نگاهي به كاركرد زندان در سير مبارزات عليه سلطنت
مهدي غني
اينكه انسان تا چه حد قادر است بر شرايط غلبه كند و تا چه ميزان مقهور و تابع شرايط است، بحثي است فلسفي كه در مكتبهاي مختلف پاسخهاي گوناگون مييابد. از مباحث جبر و اختيار فيلسوفان اسلامي تا زيربنا- روبناي ماركسيسم تا ماهيت و وجود اگزيستانسياليسم و نقش شخصيت در تاريخ پلخانف و انسان تكساحتي ماركوزه و... همه كوشيدهاند رابطه انسان را با محيط و شرايط پيرامونش تبيين كنند. اما ورود به آن بحثها جاي ديگري دارد كه در اين نوشته نميگنجد. اما از بحثهاي نظري كه بگذريم تجربه عملي نيز خود جايگاهي دارد كه ميتوان با تامل در آن به نتايجي نظري رسيد. دوران قبل از پيروزي انقلاب كه شرايط خفقانآميز و دشواري بود و منتقدان و مخالفان حكومت هزينه سنگين زندانهاي ساواك را در پيش رو داشتند تجربه عملي قابل توجهي است كه در اين نوشته گوشههايي از آن را ميكاويم. مبارزان در مسير مبارزه بارها بر سر دوراهي انتخاب قرار گرفتند. بارها و شايد هر لحظه بايد تصميم ميگرفتند كه راه را ادامه دهند يا متوقف شده و حتي به عقب بازگردند.
دوراهي انتخاب
مردادماه سال 1352 نزديك ميدان سپه(امام خميني) زندان مخوفي بود به نام كميته مشترك ضدخرابكاري كه هماكنون موزه عبرت نام گرفته است و بازديد از آن براي عموم آزاد است. يكي از آخرين روزهاي اين ماه جواني 21ساله كاملاً لخت به صورتي صليبوار به تختي فلزي بسته شده بود. مچ پاها به ميله پايين تخت و مچ دستها به صورت كشيده به ميله بالاي تخت با طنابي محكم بسته شده بود. چند مرد قوي هيكل دور او حلقه زده بودند و هركدام به نحوي او را آزار ميدادند. يكي كابل برق ضخيمي را بالا ميبرد و با شدت تمام بر كف پاي او مينواخت. با هر ضربه فرياد زنداني به آسمان ميرفت. نه راه فراري بود و نه حتي امكان تكاني. مردان قويهيكل با بدن او هركاري ميخواستند ميتوانستند بكنند. سيگار روشنشان را بر سينه او خاموش ميكردند. شوك برقي به او ميدادند، و... او را بر سر دوراهي گذاشته بودند يا ادامه همين شرايط، يا اعتراف. در مقابل هر فرياد و ناله او، نعره يكي از بازجوها بلند ميشد كه فقط اقرار، فقط اسم، فقط حرف!
پس از چندي پيرمردي به جمع مردان ميآيد و شكنجهگر باز ميايستد. پيرمرد كنار بدن عريان به صليب كشيده جوان كه از شدت شلاقها متورم و مجروح شده، مينشيند و به نصيحت او ميپردازد. از اينكه حيف است جوانياش هدر رود. از اينكه سخن بگويد و خود را از اين وضع برهاند. از اينكه من ياريات ميكنم و آزادت ميكنم و...
جوانك بر سر دوراهي سخن گفتن و راحتي و رهايي از يك سو، و تسليم نشدن و تحمل سختي و زجر از سوي ديگر قرار ميگيرد. بايد يكي را برگزيند.
جوانك در آن شرايط دهشتناك انديشيده بود كه اگر اينان چنان قدرتمندند و من اينچنين زبون، پس اينان را چه نيازي است به من درمانده كه چنين كفتاروش بر سر جنازهاي سخت به تكاپو افتادهاند. در جثه ضعيف من چه موهبتي است كه آنان به آن محتاجند. با اين انديشه جان گرفته بود. نشكسته بود. پنداشته بود مرا به آنان نيازي نيست، آنانند كه به من نيازمندند و نتيجه گرفته بود كه من قدرتمندترم.
اين صحنه اما فقط مختص آن روز نبود. هر روز آن سالها مردان و زنان زيادي، چنين تجربهاي را لمس كرده و از سرميگذراندند.
زندان بازدارنده يا سازنده
اصولاً زندان يكي از عوامل بازدارنده جرم و درهم شكستن مجرم است. دليل اين بازدارندگي هراس و ترسي است كه مجرم از زندان دارد. اما گاه زنداني به دلايلي از جمله جسارت در مورد زندانيان عادي و آرمانخواهي و انگيزهمندي در مورد زندانيان سياسي و عقيدتي زندان را به جاي تهديد به يك فرصت تبديل ميكند.
واقعيت اين است كه هولناك بودن زندان تا حدي بستگي به ذهنيت و نگاه زنداني دارد. چند سال پيش كه به دليل تصادف سروكاري با كلانتري پيدا كردم و بايد چند ساعتي را در آنجا ميماندم از افسر نگهبان خواستم شب را در سلول بگذرانم. آنجا با كمال تعجب مشاهده كردم زندان براي زندانيان عادي يك آموزشگاه تمامعيار است. يكي از سابقهدارها سمت مشاور و آموزگار را داشت. كسي را كه مشروب خورده بود راهنمايي ميكرد كه چگونه مشكل آزمايش خون و پزشك قانوني را از سر بگذراند. به جواني كه تازه جيببري را شروع كرده بود و گير افتاده بود، ميگفت پشت شهرداري كه تو براي دزدي رفتي پر از مامور است. خوب شد آمدي زندان، حالا ياد ميگيري كه كجا و چطور دزدي كني كه گير نيفتي. براي معتادان نيز تكنيكهاي رهايي از چنگ قانون را به خوبي نشان ميداد. چند ساعتي كه با آنها همصحبت شدم دريافتم گرچه زندان بناست مانع ارتكاب جرم شود، اما گاهي به وسيله زندانيان تبديل به محل گسترش و ترويج جرائم ميشود.
اين موقعيت قبل از انقلاب براي زندانيان سياسي و عقيدتي كاملاً جاري بود. آنجا هم زندان خود يكي از عوامل گسترش آن چيزي شد كه زنداني را به زندان كشانده بود.
در مبارزات قبل از انقلاب اين مساله كاملاً به لحاظ آماري و تجربي اثبات شد. تقريباً قريب به اتفاق كساني كه براي بار اول با جرائمي سبكتر به زندان ميرفتند و پس از گذراندن مدت حبس آزاد ميشدند، چندي بعد در سطحي بالاتر و با كيفيتي برتر به عرصه مبارزات ميپيوستند. يا در كوران مبارزه به شهادت ميرسيدند يا با جرائم بسيار سنگين به زندان برميگشتند.
اين مساله چنان بديهي و قطعي شده بود كه از سال 56 ساواك دست به كار عجيبي زد. كساني را كه مدت محكوميتشان تمام ميشد و طبق قانون بايد آزاد ميشدند، ديگر آزاد نكردند. به دستور ساواك اكثراً در زندان ماندند و بدون داشتن محكوميت قانوني آزاد نشدند. اين نوع حبس كشيدن را زندانيان «مليكشي» ناميده بودند. اصطلاح ملي به چيزهايي گفته ميشد كه اضافه بر نيازها و امكانات فردي بود. مثل غذاي اضافي كه ملي اعلام ميشد و هر كس ميتوانست علاوه بر سهم خود از آن هم بخورد. مليكشي يعني زندان كشيدنشان اضافي و علاوه بر سهميه فرد.
اين تصميم ساواك گرچه آشكارا غيرقانوني بود اما از جهتي ناگزير مينمود چرا كه در آن دوران زندانيان، زندان را پايگاهي براي مبارزات بيرون كرده بودند. حتي كار به جايي رسيد كه در سال 53 از داخل زندان شناسايي يكي از مقامات زندان براي انجام عمليات به بيرون فرستاده شد.
تبديل زندان به ضدخود
عموماً ساواك كه اصليترين مركز تصميمگيري امنيتي حكومت شاه بود، براي حفظ خود و جلوگيري از رشد مخالفان آنها را به زندان ميافكند. مقامات ساواك وجود زندان را تضميني براي بقاي خود و سركوب مخالفان ميدانستند. اما اين شرايط ثابت نماند. زندانبانان بر شدت فشار در زندانها افزودند. خشونت با زندانيان بيشتر شد. گاهي هم نرم شدن و شكستن اراده برخي زندانيان در اثر فشار، آنها را به طمع بيشتر ميانداخت و اين باور آنها را تقويت ميكرد كه فشار شيوه كارآمد و مثمرثمري است. غافل از آنكه مخالفان شاه با افشاي شيوههاي برخورد با زندانيان برگ برنده بزرگتري به دست ميآورند. به اين سان هم مشروعيت رژيم شاه خدشهدار شد و هم براي مخالفان يارگيري آسانتر شد. از سوي ديگر خيل زندانياني كه نشكسته بودند بلكه آبديدهتر شده و عمق بيشتر يافته و به تجارب و توانايي بالاتري دست يافته بودند به چشم زندانبان نميآمد و در ارزيابي كاركرد و تاثير زندان لحاظ نميشد.
شاه بعد از كودتاي 1332 به توصيه امريكاييها سازمان امنيت و اطلاعات كشور(ساواك) را تاسيس كرد تا مخالفان را سركوب كند. اين سازمان با گسترش و تقويت سازماندهي خود از سال 1335 در دو دهه 40 و 50 تمامي گروهها و نيروهاي مبارز را دستگير، شكنجه و قلع و قمع كرد. برخي را به توبه و جلب همكاري با خود واداشت. پرويز نيكخواه، جعفريان، لاشايي، بطحايي و... از آن جمله بودند. اما با آشكار شدن رفتار ساواك در درون زندانها به تدريج از مقبوليت رژيم كاسته شده و بر نفوذ مبارزان افزوده شد. شاه كه ابتدا منكر وجود شكنجه و خشونت عليه زندانيان بود و آن را ساخته و پرداخته خرابكاران ميدانست. درحالي كه همچنان زندانيان تحت فشار و شكنجههاي سخت و طاقتفرسا قرار داشتند. اما مقاومت آنان به تدريج گسترش يافت و موج نارضايتي عمومي را تقويت كرد. در سال 56 شاه مجبور شد براي امتياز دادن به مردم و بازگشت اعتماد عمومي، به سازمان عفو بينالملل اجازه بازديد از زندانها را بدهد. اما باز اعتراضات اوج گرفت و عقبنشيني هم موجب جلب اعتماد نشد. سال بعد مجبور شد رئيس سابق ساواك تيمسار نعمتاله نصيري را به همراه تعدادي ديگر از مقامات رژيم بازداشت كند تا تخلفات انجامشده را ناشي از آنان جلوه داده و موج اعتراضات فروكش كند. برخي تغييرات در محاكمات داده شد و تا حدي فشار و شكنجه را تخفيف دادند. طبعاً در آن شرايط اين اقدامات موجب گسترش بيشتر مبارزات ميشد كه شد.
در ماههاي آخر شعار آزادي زندان سياسي تبديل به يكي از خواستههاي عمومي شده بود. سرانجام نيز در آخرين ماهها رژيم شروع به آزاد كردن زندانيان كرد. زندان كه بايد عامل حفظ رژيم شود خود عاملي در جهت تهديد بقاي رژيم و سرانجام سرنگوني آن شد.
اما اين تنها خاصيت زندان در آن دوران نبود. بعد ديگري كه كمتر به چشم ميخورد و چه بسا در محاسبات سياسي به شمار نميآيد وجه سازندگي و آدمسازي آن بود. اصولاً زندان در مبارزات سياسي تمامي ملتها از اين ويژگي برخوردار بوده اما كمتر به آن توجه شده است.
واقعيت اين است كه مبارزان در هر جامعهاي با حاكمان سنخيت داشته و خصايل و فرهنگ و شيوههاي مشترك دارند. اگر زندان و سختي در كار نبود فعالان سياسي همچنان بيوقفه پيش ميتاختند بيآنكه ارزيابي از كار خود داشته باشند. در اين صورت آساني مبارزه و حس شهرتطلبي باعث ميشد ناخالصيها در مبارزين مانده و حتي رشد كند. در اين مسير افراد خالص از ناخالص تشخيص داده نميشوند بلكه معمولاً فرصتطلبان و شهرتطلبان جلو ميافتند. در اين حالت نقاط ضعف همچنان باقي مانده و در نهايت ضربه خود را خواهد زد. اما ساواك با زندان و سختي، اين شرايط را براي مخالفان فراهم ميكرد كه خود را بيازمايند، ضعفها و نقصهايشان را بشناسند و در ادامه راه به اصلاح آنها و پالايش آنها بپردازند. زندان توقفگاهي بود كه زندانيان ميتوانستند به شناخت كژيها و كاستيهاي خود بپردازند و به جمعبنديهاي نويني دست يابند. گرچه زندان براي شكست مبارزات از سوي حاكمان بنا شده بود اما خود مقولهاي بود كه از شكست مفتضحانه مبارزه جلوگيري ميكرد. اصولاً زندان مانع ميشود جنبشها به حركتهاي خود به خودي، نابخردانه، سطحي و واكنشي دچار شوند. مبارزان در زندان به تعمق و تامل در گذشته ميپرداختند. سكتهاي در سير آنان ايجاد ميشد. فرصتي مييافتند از بيرون به حركت خود بنگرند و ضعفها و كمبودها را قبل از آنكه آثار تلخشان بروز كند، بشناسند. از اين منظر ميتوان گفت زندان كه براي شكست مبارزه بنا شده بود رمز پيروزي ميشد. تاريخ مبارزات عليه سلطنت نشان ميدهد جهشها و نقاط عطف مبارزات همواره پس از يك ضربه در درون زندانها شكل گرفته است.
امام خميني در كتاب ولايت فقيه خود كه در دهه 40 منتشر شد به اين كاركرد زندان اشاره داشتند: «مردان بزرگ كه داراي سطح فكر وسيعي ميباشند هيچگاه مايوس نشده و به وضع فعلي خود – كه در زندان و اسارت به سر ميبرند و معلوم نيست آزاد ميشوند يا نه- نميانديشند و براي پيشبرد هدف خويش در هر شرايط كه باشند طرح نقشه ميكنند تا بعداً اگر توانستند شخصاً آن طرح را به مرحله اجرا درآورند و اگر خودشان فرصت نيافتند ديگران- هر چند بعد از 200 يا 300 سال- دنبال اين طرح بروند و اجرا نمايند. اساس بسياري از نهضتهاي بزرگ به همين صورتها بوده است. رئيسجمهور سابق اندونزي سوكارنو در زندان داراي اين افكار بوده و نقشهها كشيده و طرحها داده كه بعداً به اجرا درآمده است.»1
نگاهي به تاريخ معاصر ايران خودمان نيز اين واقعيت را نشان ميدهد. بعد از1332 مبارزين زندانها را پركردند. به ظاهر اعتراضات عليه كودتا سركوب شد. اما چند سال بعد در سالهاي 1339 و 1340 جنبش ملي با گسترش و مقبوليت بيشتري سر بلند كرد. روحانيون نيز به نهضت پيوستند. از سوي رژيم باز هم زندان چاره كار دانسته شد. اما نطفه مبارزات سازمانيافتهتر سالهاي بعد در زندانهاي همين سالها شكل گرفت و مبارزاتي مستمر و سازماندار شروع شد كه تا روز سرنگوني رژيم شاه ادامه و گسترش يافت. در اين سالها مدام زندان جمعيت بيشتري را در خود جاي ميداد اما رشد مبارزان هم روز به روز دوچندان بيشتر و بيشتر ميشد. هرچه بر تعداد زندانها افزوده ميشد صفوف مبارزان فشردهتر و اختلافات كمتر ميشد.
اين رشد تنها جنبه كمي نداشت. با گذشت زمان از جنبه كيفي نيز زندانيان بر شرايط زندان غلبه كرده و شرايط مطلوب خود را ايجاد كردند. در زندان كميته مشترك شاه كه مخوفترين زندان كشور بود، زندانيان بازجويي و شكنجه ميشدند و در سلولهاي انفرادي نگهداري ميشدند. نگهباني به طور دائم در كريدوري كه سلولها در طرفين آن بود، قدم ميزد و مراقب اوضاع بود.
زنداني در چهارديواري كوچكي با در بسته آهني محصور بود و حق تماس و صحبت با هيچ كس را نداشت. اما آنها خلاقيت خدادادي انسان را ناديده گرفته بودند. در سال 53 در همين شرايط خفقانآور زندانيان دور از چشم نگهبان و بازجوها، مشكل ديوارها و درهاي آهني را حل كرده بودند و بدون هيچ ابزاري با يكديگر ارتباطي تنگاتنگ برقرار كرده و يك خبرگزاري 24ساعته درست كرده بودند.
با اقتباس از سيستم مورس تلگراف هر سلول با دو سلول دو طرف تماس گرفته و پيام ميداد و جواب ميگرفت. سلول بعدي نيز با همسايگان خود همين روابط را برقرار كرده بود. هر اتفاقي براي كسي ميافتاد يا وي از خبري مطلع ميشد، در عرض مدت كمي به همه سلولها آن را منتقل ميكرد.
يعني بهرغم اعمال قدرت تامه حاكميت، زنداني كه هيچ امكان و ابزاري نداشت محدوديتهاي تحميلي را درهم شكسته و از انفرادي رها شده بود. از اينگونه شواهد بسيار است.
همين بس كه در سالهاي 52 به بعد بهرغم همه محدوديتها و كنترلها، در زندان قصر علاوه بر كتابهاي علني مجاز، بسياري كتابها و جزوات ممنوعه و ناياب در بيرون زندان در دسترس زندانيان قرار داشت و پليس از كشف آنها عاجز بود. اين واقعيتها نشان داد كه زندان بدترين راه مقابله با مخالفان بود و به جاي آنكه به گمان مقامات ساواك عامل حفظ رژيم باشد، به تحليل امام خميني در كتاب ولايت فقيه فرصتي براي مبارزان شد.
پينوشت:
1- امام خميني، نامهاي به كاشفالغطا (ولايت فقيه)، بيتا بينا، ص 162