين اصل را نشان مي داد. از مكه حركت نكرد تا زماني كه مطمئن شد اكثريت مردم كوفه داوطلبانه او را مي خواهند. اكنون ايشان با مسأله جديدي روبرو شده است و آن تغيير رأي و نظر همان مردم است. اما اين تغيير درحالي است كه بنا به تحليل فرزدق و ديگران از شرايط كوفه، مردم در دل با امام حسين هستند اما موضع رسمي و ظاهري آنها عليه ايشان و موافق ابن زياد. در حقيقت تغيير رأي آنها امري فرمايشي است و تحولي واقعي و داوطلبانه نيست. اما با وجود اين امام اعلام مي كند كه چنانچه مردم نظر فعلي شان اين است برمي گردم.

اين موضع امام حسين با نظريات عرفي در باره امامت بايستي بازنگري شده و تبيين شود.

درمقابل اين سخن امام حسين، حر مي گويد: من از اين نامه ها و فرستادگاني كه مي گوييد خبرندارم. به نظر مي آيد حر به دليل مأموريت هاي نظامي و بيرون شهري، و عدم ارتباط با شيعيان چندان در جريان فضاي دروني مردم كوفه نبوده است. لذا باور سخن امام برايش دشواراست و يا حداقل سندي برآن ندارد.

امام حسين به عقبه بن سمعان يكي از يارانش مي گويد آن دو خورجين حاوي نامه هاي مردم را بياور. خورجين ها و به تعبير امروزي صندوق هاي رأي مردم را در مقابل حر قرار مي دهد و براي سخن خويش سند ارائه مي كند. امام نامه ها و آراي مردم را امانت نگاه داشته و با خود آورده است و ادعايي كه مي كند مستند به آنهاست.

حر وقتي با اين واقعيت روبرو مي شود متوجه مي شود سخن امام مبناي درستي دارد مي گويد اما ما از جمله آنان كه نامه نوشته اند نيستيم و مأموريت داريم جلو شما را گرفته و نزد ابن زياد ببريم. اينجاست كه امام پيشنهاد بازگشت به مدينه يا جاي ديگر را مطرح مي كند.

برمي گردم

اين كه امام مي گويد اگر نمي خواهيد بر مي گردم شايد با برخي تحليل هاي رايح درميان شيعيان مطابقت نكند. بويژه برداشت هاي انقلابي از حركت امام حسين كه اراده گروه يا شخص پيشتاز انقلابي را محور نهضت فرض مي كنند اين رفتار امام حسين قابل تبيين نيست. اما اين شيوه امام از درايت و هوشياري سياسي برخورداربود. اگر حكومت اجازه مي داد امام حسين بدون بيعت كردن با يزيد برگردد، پذيرفته بود كه بيعت كردن امري اجباري نيست و آن دستور اوليه يزيد به واليانش كه به زور از آن سه تن بيعت بگيرند دستوري انحرافي و خلاف اسلام بوده است. اگر حكومت مي پذيرفت كه هركس مي تواند با حاكم بيعت نكند و كسي حق تعرض به او را ندارد، طبعا" فضاي باز براي اظهار نظر آزاد مردم ايجاد مي شد و آنها مي توانستند رأي و نظر واقعي خود را اعلام كنند.

در ثاني اگر حكومت پيشنهاد امام را مي پذيرفت، درحقيقت اين اصل اساسي را قبول كرده بود كه بدون رضايت مردم كسي حق حكومت كردن ندارد. اگر مردم كسي را نخواهند نمي تواند به زور بر آنها حاكم شود. اين هم با ماهيت حكومت يزيد منافات داشت. ضمن اينكه روي همين دو اصل بود كه امام حسين برخلاف رويه اي كه در زمان معاويه داشت عليه حكومت يزيد حركت كرد. يكي اين كه حكومت بايد متكي بر بيعت و خواست اكثريت مردم باشد، ثانيا" اقليت مخالف حكومت هم آزاد است و نبايد مجبور به بيعت شود. اين دو اصل در روش خلفاي اوليه تا حدي و بخصوص رويه حضرت علي ع رعايت مي شد. درحالي كه اكنون يزيد مي خواست به نام اسلام رويه اي ديگر را باب كند. شايد بتوان گفت حركت امام حسين اين بركت را داشت كه نشان دهد در اسلام رويه اي ديگر هم وجود داشته است. آنچه يزيد عمل مي كند جرياني انحرافي است.

حر از سوي ابن زياد دستوري دريافت كرد كه در امر حسين سستي نكني و او را رها نكني تا دستور ديگر بيايد. از اين پس حر مراقب بود كه امام به طرف مدينه برنگردد. لذا راه سومي كه نه كوفه و نه مدينه بود در پيش گرفتند. در طول راه گاه با يكديگر برخوردي و صحبتي مي كردند. از جمله سخنان امام اين بود:"....مگر نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از امر باطل و نادرست نهي نمي كنند، در چنين شرايطي ايمان داران خواستار ديدار خدا شوند و من نيز مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ستمكاران را جز سختي و ملالت نمي دانم...". در ادامه امام به وضعيت مردم اشاره كرد و تحليلي از شرايط جامعه براي مخاطبان ارائه كرد. ايشان مطرح كرد باورهاي ديني صرفا" سر زبان مردم است و در دل هاشان جا نگرفته و بيشتر دنبال منافع مادي هستند و اگر سختي پيش آيد معلوم مي شود كه تنها اقليتي دنبال حق و حقيقت هستند. گفت وگوهاي امام در اين چند روز با لشكريان يزيد بي گمان بي تأثير نبود و توبه حر و برخي ديگر را در روزعاشورا نمي توان از برخوردهاي اين چند روز جدا دانست.

چند روز بعد، دوم محرم دو نيرو به سرزميني رسيدند كه كربلا بود. امام حسين در اينجا رحل اقامت افكند. از آن سو ابن زياد تيم جديدي همراه با لشكريان به كربلا فرستاد. اين تيم به فرماندهي عمربن سعد ابي وقاص بود و دركنارش شمر بن ذي الجوشن كه از قاطعيت بيشتري نسبت به عمرسعد برخوردار بود.

دراينجا هم مشاهده مي كنيم امام حسين خط برخورد و آغاز جنگ را ندارد بلكه هر چه بيشتر سعي مي كند زمان برخورد را به تأخير بيندازد. باز همان پيشنهادي را كه به حر داشت طي مذاكراتي به عمرسعد طرح مي كند. شواهد نشان مي دهد عمرسعد خود اين پيشنهاد را قبول داشته و حاضر بوده است به آن تن دهد. از همين رو به ابن زياد مي نويسد كه حسين حاضر است برگردد حتي به گوشه اي غيراز مدينه هم حاضراست برود.

اما ابن زياد سفارش اكيد مي كند كه يا مرگ يا بيعت. حتي عمرسعد را هم تلويحا" تهديد مي كند كه اگر اين مأموريت را انجام ندهد شمر فرمانده شده و او علاوه بر از دست دادن امتيازات وعده داده شده مجازات هم خواهدشد. از اين زمان حلقه محاصره تنگ تر شده و كار بر امام و يارانش سخت مي شود.

در چند برخورد امام ازآنها خواست كه از جنگ دست بكشند و مهلت مي خواست تا جنگ را به عقب بيفكند.

شب عاشورا

شورانگيزترين و اوج ماجراي حسين بن علي ع را درشب عاشورا مي بينيم. تاريكي برصحنه چيره مي شود. چز آتش هاي پراكنده در كنار چادرهاي دو طرف و سايه ها، چهره ها كمتر از فاصله شناخته مي شوند. امام يارانش را جمع مي كند و براي آنها سخن مي گويد:" من ياراني شايسته تر از شما و هيچ خانواده اي نيكوتر از خانواده خود نمي شناسم. خداوند به همه شما پاداش خيردهد. اينك شب است و تاريكي آن شما را در آغوش گرفته، شما هم آن را براي خود مانند شتر راهواري قراردهيد. هريك از شما يكي از فرزندان و اهل بيت مرا بگيريد و دراين تاريكي شب پراكنده شويد و مرا با اين لشكر به حال خود واگذاريد. زيرا آنان به جز من شخص ديگري را نمي خواهند".

بي شك در طول تاريخ بشر افراد انقلابي كم نبوده اند. در هردوراني كه كساني ستم و تبعيض روا داشته اند، رادمرداني هم بوده اند كه عليه ظلم و بيداد بپا خاسته اند و از خود رشادت ها و شجاعت ها نشان داده اند. برخي ويژگي اصلي و امتياز ويژه امام حسين را در صحنه نبرد با دشمن جستجو كرده اند. در نقل اخبار روز عاشورا با اغراق گويي و بزرگ نمايي تلاش كرده اند عظمت امام حسين را در نوع شمشيرزني و بي باكي ايشان و يا درمظلوميت و تحمل سختي هاي اعمال شده از سوي دشمن و در حقيقت سفاكي و قساوت دشمن امام خلاصه كنند. درحالي كه آنچه صحنه كربلا و عاشورا را زيبا كرده است وجه اثباتي و پايدار و انساني اين نهضت يعني مناسبات دروني و انساني آن است. در بسياري حركت هاي انقلابي تحمل سختي و مقاومت در برابر دشمن و شكنجه هاي طاقت فرسا را مي بينيم اما آنچه اغلب نهضت هاي انقلابي را دچار بحران مي كند و به شكست شان مي انجامد مناسبات دروني آنهاست.

برخورد امام حسين ع با يارانش در شب عاشورا را در كدام حركت انقلابي و ضد ظلم سراغ داريم و در كجاي تاريخ مشابه آن گزارش شده است؟

همه رهبران انقلابي اوج تلاششان براي گسترش نيروهاي هوادار و افزودن بر تعداد ياران خويش است. ليدرها و پيشتازان انقلابي معمولا" كمترين بي توجهي، بي مهري و سهل انگاري از سوي هواداران و ياران را برنمي تابند. آنها را مستحق شماتت و اخطار و توبيخ مي شمرند. چگونه درشب عمليات آنها را مكلف به ترك كردن صحنه مي كنند؟

اينجا امام حسين دراين حركت ضمن اينكه خود به عالي ترين مقام عرفاني دست مي يابد كه بي نيازي از دنياست، ياران خويش را نيزبه تحولي دروني فرامي خواند. آنها كه با انگيزه كسب رضايت امام آمده اند، دراين مقطع به چالشي دروني دچار مي شوند. امام رضايت خود را از بيرون رفتن آنها از صحنه جنگ اعلام مي دارد. هركس مي ماند بايد انگيزه اي بالاتر از رضايت شخصي امام داشته باشد. تنها بنا به وجدان و باورهاي دروني و آرماني مي تواند از اين مرحله به بعد با نهضت همراه شود.

حركت امام با مظلوم نمايي هم متفاوت است. درمظلوم نمايي، توقع حمايت و پشتيباني بيش از مواقع عادي است. اما امام حسين ع از مظلوميت و تنهايي و بي كسي خود نمي گويد تا دل حاميان را به درد آورده و به حمايت وادارد. ايشان حتي بهانه اي براي افراد مي سازد كه در رفتن خود تصور كنند امرخيري انجام مي دهند. مي گويد دست يكي از اهل بيت و فرزندان مرا بگيريد ببريد و دعا مي كند كه خداوند به شما پاداش خيردهد. طبعا" كسي هم كه مي رفت از سوي امام به سازشكاري و خيانت متهم نمي شد. كما اينكه در مورد مردم كوفه هم امام كسي را سرزنش نكرد كه چرا نظرتان را تغييرداده ايد. مواردي هم كه دراين زمينه نقل شده تعرض امام به آن دسته كوفياني است كه علي رغم اينكه نامه دعوت نوشته بودند، دركربلا درصف مقدم جنگ با امام حسين قرارگرفته بودند. امام برخي از آنان را نفرين مي كرد و شماتت مي نمود كه شما نامه براي من نوشتيد اكنون چرا سر جنگ داريد؟

مي دانيم آن شب تعدادي از افراد هم به اين فرمان امام عمل كردند. از فرصت شبانه استفاده كردند و خود را از صحنه بيرون كشيدند.

صبح عاشورا زماني كه حر مطمئن مي شود عمربن سعد قصد جنگ با امام حسين را دارد، دچارترديد شده و به سوي جبهه امام حسين حركت كرده و از او مي پرسد آيا توبه من نزد خدا پذيرفتني است؟ امام اظهار اميدواري مي كند. درهيچ كجا جمله اي نقل نشده كه امام حر را بخاطر رفتار قبلي و اينكه او امام را به قتلگاه آورد سرزنش كرده يا حتي تحقيركرده باشد.

روز عاشورا يك يك ياران به صحنه مي روند، مجروح مي شوند، ازپا درمي آيند، امام حسين خود را به بالين هريك از آنان مي رساند. آخرين گفت وگوهاي آنان كه سراسر حاكي از عواطف و احساسات پاك و انساني ميان آنهاست، اوج عشق و مهرباني و عطوفت را به نمايش مي گذارد. اين مناسبات كه درآن افراد گوناگون بي هيچ توقع و چشمداشت، بالاترين درجه ايثار را از خود نشان مي دهند الگويي است براي همه انسان ها و زمان ها. در مقابل مناسبات رذيلانه يزيديان كه هر كدام نسبت به ديگري به چشم رقيب و مأمور مراقبت مي نگريست و همه تلاش ها و قساوت ها براي رسيدن به منافع مادي محدودي بيش نبود نيز خود مايه عبرتي براي همه دوران ها است. درآن سو آدم ها براي آرمان هايشان جان مي دادند و در خون مي غلتيدند، دراين سو بر سر غارت حتي كفش و لباس كشته شدگان بريكديگر سبقت مي گرفتند.

اما تكان دهنده ترين تعبير را از ظهر عاشورا از استاد دكترشريعتي شنيده ام كه مي گفت، حسين در ظهر عاشورا كه همه يارانش را از دست داده بود و ديگر كسي نمانده بود كه او را ياري كند، مي گويد هل من ناصر ينصرني، آيا كسي هست مرا ياري كند؟ مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند؟ پس اين پرسش براي چيست؟ اين سئوال حسين از تاريخ است، از همه عصرها و انسان ها.

روزنامه اعتماد سوم ديماه 1388

هركس مي خواهد برگردد

نقش مردم

موقع خروج امام حسين از مكه بارديگر مشابه آنچه در مدينه اتفاق افتاد، عده اي به نصيحت ايشان پرداختند. محمدبن حنفيه برادر امام و عبدالله بن عمر كه آن زمان در مكه بودند ايشان را ازرفتن به كوفه برحذر داشتند و به ماندن در مكه توصيه كردند. عبدالله بن زبير هم همين موضع را داشت. والي مكه هم برادرش را با عده اي ديگر فرستاد تا مانع خروج امام حسين از مكه شوند. ميان آنها و همراهان امام هم زد و خوردي كوتاه پيش آمد ولي امام قاطعانه به راه خود ادامه داد.

همسر زينب عبدالله بن جعفر هم نامه اي به امام نوشت و نگراني شديدش را از رفتن ايشان به عراق ابراز كرد. او مي نويسد اگر شما كشته شوي نور خدا در زمين خاموش مي شود. علي رغم چنين اعتقادي او رفتن امام حسين به كوفه را اشتباه دانسته مي نويسد در حركت خود شتاب مكن كه من پيرو نامه خودم مي آيم.

سپس او نزد والي كوفه عمروبن سعيد رفت و از او امان نامه اي براي امام حسين گرفت كه امام در مكه بماند. والي نامه را همراه برادرش يحيي با جعفر فرستاد. آنها زماني به امام حسين رسيدند كه كمي از مكه فاصله گرفته بود. امام همچنان بر موضع خود پافشاري كرد. براي جعفر گفت پيامبر را خواب ديده است و به فرمان او عمل مي كند. سرانجام جعفر متوجه شد نمي تواند بر اراده امام تأثيري بگذارد. به دو پسر خود عون و محمد سفارش كرد همراه حسين بروند و همه جا از او حمايت كنند. اما خود همراه يحيي به مكه برگشت.

دراين برخوردها هم باز نشاني از مناسبات آزاد و برابر ميان امام و دوستدارانش را مي بينيم. جعفر كه چنان عقيده اي به امام حسين دارد به خود حق مي دهد به ايشان نامه نوشته و براي تغيير تصميم ايشان تلاش كند. همسرزينب را آزاد مي گذارد كه همراه امام برود و فرزندانش را به فداكاري در راه امام سفارش مي كند. ولي خود براي ياري امام نمي رود. عجيب تر آن كه هم برخي دوستداران امام و هم عامل حكومت هر دو با رفتن امام از مكه مخالف بودند.

برخوردهاي امام حسين با دوستدارانش از وجود نوعي تكثر و تفاوت درميان شيعيان خبرمي دهد كه با تصور كلاسيك از شيعه و رابطه با امام متفاوت است. در اين ديدگاه شيعه بودن تنها در يك كادر كليشه اي محدود قابل تعريف است.

كاروان امام در طول مسير از مكه تا كوفه در هر منزلي مي ايستاد. امام به كساني در بين راه برمي خورد كه از سمت كوفه مي آمدند. با آنها صحبت مي كرد و مي كوشيد خبرهاي جديد را از آنها بگيرد. از جمله با فرزدق شاعر معروف عرب روبرو شد و او اوضاع كوفه را در يك جمله خلاصه كرد: دلهايشان با شماست و شمشيرهايشان عليه شما. امام تحليل او را تأييد كرد و آن را تصويرواقعي اين شهر دانست.

درمنزلي به نام حاجز قيس بن مسهر صيداوي و به گقته بعضي عبدالله بن يقطر را با نامه اي به كوفه فرستاد كه پيشاپيش به مردم خبر آمدن امام را بدهد تا آنها تميهدات لازم را تدارك ببينند.

در منزلي ديگر به نام ثعلبيه با مرد ديگري به نام اباهره ازدي روبروشد. او علت بيرون آمدن امام از مكه را از پرسيد. امام حسين توضيح داد كه مأموران حكومتي قصد كشتن ايشان را در مكه داشته اند.

دراين ميان هر كجا مي توانست كسي را جذب كرده و با خود همراه كند دريغ نمي كرد. از جمله زهير بن قين كه مدافع عثمان و مخالف علي ع بود در يكي از منازل به امام حسين برخورد و پس از گقت وگوي با ايشان تغيير موضع داد و به كاروان امام پيوست.

خبررساني

كاروان منزل به منزل رفت تا به محلي به نام ثعلبيه و به قول برخي زباله رسيد. دو تن از ياران امام كه پس از انجام مراسم حج به سرعت در پي او حركت كرده و خود را به ايشان رسانده بودند از مردي كوفي خبر كشته شدن مسلم بن عقيل و ميهماندارش هاني بن عروه را دريافتند. نزد امام حسين رفتند. ياران و همسفران امام هم كنارش نشسته بودند. از امام حسين پرسيدند خبري از كوفه داريم محرمانه بگوييم يا آشكار؟. امام نگاهي به پيرامون خود افكند و گفت من از يارانم چيزي را پنهان نمي كنم.

آن دومرد خبر كشته شدن مسلم و هاني و فضاي مغلوب كوفه را در جمع توضيح دادند. همگان دريافتند كه آن فضاي استقبال مردمي از ميان رفته و امكان غلبه بر والي شهر وجود ندارد.

اين برخورد امام حسين نيز برخلاف عرف سياسي و سياست عرفي بود. معمولا" فرماندهان و رهبران سياسي خبرهاي بد و شكست ها و ضعف ها را از زيرمجموعه خود پنهان مي كنند تا روحيه رزمندگان و حاميانشان لطمه نديده و موجب يأس و پراكندگي آنها نشود. اگر خيلي دموكرات و آزاديخواه باشند در فرصتي مناسب شكست وارده را براي نيروهاي خود توجيه كرده و قابل تحمل و جبران پذير نشان مي دهند. اما امام با بيان اينكه ميان من و يارانم رازي پنهان نيست، وضعيت جاري و آينده را برايشان كاملا" شفاف كرد. آنچه از راويان تاريخ برمي آيد اينست كه تا اين زمان جمعيتي قابل توجه كاروان حسين را همراهي مي كردند.

يارگيري، انتخاب آزاد

گفته شده امام حتي خبر مزبور را مكتوب كرد و گفت آن را براي همه جمعيتي كه همراهش آمده بودند بخوانند. ايشان نوشته بود: "به نام خدا...خبر جانگدازي به ما رسيده، مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و...كشته شدند و شيعيان ما از ما كناره گرفتند، هركدام از شما كه دلش مي خواهد برگردد، بر او حرجي نيست و بيعت از او برداشته است".

اين درحالي است كه اغلب رهبران سياسي مي كوشند نيروهاي خود را به نحوي اميدوار كرده و در دايره جاذبه خود نگهدارند. طبيعي است در عرصه سياسي كثرت نيرو يكي از لوازم موفقيت است. همه مي كوشند جمعيت بيشتري را با خود همراه كنند. آنها كساني را كه دست از همكاري و ياري شان برمي دارند سرزنش مي كنند و به آنها انگ هاي سازشكاري و بريدگي و خيانت و بي وفايي مي زنند. اما امام حسين خود به همراهانش پيشنهاد مي كند او را رها كرده و بروند و اعلام مي كند برآنها حرجي هم نيست. همين برخورد را يك بار ديگر در شب عاشورا انجام مي دهد.

دربرابر اين برخورد اين پرسش ايجاد مي شود كه اساسا" هدف امام حسين چه بود. چه هدفش تشكيل حكومت بود( به نظرمرحوم استاد صالحي نجف آبادي) و چه برخورد با دستگاه نظامي امنيتي حاكم و به شهادت رسيدن(ديدگاه دكترشريعتي)، بهتر آن بود كه با ياران بيشتري منظور خود را عملي كند كه تأثيرگذاري بيشتري مي داشت. درحالي كه او نه تنها مردم كوفه را سرزنش نمي كند كه به حمايت علني از او برنخاسته و به استقبالش نيامده اند بلكه همان هايي را كه همراه خودش تا اينجا آمده اند مخير مي كند كه اگر مي خواهند بروند. قبل از آن كه آنها بيعت شكني كنند مي گويد بيعت از شما برداشته شده است. اين شيوه يارگيري كمتر در جريان هاي عرفي سياسي به چشم مي خورد. امام ياراني مي خواهد كه هيچ گونه اكراه و اجباري در تصميم شان و موضعشان نباشد. در كمال آزادي موضع خود را انتخاب كنند.

دراين گزينه حتي كساني كه خود را شيعه و پيرو امام مي دانند و قول ايشان را معيار و ملاك قرار مي دادند مي توانستند به خانه و زندگي خود برگردند و كارخود را مشروع بدانند. چرا كه به گفته امام عمل كرده بودند.

بنا به نقل تواريخ عده اي نيز ايشان را ترك كرده و رفتند. كاروان امام شب را در اين منزل ماند. فردا صبح امام به يارانش گفت آب بيشتري بردارند و به راه افتادند. مشاهده مي كنيم روش هاي يارگيري عرفي و رايج با روشي كه از امام حسين نقل شده است تفاوت هاي چشمگيري دارد:

1- تقليد و اطاعت كوركورانه

دربرخي مناسبات كه هم درنحله هاي سنتي و هم گروه هاي سياسي مشاهده مي شود از پيروان و مريدان توقع مي رود كوركورانه و بدون تبيين و آگاهي از مقام يا سيستم منظور تبعيت و دنباله روي كنند. اين امر به عنوان يك وظيفه تلقي مي شود. دراين گونه مناسبات كساني كه چون و چرا كرده و مي خواهند درانجام امور تبيين داشته باشند متهم مي شوند و اين كار آنها دليلي برسستي عقيده و ايمان شان شمرده مي شود. برعكس كساني كه مطيع تر و گوش به فرمان ترند افراد خالص و مفيد و پر شور و انگيزه به حساب آمده و در مناسبات جايگاه مهم تري مي يابند. مرحوم استاد مطهري اين گونه سرسپردگي را غيراسلامي شمرده و مطابق آيات قرآن آن را مذموم مي شمرند(بحثي درباره مرجعيت و روحانيت- مقاله استاد مطهري).

2- آگاهي تزريقي و كپسولي

برخي سيستم ها نيز از آن روش بسته فاصله گرفته و به لزوم آگاهي و آموزش معتقدند اما از آگاهي براي كنترل و جذب و جهت دهي به همراهان استفاده مي كنند. دراين روش آگاهي به صورت كنترل شده و غربال شده به خورد مريدان و هواداران داده مي شود. اعتقاد براين است كه افراد زيردست ظرفيت و صلاحيت برخورد با همه نوع آگاهي و اطلاعات را ندارند و مسائل بايد پالايش شده و به صورت پاستوريزه به بدنه تزريق شود. دراين سيستم ها نيز افراد توان انتخاب آزاد و تصميم گيري ندارند و عملا" تابع هستند. چنين روابطي درمناسبات برخي گروه هاي انقلابي نيز ديده مي شود.

3- انتخاب آزاد

در مناسبات امام حسين هيچكدام از اين روش ها را نمي بينيم. ايشان با شفاف سازي و خبررساني آزاد اجازه مي دهد يارانش كاملا" از اوضاع مطلع باشند و خود تصميم بگيرند. حتي به آنها توصيه مي كند كه از دايره بيعت و هواداري ايشان خارج شده و به راهي كه خود انتخاب مي كنند بروند.

جالب تراين كه در مناسبات ميان امام حسين و دوستدارانش مشاهده كرديم افراد به خود اجازه مي دهند نسبت به امام مواضع متفاوت داشته باشند. حتي براي او تكليف تعيين كنند. ايشان هم با آنها بحث كرده و براي موضعگيري هاي خود دليل مي آورد. اين رويه درگذشته هم بوده است. در ماجراي صلح امام حسن نيز برخي پيروان ايشان به خود اجازه مي دهند با قرارداد صلح مخالفت كنند و ايشان نيز به آنها احترام مي گذارد. حجربن عدي كه بعدها با يارانش به شهادت رسيد درزمان صلح با اقدام امام حسن مخالف بود. امام با او مدتي بحث و مناظره داشت تا او قانع شد. همچنين سليمان بن صرد خزاعي كه خانه اش در كوفه محل تجمع شيعيان شده بود در زمان امام حسن چنين موضعي داشت.

برخورد با دشمن

دومنزل به كوفه مانده بود كه با لشكر حر بن يزيد رياحي روبروشدند. ابن زياد شخصي به نام حصين بن نمير را به عنوان فرمانده همراه لشكريان مأمور راه هاي كوفه كرده بود كه اجازه تردد و رفت و آمد به كسي ندهند. هركس مي خواست خارج يا وارد كوفه شود دستگيرشده و مورد بازرسي و بازجويي قرار مي گرفت. حر با حدود هزار نفر جلوتر از حصين بن نمير اعزام شده بود و مسئول كنترل بخشي از راه هاي كوفه بود.

درنگاه اول ياران حسين گمان كردند اين جمعيت مدافعان امام هستند كه براي پيوستن به امام آمده اند. اما در يك مكالمه كوتاه امام با حر مشخص شد كه آنها براي برخورد و بستن راه بر كاروان حسين آمده اند. حر مأموريت خود را بازداشت امام و بردن ايشان نزد ابن زياد اعلام كرد.

امام حسين به يارانش گفت از ذخيره آب خود به سواران و اسب هاي همراهان حر بدهند. يكي از سواران همراه حر بعدها گزارش داده است كه آن روز خود حسين لب مشك آب را گرفت تا من و اسبم آب بنوشيم. اين درشرايطي بود كه حاكميتي كه حر و مأموران همراهش را فرستاده حداقل دستش به خون مسلم بن عقيل و قيس بن مسهر آلوده است.

درحالي كه در منطق جنگ و مبارزه عرفي، اين كار تقويت نيروي دشمن تلقي شده و خطايي استراتژيك به شمارمي آمد. نيروي رزمنده مي بايست لجستيك جبهه مقابل بويژه دستگاه ترابري آن را تخريب كرده و ازكاربيندازد. همچنين ازطرق مختلف شرايط را بر نيروي انساني حريف سخت تركند تا آنها زودتراز پاي درآيند. بنا به فرهنگ رايج چنين برخوردهايي با دشمن روش هايي حاكي از سازشكاري و حداقل ساده انديشي قلمداد مي شود.چرا كه در اين برخورد كينه و انتقام و نفي و ضديت مشاهده نمي شود.

حتي برخي از ياران به امام پيشنهاد كردند كه اگر با نيروهاي حر درگيرشويم مي توانيم آنها را ازپا درآوريم. تا زماني كه نيروي بزرگتري نيامده بجنگيم و آنها را از سرراه برداريم. امام موافقت نكرد و گفت ما حمله را شروع نمي كنيم.

منابع:

سيدبن طاووس، لهوف، ترجمه عقيقي بخشايشي، نشربخشايش، چاپ پنجم 1378

عباس قمي، نفس المهموم- دركربلا چه گذشت، ترجمه محمدباقر كمره اي، انتشارات مسجدجمكران، 1381

سحاب ابوالقاسم، زندگاني حضرت ابي عبدالله الحسين سيدالشهداء، سحاب كتاب، چاپ دوم 1358

روزنامه اعتماد- دوم ديماه 1388