۱۳۸۸ دی ۳, پنجشنبه

اهل كوفه - نقش و جايگاه مردم درحكومت

منزل سليمان بن صرد خزاعي در كوفه محل تجمع دوستداران امام حسين شده بود. خيلي ها از اينكه معاويه مرده بود خوشحال بودند. از اينكه امام حسين با يزيد بيعت نكرده و به مكه آمده روزنه اميدي در دلشان پديد آمده بود. احساس مي كردند راه برون رفتي از وضعيت موجود پيدا شده است.

سليمان ازياران علي ع و از رزمندگان جنگ هاي جمل، صفين و نهروان بود. در صفين مجروح شد. وقتي امام حسن با معاويه قرارداد صلح امضاء كرد او با صلح مخالف بود. اما در گفت وگوهايي كه با امام داشت، پس از شنيدن استدلال هاي ايشان قانع شد.

در خانه سليمان اهالي كوفه از ظلم معاويه و يزيد داستان ها مي گفتند. هركس چاره اي مي انديشيد تا در نهايت براين تصميم قطعيت يافتند كه نامه هايي به امام بنويسند و از او بخواهند به كوفه بيايد و رهبري آنها را برعهده گيرد.

آنچه از تواريخ برمي آيد اينست كه افراد مختلف نامه هاي مختلف نوشته اند. هركدام به نوعي نسبت به حكومت يزيد و معاويه اظهار نفرت كرده و رهبري امام حسين را درخواست نموده بودند. متن اين نامه ها خود تصويري از مناسبات سياسي آن زمان و ديدگاه شيعيان نسبت به امر حكومت داري بدست مي دهد.

يكي از اين نامه ها را كه اكثر تواريخ نقل كرده اند سليمان بن صرد و حبيب بن مظاهر و چند تن ديگراز شيعيان خاص امام حسين نگاشته اند. دراين نامه درباره شيوه حكومت داري معاويه مي خوانيم:" .. ابتز هذه الامه امرها و غصبها فيئها و تأمر عليها بغير رضي" منها، ثم قتل خيارها و استبقي شرارها و..." معاويه رهبري امت را از آنان سلب كرد و اموال آنان را غصب كرد و بدون رضايت مردم برآنان حكومت كرد، سپس نخبگان شان را كشت و اشرارشان را باقي گذاشت و ...".

آنها دراين نامه نوشته بودند كه اگرشما به كوفه بياييد ما والي كوفه را بيرون مي كنيم. دو روز بعد از فرستادن اين نامه به مكه جمعي را با يكصد و پنجاه نامه ديگر به آنجا فرستادند. امام حسين به اين نامه ها جوابي نمي داد تا اينكه تعداد نامه ها فزوني گرفت. گفته شده نامه ها از ده هزار بيشترشد.

آخرين نامه از جانب شبث بن ربعي و عمرو بن حجاج و چند تن ديگر بود كه توسط هاني بن هاني و سعيد بن عبدالله حنفي به دست امام رسيد. دو نفر اول نويسندگان نامه بعدها از كساني شدند كه به حاكميت پيوستند و به مقابله با امام حسين پرداختند. اما نفر دوم آورنده نامه يعني سعيد در زمره شهداي كربلا قرارگرفت.

امام حسين در پي اين نامه تصميم گرفت سكوت را بشكند و با اين تقاضاي روزافزون مردم برخوردي فعال كند. مسلم بن عقيل را فرا خواند و نامه اي خطاب به مردم كوفه نوشت و او را به عنوان نماينده خود معرفي كرد. ازمسلم خواست نامه را به كوفه ببرد و پس از رصد كردن نظر مردم كوفه، ارزيابي خود را از وضعيت مردم آنجا به اطلاع امام برساند.

ايشان درنامه به مردم كوفه نوشته بود كه من مسلم را كه مورد اعتماد من است مي فرستم و اگر او براي من نوشت كه رأي اكثريت شما و نخبگان شما همان است كه نوشته ايد من به سوي شما خواهم آمد. دراين تصميم امام حسين هم باز مي بينيم مردم آشكارا نقش تعيين كننده دارند.

برخورد با مردم

اكثر مبارزان آنقدر كه به فكر شيوه برخورد با حاكميت هستند و براي آن استراتژي طرح مي كنند و تاكتيك در مي آورند، در برخورد با مردم كمتر دقت مي كنند. اكثر گروه هاي انقلابي به مراحل سرنگوني حاكميت فكر مي كنند، اگر برنامه ريزي داشته باشند محور اصلي آن را همين مراحل تغيير حكومت تشكيل مي دهد. نديده ايم گروهي يا جرياني استراتژي و برنامه اي براي مراحل رشد مردم تدوين كرده باشد. از اين منظر برخورد امام حسين با تقاضاهاي مردم كوفه جاي تأمل دارد. براي درك شيوه ايشان نگاهي به شيوه هاي مختلف برخورد با مردم بيفكنيم.

1- عوام زدگي

برخي رهبران در برابر مردم برخوردي انفعالي دارند. دنباله رو مردمند. تمام تلاش و هم و غمشان اينست كه مورد حمايت مردم قراربگيرند. اينان از خود هدف و انگيزه اي ندارند و تابع كساني هستند كه از آنها حمايت و پشتيباني كنند. بنابراين قادر نيستند با انحرافات رايج در ميان حاميان برخورد كنند و آنها را اصلاح نمايند. جو زدگي، تبعيت از فضا و حفظ وضع موجود از خصائص آدم هاي عوام زده است. در يك فضاي انقلابي شجاع و بي باك مي شوند، دريك فضاي سكوت و خفقان صدايي از آنها برنمي خيزد. يك عوام زده وقتي با حمايت و استقبال مردمي روبرو مي شود سر از پا نشناخته به آن پاسخ مثبت مي دهد. مريد پروري آفتي است كه هم در ميان رهبران سياسي و هم رهبران ديني در جوامع مختلف به چشم مي خورد. مرحوم استاد مطهري از اولين كساني است كه به اين آفت درجامعه ما توجه كرد و دراين باره مقاله ارزشمندي نگاشت(بحثي درباره مرجعيت و روحانيت).

2- عوامفريبي

برخي رهبران داراي هدف و انگيزه خاصي هستند اما وقتي با مردم روبرو مي شوند سعي مي كنند خود را هماهنگ تمايلات و آراي مردم نشان دهند. سخناني مي گويند كه مورد استقبال مردم واقع شوند. مي كوشند با تظاهر و فريب حمايت مردم را نسبت به خود جلب نمايند. اما در عمل همان راهي را مي روند كه از ابتدا خود مي خواستند. معاويه يكي از عوام فريبان حرفه اي بود. وقتي در جنگ با علي ع شكست خود را نزديك ديد، دستور داد قرآن ها را برسر نيزه ها كنند و در مقابل سپاه نگه دارند. به اين ترتيب خوارج را كه مردمي ظاهر بين و سطحي بودند فريفت و به حمايت از خود براي ترك مخاصمه كشاند.

3- تحقيرمردم

برخي از طريق تحقير و سركوفت زدن يا خود كم بين كردن مريدان آنها را وادار به اطاعت از خود مي كنند. اينان با بزرگنمايي خود و حقارت مريدان آنها را مسحور خود كرده و به تبعيت وامي دارند. چنين مناسباتي در برخي گروه هاي سياسي و يا فرقه هاي مذهبي به چشم مي خورد كه افراد زير دست نسبت به بالا دست نوعي شيفتگي و خود كم بيني دارند و آنها را به عنوان يك ابرمرد يا بي نظير قلمداد مي كنند.

4- حفظ كرامت انساني

امام حسين زماني كه در مدينه تهديد شد با يزيد بيعت كند، برخلاف عبدالله بن عمر كه بيعت كردن خود را منوط به موضع ديگران كرد، تصميم خود را گرفت. بيعت نكرد و راه مكه را درپيش گرفت. زماني كه مردم كوفه نامه نوشتند و از او حمايت كردند خود را نباخت. شتابزده نشد. امام نسبت به دوستدارانش مناسباتي برقراركرده بود كه آنها به خود اجازه مي دادند براي امام تعيين تكليف كنند. جرأت مي كنند نظر متفاوت خود را نزد ايشان بيان كنند. ايشان هم حرف هاي آنها را مي شنود و خم به ابرو نمي آورد. با آنها مثل دو فرد مساوي موضع خود را توضيح داده و استدلال مي كند. دراين برخوردها احترام به انسان ها و حفظ كرامت آنها موج مي زند.

در مورد نامه هاي حمايت آميز مردم كوفه نيز مي بينيم ايشان از اين كه اين همه مردم به حمايتش برخاسته اند ذوق زده نشده، شتاب نمي كند. نامه ها را مي خواند و با تأمل بررسي مي كند. بعد يكي از كادرهاي خبره خود را مي فرستد تا بررسي كند كه آيا اين نامه ها واقعي است، آيا آنها از روي آگاهي درست و با شناخت چنين موضعي اتخاذ كرده اند. به عبارتي موضع واقعي مردم همين است كه نوشته اند. يا اين موضع جنبه مقطعي و احساسي داشته است. وقتي مطمئن مي شود به خواست آنان پاسخ مثبت مي دهد.

سليمان بن صرد و همراهانش يكي از دلايل بطلان معاويه را در نامه شان توضيح مي دهند كه او بدون رضايت مردم برآنها اميري مي كرد. امام حسين هم در نامه اش به مردم كوفه مي نويسد مسلم مي آيد تا بررسي كند آيا رأي و نظر "ملأكم" يا اكثريت شما و "ذوي الحجي و الفضل منك" يعني نخبگان شما همان است كه در نامه ها آمده است يا نه. اين شواهد ديدگاه امام حسين و يارانش را نسبت به حكومت داري و شيوه برخورد ايشان با مردم نشان مي دهد. شاهد ديگر براين برخورد را در سه راهي كوفه نيز مشاهده خواهيم كرد. آنجايي كه امام مي گويند اگر نظر مردم كوفه تغييركرده است و ديگر خواهان من نيستند من به همان جايي كه بودم برمي گردم.

اهل كوفه

درمورد مردم كوفه آن زمان تصوراتي شكل گرفته است كه گرچه شهرت دارد اما لازم است با مصاديق تاريخي و شواهد مستند آزموده شود. كوفه در آن زمان شهري قديمي نبود. اين شهر در دوران اسلام ساخته شده بود. در جنگ اعراب با ايرانيان براي نيروهاي رزمنده اي كه به جبهه مي رفتند محلي براي استراحت يا اقامت و تدارك آنها لازم آمد. در محل شهر كوفه اقامتگاهي ساخته شد كه اين سربازان از آن استفاده مي كردند. با توسعه اين محل به تدريج شهركوفه ساخته شد. حضرت علي ع اين شهر را مركز حكومت خود قرارداد. جنگ هايي كه در زمان حكومت علي ع واقع شد مركز ثقلش كوفه بود. با اين پيشينه بسياري از اهالي كوفه از رزمندگان، جانبازان و يا خانواده هاي شهدا بودند.

شهداي كوفه

برخلاف آنچه تصور مي شود كه اهالي كوفه همه نسبت به امام حسين بي وفا بوده و خيانت كردند، درميان اهالي كوفه فداكاران و شجاعاني بودند كه حلقه محاصره پليسي را شكستند و خود را به كاروان امام رساندند و در كربلا جنگيدند تا به شهادت رسيدند. برخي از آنها در مكه به امام پيوستند و برخي درميان راه به ايشان رسيدند. تعدادي از كوفياني كه در زمره شهداي كربلا شمرده شده اند عبارتند از: 1- حجاج بن مسروق جعفي، 2- يزيد بن مغفل جعفي، 3- سعيد بن عبدالله حنفي، 4- عبدالرحمن بن عبد رب انصاري، 5- شوذب بن عبدالله همداني، 6- عابس بن شبيب شاكري، 7- عماربن حسان بن شريح فرزند شهيد، 8- زاهر بن عمرو كندي، 9- بريربن خضيرهمداني، 10- عبدالرحمن بن عبدالله بن كدن ارحبي، 11- جناده بن حرث انصاري خزرجي، 12- عمرو بن جناده فرزند جناده بن حرث. 13- نافع بن هلال جملي مرادي، 14- حباب بن عامر بن كعب تيمي، 15- جندب بن حجيركندي خولائي، 16- ابوثمامه صائدي يا عمروبن كعب همداني، 17- مسلم بن كثير اعرج ازدي، 18- رافع بن عبدالله مولي مسلم ازدي 19- عمروبن خالد صيداوي 20- سعدبن عبدالله 21- مجمع بن عبدالله بن مجمع وهمراهان 22- عائدبن مجمع عائدي 23- جناده بن حرث سلماني، 24- واضح ترك مولي حرث سلماني.

اين تعداد شهيد در كربلا از اهل كوفه نشان مي دهد كه انتساب بي وفايي به كل اهالي اين شهر كار درست و دقيقي نيست. بويژه كه تعدادي از شيعيان امام حسين مانند قيس بن مسهرصيداوي در خود كوفه به شهادت رسيدند و تعدادي بعد از واقعه با عوامل حكومت درگيرشدند.

از اين مسأله گذشته نهضت توابين كه چهار سال بعد از واقعه كربلا به راه افتاد و دردسربزرگي براي حكومت اموي افريد از كوفه شروع شد. آنها كه در كربلا حضور نداشتند سخت خود را ملامت و سرزنش كردند و براي جبران آن كوتاهي دست به شورش عليه حكومت زدند.

ماجراي مسلم و شورش مردم

وقتي مسلم به كوفه رسيد مردم زيادي به ديدن او آمدند و با او بيعت كردند. كار چنان بالا گرفت كه والي كوفه كه نعمان بن بشير بود عملا" كاري از پيش نمي برد. خبر به يزيد رسيد كه كوفه از دست رفته است. او ابن زياد را كه والي بصره بود با حفظ سمت به ولايت كوفه منصوب كرد و حكم كرد با شدت برخورد كرده و مسلم و يارانش را قلع و قمع كند. ابن زياد شبانه و مخفيانه وارد كوفه شد. نوشته اند موقع ورود صورتش را پوشانده بود، برخي مردم به گمان اينكه او امام حسين است از او استقبال كرده و به او خيرمقدم مي گفتند. او مي ترسيد ماهيت خود را آشكار كند. اما از زماني كه پايش به دارالخلافه رسيد با شيوه هاي پليسي به سركوب نهضت مسلم مشغول شد. جاسوسي به ميان آنها فرستاد و آنها را شناسايي كرد و با خشونت تمام از يك طرف و تطميع برخي ديگر اين جريان ر ا سركوب كرد. سرانجام مسلم را هم دستگير كرده به قتل رساند. شيوه هاي برخورد ابن زياد كه در همه حكومت هاي ديكتاتوري و پليسي رواج دارد درجاي خود نياز به بررسي دارد.

وي وقتي خبر حركت امام حسين از مكه به سمت كوفه را شنيد تمام راه هاي خروجي و ورودي كوفه را بسته و مأمورانش را بر آنها گمارد تا هم از خروج و پيوستن اهالي كوفه به كاروان حسين جلوگيري كند و هم از ورود آزاد امام حسين به كوفه ممانعت به عمل آورد. مي شود گفت نوعي حكومت نظامي در شهر و حومه برقرارشده بود. پرسشي در اين مقطع مطرح مي شود كه اگر كوفيان به امام حسين پشت كرده و خيانت كرده بودند و از حمايت ايشان دست برداشته بودند اين قدر بگير و ببند و شدت عمل و كنترل هاي پليسي ضرورتي نداشت. اين شدت عمل ابن زياد حكايت از آن دارد كه جاسوسانش خبرهاي مقاومت و ادامه نهضت را به حكومت مي رساندند كه چنين واكنشي از سوي آنان ضرورت مي يافت. كما اينكه بعدها معلوم شد كساني از حلقه محاصره پليسي و حكومت نظامي اطراف كوفه گريخته و خود را به كاروان حسين رسانده اند.

مسلم بعد از ورود خود و بررسي اوضاع و ملاقات با دسته هاي مختلف مردم، وقتي شناختي از فضاي ذهني و عيني مردم بدست آورد يكي از افراد را راهي مكه كرد تا تصويري از مردم كوفه به ايشان ارائه دهد. مسلم نامه اي به امام نوشت و اعلام كرد مردم منتظر رسيدن شمايند. اين نامه 27 روز قبل از كشته شدن مسلم نوشته شده بود.

امام حسين به سمت كوفه

بيش از چهارماه بود كه امام حسين در مكه مقيم شده است. ايشان اوائل شعبان وارد مكه شد. يك ماه و نيم بعد يعني اواسط ماه رمضان مسلم را به كوفه اعزام كرد. مسلم پنجم شوال وارد كوفه شد. حدود يك ماه بعد مسلم براي امام نامه نوشت و ايشان را به كوفه دعوت كرد. اما بعد از ارسال نامه اوضاع كوفه رو به وخامت رفت. بطوري كه همان روزي كه امام حسين به قصد كوفه مكه را ترك مي گفت مسلم در كوفه به شهادت رسيد. خبراين واقعه در بين راه به امام حسين رسيد.

درمدتي كه امام درمكه بود نامه هايي براي دوستدارانش در بصره نوشت و ماجراي خود و بيعت نكردنش را با يزيد شرح داد. شيعيان بصره هم به جنب و جوش افتاده و شروع به آماده شدن براي پيوستن به امام و حركت بدان سو كردند. امام حسين پيشاپيش قيس بن مسهر صيداوي را نيز همراه نامه اي به كوفه فرستاد و خبرحركت خود را به سمت كوفه به اطلاع آنان رساند.

منابع:

سيدبن طاووس، لهوف، ترجمه عقيقي بخشايشي، نشربخشايش، چاپ پنجم 1378

عباس قمي، نفس المهموم- دركربلا چه گذشت، ترجمه محمدباقر كمره اي، انتشارات مسجدجمكران، 1381

سحاب ابوالقاسم، زندگاني حضرت ابي عبدالله الحسين سيدالشهداء، سحاب كتاب، چاپ دوم 1358

دو خط مشي، دو شيوه

ازمدينه تا مكه

مستندات تاريخي نشان مي دهند گرچه حسين از مدينه به سوي مكه بيرون رفت اما برخي دوستداران و يارانش درمدينه ماندند. برخي ازآنان با موضع ايشان نظر موافق نداشتند. تعدادي هم نزد حسين آمدند و نظرمتفاوت خود را به ايشان گفتند. از جمله برادرش محمدبن حنفيه كه سخت نگران شده بود نزد امام آمد و نظرش را درباره اينكه ايشان درآينده چه خط مشي و روندي را درپيش گيرد گفت. او ضمن تجليل و گراميداشت قدر و منزلت برادرش به ايشان پيشنهاد كرد به مكه برود و اگر در آنجا امنيت داشت بماند، درغير اين صورت به سمت يمن برود كه ياران امام علي درآنجا هستند. امام از او پرسيد اگر درآنجا هم ماندن ميسر نشد چه كنم؟ محمد گفت اگر درآنجا هم امنيت فراهم نشد، سر به كوه و بيابان بگذار و در كوهستان ها و دره ها تردد كن تا به دست دشمن نيفتي.

همچنين برخي تواريخ از ديدار عبدالله بن ابي مطيع با امام حسين موقع خروج از مدينه ياد مي كنند كه او نيز امام حسين را نصيحت كرد كه در مكه بمان و از حرم خارج نشو تا مردم شهرهاي ديگر كه دوستدار تويند به سراغت آيند و براي تو تبليغ كنند. عبدالله همچنين امام را از رفتن به سوي كوفه منع كرد و گفت مردم آنجا بي وفا و زشت كردارند. در پايان او بر حفظ و بقاي امام تأكيد كرد و گفت اگر تو شهيد شوي ما به بردگي و بندگي دچارمي شويم. همچنين از صحبت عبدالله بن عباس با امام حسين كه مي خواست او را از رفتن به مكه بازدارد گفته شده است

برخي مورخين از ديدار عبدالله بن عمر با امام حسين نيز ياد كرده اند. عبدالله خود يكي از مخالفان يزيد بود و وليد بن عتبه به دستور يزيد از او هم خواسته بود بيعت كند، اما او كه مردي زاهد مسلك بود پاسخ داده بود اگر ديگران بيعت كردند من نيز بيعت خواهم كرد. دراين ديدار او امام حسين را به صلح با يزيد توصيه كرد. به ايشان گفت همانطور كه برادرت با معاويه صلح كرد و تو درزمان معاويه صبر و تحمل كردي اكنون نيز همانگونه رفتار كن تا اين مسائل بگذرد. اما امام حسين با قاطعيت اين گزينه را رد كرد. بنا به گفته برخي تواريخ پس از سفر امام حسين به مكه، عبدالله بن عمر بارديگر مشابه همين ديدار و گفت وگو را در آنجا با امام داشته است..

مناسبات دروني، انقلابيگري و آزادانديشي

مجموع اين گفت وگوها نكاتي را روشن مي كند:

1- از اين گفت وگو ها مي توان به مناسبات ميان امام حسين و ياران و دوستدارانش پي برد. اين برخوردها نشان مي دهد تصوري كه امروز در ذهن ما نسبت به ايشان هست تاچه حد واقعي است. اينكه دوستداران ايشان درآن زمان به خود اجازه مي دهند امام حسين را موعظه كنند، نسبت به تصميمات ايشان نظرمخالف داشته باشند، به جاي اينكه‌ از امام كسب تكليف كنند براي او تكليف تعيين كنند امروز عجيب به نظر مي آيد. برخورد امام با آنها نيز درخور تأمل است. معمولا" انقلابيون در چنين مواردي به طرفي كه آنها را به كوتاه آمدن سفارش مي كند انگ سازشكاري يا محافظه كاري و ...مي زنند. از آنها مي خواهند كه دست از موضع خويش برداشته و به صف انقلابيون بپيوندند. اما امام حسين درمقابل اين گونه افراد برخوردي متفاوت دارد. سخنان آنها را مي شنود، درباره تصميم خود توضيح مي دهد و سپس آنها را آزاد مي گذارد كه خود براي سرنوشت خويش تصميم بگيرند. انقلابيون درسال هاي گذشته معمولا" امام حسين را هم از منظر انقلابي تحليل مي كردند و بر موضع ضد ظلمي ايشان تأكيد داشتند. آنها كمتر به وجوه آزادانديشي اين جريان نگاه كرده اند.

به نظر مي آيد با توجه به مستندات تاريخي آن دوران، در تصور امروزي از امام حسين بايد بازنگري كرده و ازنو ايشان را شناخت. مسأله وقتي اهميت بيشتري مي يابد كه مشاهده مي كنيم سازمان ها و گروه هاي مبارزي كه درگذشته از امام حسين الگو گرفته و خود را انقلابي و ادامه دهنده عاشورا برمي شمردند در مناسبات دروني خود از شيوه هاي امام حسين بهره نمي گرفتند. بيشتر بر جنبه هاي حماسي و شورآفريني واقعه كربلا تأكيد شده و به روابط ايشان و شيوه هاي عملكرد در زمينه هاي مختلف از جمله مناسبات دروني كمتر بها داده شده است.

2- صحبت هاي افراد با امام حسين با وجود مواضع و انگيزه هاي مختلفشان يك محورمشترك داشته است، كه آن هم حفظ خود است. همه پيشنهاداتي كه مي شود چه مماشات با يزيد و چه پنهان شدن و زمان گرفتن و ...براين اساس است كه امام حسين از گزند حكومت مصون بماند. حتي تهديد حكومت براي بيعت نيزبرهمين محور حفظ جان تأكيد دارد. درچنين شرايطي است كه امام حسين در پاسخ محمدبن حنفيه مطلبي را مي نويسد و به دست او مي دهد و درآن هدف از حركت خود را توضيح مي دهد. به نظر مي آيد درشرايطي كه كمتر كسي به فكر هدف و آرمان است و همه به فكر گذران زندگي و حفظ وضع موجود خود هستند امام حسين به صورت مكتوب هدف خود را شرح مي دهد تا شايد كسي با خواندن آن تلنگري بخورد و از عافيت طلبي دست بردارد.

امام درآن مكتوب مي نويسد اني لم اخرج أَشِرًا وَلَابَطِرًا وَلَامُفْسِدًا وَلَاظَالِمًا وَإنَّمَا... من از روي ظلم و ستم ويا هوس و ايجاد فساد و گناه خروج نكرده ام بلكه براي اصلاح امت جدم برخاسته ام و مي خواهم امر به معروف و نهي ازمنكر نمايم و...

3- نتيجه سياست هاي معاويه را در اين مقطع مي توان ديد. عافيت طلبي در همه لايه هاي جامعه گسترش يافته و توجيه شده بود. علاوه بر مقامات حكومتي يا وابستگان به آنها كه به دنبال مال و منال و حفظ پست و مقام بودند، مخالفان نيز به نوعي درفكر حفظ جان و زندگي خود بودند و كمتر براي فداكاري و دردسرافتادن آمادگي داشتند.

4- پاسخ هايي كه امام براي تبيين حركت خود به هركدام ازاين افراد مي دهد متفاوت است. اين پاسخ ها نشان مي دهد ايشان به وزن و ظرفيت آدم ها توجه داشته و با توجه به تفكرات، دانش و اخلاق هركس از او انتظار دارد. برادرش محمد را كه انگيزه همراهي با او را ندارد مأمور مي كند كه در مدينه بماند و چشم و گوش او باشد. خبرهاي مدينه را رصد كرده و به اطلاع او برساند.

به مروان كه با آگاهي و شناخت درمقابل امام ايستاده و از او مي خواهد با يزيد بيعت كند و گرنه كشته مي شود با لحني قاطع و تهديد آميز مي گويد دروغ مي گويي و با اين سخن خودت را خوار و ذليل مي كني.

به عبدالله بن عمر كه زهد پيشه كرده بود ولي در حقيقت عافيت طلبي براو چيره شده بود گفت آيا نمي داني كه بني اسرائيل در يك صبح چندين نبي خود را كشتند، و سپس به بازار رفته و به انجام معاملات روزمره مشغول شدند كه گويي هيچ اتفاقي نيفتاده است. ولي خداوند به آنها مهلت داد و شتاب نكرد و پس از چندي به انتقام شديدي دچارشدند. اي عبدالله از خشم خدا بپرهيز و از ياري من كوتاهي مكن.

اما به عبدالله بن عباس كه او را از رفتن منع مي كرد گفت از پيامبر خدا دستوري دارم كه بايد آن را انجام دهم.

رويه يزيد

درمقابل اين مناسبات انساني كريمانه، برخورد يزيد نقطه مقابل آن بود. وقتي وليد بن عتبه به يزيد گزارش كرد كه امام حسين از بيعت سرباز زده و عبدالله به مكه گريخته است، نامه يزيد اين بود كه با پاسخ نامه سر حسين را همراه كن. وقتي وليد از عهده چنين كاري برنيامد، بدون هيچ توضيحي او را بركنار كرده و ديگري را به جاي او منصوب كرد تا درسركوب مردم چون و چرايي نداشته باشد. خود يزيد هم به حرف كسي گوش نمي كرد. او حتي وصيت پدرش را كه گفته بود مبادا دست به كشتن حسين بزني كه براي خودت دردسر درست مي كني همان روزهاي اول ناديده گرفت. او تنها كساني را برسركار مي گمارد كه چشم و گوش بسته فرمانبرداراو باشند.

دو شيوه، دو نگاه

چنانكه مي دانيم عبدالله بن زبير همراه برادرش جعفر شبانه از مدينه گريختند. آنها جاده اصلي را رها كرده واز بيراهه مي رفتند. از همين رو مأموران تعقيب كننده نتوانستند آنها را بيابند. اما امام حسين وقتي از مدينه بيرون آمد از جاده اصلي حركت كرد و درآبادي هاي بين راه مي ايستاد و براي مردم توضيح مي داد كه چرا از مدينه خارج شده است. شيخ مفيد گزارش كرده است كه نزديكان امام به او گفتند خوب است مانند ابن زبير از بيراهه برويم تا تعقيب كنندگان به شما نرسند. امام نپذيرفت(نفس المهموم ص 106).

اين دو شيوه حاكي از دونگرش و دو خط مشي سياسي بود. يكي بر جنبه هاي امنيتي و شيوه هاي تشكيلاتي و پليسي تكيه داشت. دراين روند پنهان كاري حرف اول را مي زند. كما اينكه وقتي عبدالله بن زبير را وليد احضار كرد از رفتن به دارالخلافه خود داري كرد و از همانجا به فكر فرار افتاد. او سريعا" خود را به مكه رساند و در همانجا ماند تا سرانجام بعد از واقعه كربلا در يك درگيري با عوامل حكومتي كشته شد.

اما بناي امام حسين بر حضور ميان مردم و تكيه بر نيروي آنها بود. اين جريان به جاي پنهان كاري هاي امنيتي كه نيروي عامل را ضمن اينكه از چشم مأموران حكومتي پنهان مي كرد از مردم نيز دور مي نمود، به مواضعي آشكار و علني و درعين حال منطقي و مستدل اتخاذ مي كرد. حتي با عوامل حكومتي نيز گفت وگو مي كرد. امام حسين بمحض احضار وليد به ديدار او رفت و با او سخن گفت. حتي با مروان كه از خشن ترين و تندروترين عوامل حكومت بود گفت وگوكرد. با همين نگاه بود كه موقع خروج از مكه ازجاده اصلي رفت تا با مسافران و مردم ميان راه برخورد كرده و به روشنگري و اطلاع رساني بپردازد.

كاركرد دو خط مشي

بازتاب چنين روشي را در حاكميت اموي مي توان به خوبي ارزيابي كرد. وليد فرداي صحبت با امام حسين مأموري به خانه ايشان فرستاد تا ببيند امام در مدينه است يا از شهر خارج شده است. مأمور زماني به خانه ايشان رسيد كه امام حسين به آرامگاه پيامبر رفته بود. وقتي مأمور به وليد بن عتبه گفت امام حسين درخانه نبود و گويا از شهر خارج شده است، وليد به جاي اينكه مأموراني براي تعقيب ايشان گسيل دارد گفت خدا را شكر كه از دايره حكومت من خارج شد و از طرف من گزندي نصيب ايشان نشد. درحالي كه در رابطه با عبدالله طور ديگري عمل كرد. امام حسين اين مشي را تا روز آخر كه در كربلا به شهادت رسيد پيگيري كرد.

چرا امام حسين به مكه رفت؟

عبدالله بن زبير مشخص است كه مكه را بخاطر امنيت انتخاب كرد. درميان اعراب قبل از اسلام و همچنين بعد از اسلام اين سنت جا افتاده بود كه مسجد الحرام را زميني امن مي دانستند كه جنگيدن و خونريزي در آن حرام بود. اين نكته در قرآن نيز آمده بود. عبدالله مي دانست حكومت نمي تواند در شهر مكه او را مورد تعرض قراردهد. از همين رو تا به آخر از مكه بيرون نرفت.

اما امام حسين چرا به مكه رفت؟ اگر مي خواست به كربلا برود مدينه راه نزديك تري به عراق داشت. رفتن ايشان به مكه راه را دورترمي كرد. از طرفي تواريخي كه از ملاقات عبدالله بن عمر با امام حسين درمدينه سخن گفته اند نوشته اند كه عبدالله به امام مي گويد: شما بهتر از من مي دانيد كه مردم مكه با خانواده شما دشمني دارند و آنها با يزيد بيعت كرده و دين خود را به دنيا فروخته اند، ممكن است درصدد آزار و هلاك تو برآيند(زندگاني سيدالشهداء، ص 211).

زماني كه امام از مدينه خارج مي شد اواخر ماه رجب يا اوائل ماه شعبان بود. ايشان مدت 4 ماه در مكه ماند تا ايام حج رسيد. درآن روزها مردم از همه شهرها و قبايل براي انجام مراسم حج به مكه مي آمدند. خبر هجرت امام كه نواده پيامبر بود از مدينه به مكه را مي شنيدند. خيلي ها به ديدار ايشان مي رفتند. دراين مراودات بود كه متوجه قضايا شده و از ماجراي حكم يزيد و پاسخ امام آگاه مي شدند. مرحوم عباس قمي نيز به اين نكته توجه كرده و آن را يكي از دلايل سفر امام به مكه دانسته است(نفس المهموم، ص 104). درنفس المهموم آمده است: امام تا روز هشتم ذيحجه كه همه مسافرين به مكه آمده بودند در آنجا ماند تا دعوت اصلاحي خود را به همه مردم برساند و به همه اتمام ححت كند.

درمكه امام هر روز با عده اي از مردم ملاقات داشت. عبدالله بن زبير نيز معمولا" نزد امام مي رفت. ظهرپشت سرايشان نماز مي خواند و دربحث ها مشاركت مي كرد اما به گفته مورخين اقبال عمومي مردم بيشتر متوجه امام حسين بود. خبر مرگ معاويه و بيعت نكردن امام حسين با وي و اقامت ايشان در مكه به ساير بلاد نيز رسيد. در كوفه مردم گردهمايي هايي تشكيل دادند و دراين جلسات عليه يزيد و به طرفداري از امام حسين سخن گفتند.

منابع:

سيدبن طاووس، لهوف، ترجمه عقيقي بخشايشي، نشربخشايش، چاپ پنجم 1378

عباس قمي، نفس المهموم- دركربلا چه گذشت، ترجمه محمدباقر كمره اي، انتشارات مسجدجمكران، 1381

سحاب ابوالقاسم، زندگاني حضرت ابي عبدالله الحسين سيدالشهداء، سحاب كتاب، چاپ دوم 1358

دگرانديشي كه شهيد شد

كساني كه روز عاشورا دركربلا به شهادت رسيدند براي شيعيان چنان ارج و قرب دارند و قداست يافته اند كه آنها در نيايش هايشان آرزو مي كنند كاش آن روز بودند و جزو يكي از آن شهيدان به شمار مي آمدند.

اغلب از رشادت و بي باكي ياران امام حسين حكايت ها مي گويند ولي از آنها شناخت درستي ندارند. از اينكه اين ياران از كجا آمدند و چطور از ميان مردم آن روزگار فقط همين عده به ياري حسين برخاستند كمتر گفته شده است. چه بسا شناخت اين افراد با افكاري كه امروز درميان شيعيان رايج است چندان همسو و يا قابل تبيين نباشد.

ظهر عاشورا در ميدان جنگ امام حسين و تني چند از يارانش به نماز مي ايستند. عده اي از جمله زهيربن قين درمقابل آنان و رو به صف دشمن صفي تشكيل مي دهند تا به صورت ديواري دفاعي از آنها حفاظت كنند.

اما اين زهير بن قين كه بود؟

دگرانديشي متعصب

شايد حدس بزنيد كه او از ياران قديمي امام حسين و احيانا" امام حسن بوده و از شيعيان معتقد و پايبند بوده است. در حالي كه او تا بيست روز پيش يكي از مخالفان سرسخت شيعيان و امام حسين بود. زهيربن قين بر اين باور بود كه علي ع در كشتن عثمان مقصر بوده و گناهكاراست. او همواره خونخواه و مدافع عثمان بود. وقتي امام حسين از مكه به سمت كوفه بيرون آمد، زهيربن قين نيز با عده اي از همراهان و نزديكانش در كارواني ديگر به همان سو مي رفتند. او چنان از حسين بن علي دلگير بود كه مراقب بود با كاروان حسين در يك منزل فرود نيايد تا مجبور نشود با او روبرو شده و هم كلام گردد. يعني علاوه بر اينكه بلحاظ فكري و عقيدتي منتقد و دگرانديش بود، موضعگيري هم داشت.

با منطق برخي مسلمانان چنين كسي نه تنها قابل هدايت نيست، بلكه به هيچ وجه نمي توان به او اعتمادكرد يا مسئوليتي را به او سپرد. كسي با اين سوابق چطور مي تواند در جبهه امام حسين قرارگيرد و در زمره هسته اصلي كربلا نقش آفريني كند.

باب گفت وگو

درطول مسير يك روز امام حسين در محلي فرود مي آيد كه كاروان زهير هم مجبور مي شود در همان محل منزل كند. لذا ناخواسته و بطور اتفاقي زهير با كاروان حسين همسايه مي شود. امام از فرصت استفاده كرده كسي را نزد زهير مي فرستد و از او دعوت مي كند براي گفت وگو به چادر ايشان برود.

اين در حالي است كه اين دگرانديش منتقد آنقدر تعصب داشت كه در مسير مي كوشيد با امام حسين روبرو نشود. حتي بعد از اين كه حسين بن علي براي او پيغام مي فرستد و از او مي خواهد ديداري داشته باشند، او سر باز زده و نمي خواست به دعوت ايشان پاسخ مثبت بدهد. همسرش ديلم به او مي گويد فرزند پيامبر ترا مي خواند چطور تو نمي روي؟ چه اشكالي دارد بروي و حرفش را بشنوي؟

زهير با اصرار همسر مي پذيرد كه براي شنيدن حرف امام نزد او برود. زهير بر مي خيزد و به چادر امام حسين مي رود. بين اين دو چه مكالماتي صورت گرفته و چه گفته اند و شنيده اند در تاريخ ثبت نشده است، اما پس از گذشت ساعتي، با شگفتي تمام همه ديدند زهير از خيمه حسين با خوشحالي بيرون آمد. دستورداد خيمه

او را از محل كاروان برچينند و در اردوي امام حسين نزديك خيمه ايشان نصب كنند.

سياست و خانواده

شواهد نشان مي دهد اين تحول و تغيير موضع زهير كاملا" آگاهانه و با چشم باز بود. او دريافته بود به كجا مي رود و چه آينده اي در پيش دارد. او كه به همسرش ارج مي گذاشت و با اصرار او به ديدار حسين رفته بود، در همين گفت وگو دريافت كه روزهاي پيش رو شرايطي بحراني و غيرعادي خواهد بود. ديگر نمي تواند دركنار همسر و خانواده راحت و آسوده باشد. همانجا تصميمش را گرفت به همسرش گفت: من تصميم گرفته ام با حسين باشم و در راه او جانفشاني كنم، اما دوست ندارم بخاطر تصميم من، تو به سختي و زحمت دچارشوي. بنابراين از اين لحظه آزاد هستي. او را طلاق داد و اموال و مهريه او را پرداخت و به پسرعموي خود سپرد كه او را به خانواده اش برسانند. اين تصميم زهير نشان از آزاد منشي او داشت كه مطابق عرف توقع نداشت همسرش تابع او باشد و هزينه تصميم سياسي او را بپردازد. مي بينيم حتي امروز توقع عمومي اينست كه همسران روشنفكران، مبارزان و آزاديخواهان تابع تصميمات و اقدامات سياسي آنان بوده، تا پايان راه همراه و پشتيبان شوي خويش باشند و پيامدها و دشواري هاي ناشي از مواضع سياسي آنان را تحمل كنند. اين انتظار آنقدر قوي است كه حتي ازدواج مجدد همسران شهدا، نزد برخي به عنوان پشت كردن به آرمان هاي آنها تلقي شده و توقع مي رود اين همسران تا پايان عمر سوكوار همسرشهيد خود باشند. اقدام اين شهيد كربلا در مورد همسرش خود مسأله اي قابل تأمل است.

زن كه خودش زهير را به ديدار حسين تشويق كرده بود، اكنون در برابر اين تحول زهير و تصميم او كه نتيجه آن ديدار بود احساس عجيبي داشت. اين لحظه براي او هم آزمون بزرگي بود. مي توانست با گريه و زاري مقابل اين تصميم همسرش بايستد و او را از قدم گذاشتن در راه پرخطري كه در پيش داشت بازدارد. مي توانست تناقض تصميم جديد زهير را با مواضع گذشته اش ياد آورشده و او را از شتابزدگي برحذر داشته و به مطالعه و تحقيق و تأمل دعوت كند و به اين ترتيب از همراهي با كاروان حسين بازدارد. اما گويا او خود نيز قبل از زهير به راه حسين دلبستگي داشته و درعين حال مي دانست چه خطري او را تهديد مي كند. اين نكته از مواضع او برمي آيد. او بلافاصله بعد از اعلام موضع زهير از آن استقبال مي كند. ضمن گريستن كه عواطف و احساسات خود را نشان مي دهد با زهير وداع كرده و از خداوند مي خواهد او را ياري كرده و به سعادت برساند. از زهير مي خواهد روز قيامت او را به ياد آورد كه نشان مي دهد اميدي به ديدار مجدد نداشته است.

كاروان حسين از آن منزل به سوي منزل بعدي كه زباله نام داشت به راه افتاد. در آنجا بود كه خبر رسيد مسلم بن عقيل و يارانش در كوفه به قتل رسيده اند.

سيدبن طاوس، لهوف، ترجمه عبدالرحيم عقيقي بخشايشي، دفترنشرنويد اسلام، چاپ پنجم 1378، ص 93-95

عاشورا-1 بيعت نمي كنم

سال 60 هجري است. بيست سال است معاويه به عنوان اميرالمؤمنين بر سرزمين اسلامي حكومت مي كند. دراين بيست سال امام حسين به عنوان رهبر شيعيان خارج از نظام حكومتي به فعاليت هاي فرهنگي و سياسي اجتماعي مشغول است. در يكي از بندهاي صلح نامه معاويه و امام حسن در سال 40 هجري، معاويه تعهد كرده بود بعد از خود جانشيني برنگزيند و امر حكومت را به خود مسلمين واگذارد كه هركه را خواستند برگزينند.

اما زماني كه معاويه از نظر جسمي وضعيتش به وخامت گراييد و بوي مرگ شنيد، ضمن اعلام جانشيني فرزندش يزيد و بيعت گرفتن ازمردم شام براي وي، رموز سلطه برمخالفين را به او آموزش داد. معاويه بسيار زيرك و مكار بود. اگر سياستمداري را از ارزش هاي اخلاقي و انساني جدا بدانيم و در فنوني براي حفظ قدرت خلاصه كنيم او يكي از سياستمداران برجسته است. اين هوشياري او را از تحليل و روانشناسي او از ملل مختلف مي توان دريافت.

برخورد با مردم و نخبگان

معاويه درباره دو موضوع با يزيد صحبت مي كند: مردم و نخبگان.

درآن زمان سرزمين هاي زيادي تحت سيطره خلافت دمشق بودند. مردم شام،‌ عراق، بخشي از افريقا، عربستان و ايران همه يك امپراطوري بزرگ را تشكيل مي دادند كه تحت لواي خلافت اسلامي اداره مي شد. اما معاويه مردم را يك كل يك پارچه نمي بيند. به تفاوت هاي قومي، ويژگي هاي اخلاقي و روان شناختي آنها و گرايش هاي مختلفشان توجه دارد و از آنها براي سلطه و چترامنيتي خود بهره مي گيرد. لذا درباره شيوه برخورد با سه دسته از مردم با يزيد سخن مي گويد، مردم حجاز يا عربستان، مردم عراق و شام.

درباره مردم عربستان مي گويد:"به مردم حجاز توجه كن كه اصل توهستند. هركس از آنها نزد تو آمد گرامي دار و هركس غايب باشد احوال پرسي كن". او خصوصيت اين قوم را دراين مي بيند كه نياز به تكريم و دلجويي دارند. با محبت ظاهري رام مي شوند. شايد در مراودات روزمره ديده باشيد كساني را كه با اندكي محبت سخت مجذوب مي شوند و حاضرند همه گونه فداكاري كنند. اينان معمولا" آدم هايي احساساتي و كمتر عقلاني و تاحدي خودكم بين اند. معاويه چنين خصائلي را براي مردم حجاز آن زمان تصوير مي كند و به يزيد مي آموزد كه چگونه آنها را رام كند.

اما درباره مردم عراق ديدگاهي متفاوت دارد و شيوه برخورد با آنها را نيز متفاوت مي داند:"اهالي عراق را هم منظور نما، اگر خواهند هر روزي حاكمي از آنها عزل كني، دريغ مكن، عزل يك حاكم آسانتر از رويارويي با صدهزار شمشيركشيده است". در نگاه معاويه مردم عراق اهل جنگ و ستيزند. واقعيت تاريخي هم اين بود. مثلا" در كوفه مردان جنگي زيادي بودند. خانواده هايي كه شهيد داده بودند و يا در جنگ ها آسيب ديده بودند در اين شهر بيش از ساير شهرها بودند.

طبعا" با چنين مردمي بايد رفتاري متفاوت با اعراب مكه و مدينه و يا باديه نشين كرد. معمولا" مردماني با اين سوابق به راحتي تن به حاكميت نمي دهند. خود را در قدرت سهيم مي دانند و به نوعي حاكميت را مديون خويش مي شمرند. توقع دارند نظريات و عقايدشان درنظر گرفته شود. درعين حال معاويه مي داند چنين مردمي در رأي و نظر ثبات ندارند و به زودي رأي شان تغيير مي كند. سفارشي كه به يزيد مي كند بسيارتأمل برانگيزاست: "درمقابل نظرات و آراي آنان مقاومت نكن و حاكم را با رأي آنان بر كار بگمار".

اما تحليل معاويه از مردم شام هم جالب است. مردم شام اسلام را از زاويه معاويه شناخته بودند. از ابتدا او براين سرزمين حاكم بود و آنها با تبليغات و روايت معاويه مسلمان شده بودند. طبيعي بود كه آنها نسبت به معاويه گرايش بيشتري داشته باشند. معاويه به يزيد مي نويسد:"اهل شام را منظور دار كه اطرافيان نزديك و ذخيره تو اند. اگر از دشمني درهراس افتادي از آنها ياري جو و چون به مراد رسيدي آنها را به وطن برگردان، زيرا اگر دربلاد ديگر بمانند اخلاقشان برگردد".

اين مطلب نشان مي دهد معاويه مردم شام را در يك حصار فكري بسته نگه داشته است. به نحوي كه از ديدگاه ساير مسلمانان با خبر نيستند و احتمالا" از بسياري حقايق اطلاعي ندارند. معاويه آنها را با ايزوله كردن از ساير ملل در چنبره حكومت خود حفظ مي كرده است. در آن دوران رسانه اي براي اطلاع رساني نبود. تنها ارتباطات انساني و رودر رو بود كه امكان تبادل نظر و پيام رساني را فراهم مي كرد. معاويه به يزيد سفارش مي كند از اينكه طرفدارانش در شام با مردم سايرسرزمين ها هم كلام شوند و از عقايد و فرهنگ و مسائل آنان مطلع شوند ممانعت به عمل آورد.

شخصيت هاي ريشه دار و بي اعتباري حاكميت

اما تنها مشكل حكومت يزيد مردم نبودند. شخصيت هاي زيادي بودند كه خود را صالحتر از يزيد و معاويه مي دانستند. طبيعي بود كه تن به حاكميت فردي مثل او نمي دادند.

معاويه در همين زمينه پيش بيني مي كند كه اساسي ترين خطر براي استقرار حكومت يزيد نخبگان و شخصيت هاي برجسته اي هستند كه زير بار بيعت با وي نخواهند رفت. برخي مورخان نام 4 تن را نام برده اند كه عبارتند از: حسين بن علي، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير، عبدالرحمن بن ابي بكر. اما شيخ عباس قمي در نفس المهموم معتقد است عبدالرحمن بن ابي بكر در زمان معاويه درگذشته است. او نام سه تن ديگر را درست مي داند. ضمن اينكه ايشان معتقد است در زمان مرگ معاويه يزيد در شام نبود و معاويه دو نفر را مأمور كرد كه نصايح ذكر شده را به وي برسانند. دوتن از سه نفري كه معاويه خطر آنها را به پسرش گوشزد مي كند، فرزند دو خليفه قبل از معاويه هستند. عبدالله فرزند عمر بن خطاب خليفه دوم است و حسين فرزند خليفه چهارم. عبدالله بن زبير هم با توجه به سوابق پدرش زبير كه از مسلمانان دوران پيامبر بود، وجاهت خاصي نزد مردم داشت.. به نوعي همه پيشكسوتان و خانواده هاي ريشه دار در اسلام با يزيد سر مخالفت داشتند. اجماع اين سه تن عليه يزيد مي توانست مشروعيت او را زير سئوال ببرد. يادگار عمر خليفه دوم و علي خليفه چهارم و زبير صحابه پيامبر براي مقابله با يزيد در يك جبهه قرار مي گرفتند. صف آرايي اين شخصيت هاي ريشه دار دربرابر يزيد بي ريشه و ناشايسته، اعتبار حاكميت وي را نزد مردم خدشه دار مي كرد. طبيعي است كه معاويه از اين زاويه احساس خطر كند. او براي مهاركردن اين 3تن چاره جويي مي كند و فراخور هركس به فرزندش راه نشان مي دهد. تحليل او از اين شخصيت ها نيز از تيزهوشي معاويه خبر مي دهد. او عبدالله بن عمر را مردي عابد و منزوي معرفي مي كند كه اگر مخالف ديگري نباشد تن به بيعت مي دهد. اما درباره دو تن ديگر به يزيد هشدار مي دهد كه حسين بن علي را اهل عراق به خروج وامي دارند. اگر او خروج كرد و تو بر او پيروز شدي از او درگذر و ديگر متعرض او نشو. عبدالله بن زبير دركمين توست و اگر بر او مسلط شدي او را از بين ببر.

بدعت و انحراف درشيوه حكومت داري

ازدوره يزيد و به دست معاويه دو انحراف بزرگ در شيوه حكومت داري مسلمين پديد آمد كه بعدها هم ادامه يافت:

1- موروثي شدن حكومت، درحالي كه مطابق روش خلفاي راشدين اين مردم بودند كه خليفه را بر مي گزيدند. مبناي تعيين خليفه شايسته سالاري بود. هر زمان چه از طريق شورا و چه انتخاب عمومي كسي را كه شايسته يا مناسب تر مي ديدند برمي گزيدند. به جز عمر كه توسط ابوبكر انتخاب شد، خود ابوبكر توسط بخشي از مردم برگزيده شد و عثمان توسط شورايي مركب از نخبگان يا خبرگان قوم. علي ع نيز با اجماع و اصرار مردم به خلافت دست يافت. اما معاويه پسر خود را كه هيچگونه شايستگي يا برجستگي نداشت به جانشيني خود برگزيد.

2- بيعت و اطاعت اجباري دومين روش انحرافي بود كه توسط يزيد باب شد. طبق روال عمل شده در گذشته بيعت با حاكم اجباري نبود. كساني بودند كه با حكومت موافق نبودند اما كسي حق نداشت متعرض آنان شود، يا آنان را از حقوق اجتماعي محروم كند.

يزيد پس از مرگ پدرش، نامه اي به وليد بن عتبه فرماندار مدينه نوشت و از او خواست كه براي خلافت وي از مردم مدينه بخصوص حسين بن علي و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر بيعت بگيرد و اگر از اين كار سرباز زدند سرشان را از تن جدا كرده براي وي بفرستد.

وليد گرچه پسرعموي يزيد بود اما چون او هتاك و قدرت طلب نبود. او از اين كه دستش به خون حسين بن علي آلوده شود اباداشت. او در واقع فرمانداري بود كه از زمان معاويه مانده بود. معاويه مي دانست به مصلحتش نيست كه با خاندان علي ع درافتد. گماردن چنين فرمانداري ميانه رو درمدينه از همين سياست نشأت مي گرفت.

اما دركنار چنين فرمانداري افرادي نيز بودند كاملا" خشونت گرا و تندرو كه با علي و ياران و فرزندانش دشمني ديرينه داشتند. مروان بن حكم كه خود و پدرش از تبيعدي هاي زمان پيامبر بودند و همواره درصدد توطئه و فتنه گري بودند در دوره عثمان اعاده حيثيت شده و در حاكميت راه نفوذي پيدا كردند. وليد براي تصميم گيري از مروان مشورت خواست. مروان گفت حسين را احضار كن، او بيعت نمي كند و تو سرش را از تن جدا كن. اما وليد آرزو كرد به چنين جايگاهي نرسد. اين مكالمات تاريخي نشان مي دهد حاكميت يزيد سيستمي يك پارچه و يكدست نيست. جناح تندرو و ميانه رو در آن هستند. اين شكاف در طول برخورد با امام حسين شفاف تر شده و همچنان به چشم مي خورد. اما جناح تندرو با اعمال خشونت و برخورد شديدتر مي كوشند بر اوضاع مسلط شوند.

شيوه برخورد امام حسين، اپوزيسيون قانونمدار و هوشيار

زماني كه مأمور وليد، امام و عبدالله را به دارالاماره احضار كرد، هر دو در مسجد بودند. هنوز خبر مرگ معاويه پخش نشده بود. امام حسين به فرستاده والي گفت تو برو من خود مي آيم. اين دو معترض خلافت با يكديگر گمانه زني كردند . به اين نتيجه رسيدند كه معاويه مرده است و ماجراي احضار به اين مسأله مربوط است.

امام حسين چه بايد مي كرد؟ شم سياسي مي گفت فتنه اي دركاراست. اين احضار بي جهت نيست. اگر معاويه مرده باشد ممكن است بخواهند براي ديگري مثل يزيد بيعت بگيرند. يا دست به دستگيري وسيعي بزنند تا بر اوضاع مسلط شوند. طبيعي است آنها كه درقدرتند به اين سادگي حاكميت را از دست نمي دهند.

مي توان به احضار والي حكومت اعتنايي نكرد و به دارالاماره نرفت و براي مقابله با آنان آماده شد. عبدالله بن زبير به اين روش متوسل شد. نزد وليد نرفت و فرداي آن روز شبانه از مدينه گريخت و از بيراهه به سمت مكه رفت. وليد متوجه فرار او شد و تعدادي مأمور فرستاد او را دستگيركنند و باز گردانند اما مأموران او را نيافتند.

روش دوم اين بود كه خوش بينانه به سراغ وليد مي رفت تا درآنجا متوجه شود چه اتفاقي افتاده است و از او چه مي خواهند.

اما امام حسين هيچكدام از اين روش ها را انتخاب نكرد. او دربيست سال گذشته كه معاويه حاكم بود بنا به عهدنامه معاويه با امام حسن درپي نفي و براندازي حكومت نبود. فعاليت هاي علني و آشكار داشت و در برخي موارد نيز با حاكميت درگيري و اختلاف پيدا مي كرد اما موجوديت آن را نديده نگرفت. آن روز نيز كه مأمور حكومت او را به منزل وليد فرماندار مدينه فراخوانده بود امام از آن خط مشي عدول نكرد. درعين حال هوشياري خود را حفظ كرد. امام حسين سي تن از يارانش را مسلح به شمشير با خود همراه كرد و به آنها گفت در نزديك محل مذاكره آماده باش باشند، چنانچه صدايي از درون برخاست آنها به داخل عمارت هجوم بياورند و مانع كشته شدن ايشان شوند.

مذاكرات و بيعت اجباري

در داخل عمارت علاوه بر وليد بن عتبه مروان بن حكم نيز به عنوان مشاور وي حضور داشتند. وليد به امام حسين ماجراي مردن معاويه و جانشيني يزيد و لزوم بيعت كردن با وي را اعلام كرد. امام حسين به او گفت بيعت پنهاني كه شما را راضي نمي كند. فردا كه شما مردم را براي بيعت فرامي خوانيد من نيز موضعم را اعلام مي كنم. روش جاري همين بود كه امام حسين مي گفت. روزي كه عثمان كشته شد و مردم به خانه علي ع هجوم آوردند تا با او براي خلافت بيعت كنند، ايشان به مردم همين جمله را گفت كه بيعت بايد آشكار و درحضور مردم باشد، در پنهان و اندرون خانه بيعت مقبول نيست.

وليد كه باطنا" نمي خواست در مقابل امام بايستد به اين مسأله راضي شد. اما مروان به او توصيه كرد كه اگر مرغ از قفس بپرد ديگر دست تو به او نخواهد رسيد. همين جا او را وادار كن بيعت كند وگرنه سرش از تن جدا كن. اما وليد زيربار نرفت و ازاين كار تبري جست.

اين نشان مي داد كه بدنه حاكميت براي برخورد با امام حسين آمادگي ندارد. تنها يك باند خشونت گرا و كينه توز است كه قصد براندازي مخالفان و كشتار آنها را دنبال مي كند.

امام حسين بيرون رفت و فرداي آن روز مروان را در كوچه و بازار ديد. مروان او را نصيحت كرد كه با يزيد بيعت كند. حسين در اينجا موضع خود را علني اعلام كرد. گفت هرگز با شخصي چون يزيد بيعت نمي كنم و اگر چنين كنم علي الاسلام السلام يعني بايد فاتحه اسلام را خواند. چندساعت بعد امام حسين و تعدادي از ياران و اعضاي خانواده اش از مدينه بيرون آمده و به سمت مكه به راه افتادند.

روزنامه اعتماد، 28 آذر 1388



شور و شعور

رشته نوشته اي درباره نهضت حسين كه در روزنامه اعتماد از بيست و هشتم آذر تا هفت ديماه به چاپ رسيده است.

محرم فرارسيد و يک سال ديگر بر عمر واقعه تاريخي سال 60 قمري در سرزمين عراق افزوده شد؛واقعه يي که پس از وقوع، همچنان طي قرون گذشته تازه مانده است. هر کس در سرزمين هاي دور و نزديک تحت ستم و جور قرار گرفت خود را در آيينه آن ديد. در 14 قرن گذشته نام او برانگيزاننده شور و شورش گروهي از رنج ديدگان عليه قدرت طلبان و ستمکاران شد. آزاديخواهان از هر صنف و مرامي به کار بزرگ او ارج نهادند و اين واقعه را از جبهه خود دانستند. اما مايه اندوه است که کساني که خود را پيرو و عاشق حسين(ع) مي دانند، کمتر از واقعيت واقعه مي دانند. آنها که از او سخن مي گويند به برانگيختن احساس و عاطفه مردم بسنده مي کنند. چنان که اين پندار قوت گرفته است که حسين(ع) تنها درس شورشگري مي دهد و در حرکت او از عقلانيت، آگاهي بخشي و درايت و متانت خبري نيست. گمان شد تجربه او در نقشه راه به کار نمي آيد و صرفاً انگيزش است. شگفت تر آنکه عالماني که به تفقه در دين شهره شدند نيز در کار او و راهش مناسبتي با تفقه نيافتند. بناي فقه را بر دو يا سه نسل بعد از او، امام باقر و امام جعفرصادق گذاشتند. سنت حسين(ع) را که گفتار و کردار اوست از جنس فقه نشمردند. گويي بنا بوده است حسين(ع) حتي در ميان دوستدارانش نيز مظلوم و ناشناخته بماند. و اي کاش ناشناخته بود که مي شد آن را شناخت، اما شناخت وارونه را راست کردن صبر ايوب مي خواهد. اين واقعيت تلخ ما را بر آن داشت به اصل واقعه بپردازيم و آنچه اتفاق افتاده بشناسيم، که عشق بدون معرفت، و شور بدون شعور ارزشي نخواهد داشت.

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

آيت اله منتظري از نوعي ديگر

اين مطلب را براي روزنامه نوشتم كه قابل چاپ باشد.

چند روز مانده بود كه امام از پاريس بيايد. تني چند از زندانيان سياسي به ديدارآيت اله منتظري درقم رفتند. درباره حفاظت امام و حوادث آن روزها بحث بود. يكي از دوستان از ابتكارات مردمي مي گفت كه از زماني كه سيب زميني و پياز در تهران كم شده است، عده اي در محلات تهران كاميون هايي راه انداخته اند و سيب زميني و پياز ارزان بين مردم توزيع مي كنند و اسمش را گذاشته اند تعاوني خميني. بعد در تأييد و تمجيد از اين كه مردم دارند متشكل مي شوند و اين تعاوني خميني يكي از نمودهاي آنست داد سخن داد و بعد منتظر نظرايشان شد.

ايشان بدون مقدمه گفت آن چيزها به جاي خود ولي اين كار خيانت به انقلاب است. خودشان نمي دانند ولي كارشان به انقلاب ضربه مي زند.

همه از اين موضعگيري شوكه شدند. همان دوست گفت اين چه حرفي است آقا، اينها بچه هاي انقلابند. شما چطور مي گوييد اين كار خيانت است؟

ايشان با تأكيد بر سخن گفته شده توضيح داد كه اينها نمي دانند چه مي كنند. از همين حالا مي آيند جنس ارزان را درشهرها توزيع مي كنند بعد روستائي ها را مي كشانند به شهر، اين اقتصاد كشور را ويران مي كند.

درآن شرايط كه ذهن همه را حكومت نظامي و درگيري هاي مردم با پليس و مسائل روز گرفته بود، كسي به عمق اين سخن را توجه نكرد. هنوز انقلاب پيروز نشده بود كه كسي به اقتصادش فكر كند.

انقلاب پيروز شد، ماه ها گذشت، مشكلات تا حدي چهره خود را نشان داد. اما هنوز سياست حرف اول را مي زد و اقتصاد كمتر مورد توجه بود. 13 ابان 1358 سفارت امريكا توسط دانشجويان خط امام تصرف شد و نام لانه جاسوسي برآن نهادند. شور و شوقي درميان جوانان و مبارزان از همه جناح ها و گروه ها افتاد و همه مدافعان نظام و منتقدان آن درحمايت از حركت دانشجويان از يكديگر سبقت مي گرفتند.

فرداي آن روز 14 آبان آيت اله منتظري اطلاعيه اي صادر كرد. ايشان ضمن اشاره به دشمني هاي امريكا با ايران اين نكته را توضيح داده بود كه براي مبارزه با امريكا ما بايد از نظر اقتصادي وابستگي مان را كم كنيم و استقلال اقتصادي پيدا كنيم و بتوانيم روي پاي خودمان بايستيم. باز هم در آن فضا كمتركسي به مسائل اقتصادي حساس بود و به اين نكته توجه كرد.

در دهه شصت بحث سوبسيدها و بسيج اقتصادي و توزيع اقلام كوپني مطرح بود. يك دوقطبي ايجاد شده بود كه برخي به مخالفت دولت بر آزاد بودن اقتصاد تكيه مي كردند و با تعبير كوپنيسم اقتصاد موجود را به كمونيسم تشبيه مي كردند. آيت اله منتظري بارها درسخنراني و پيام هاي خود براين نكته تأكيد مي كرد كه سوبسيد ها را بايد به توليد داد. انتقاد كرد كه چرا اقلام كوپني را به شهرها مي دهيد ولي روستاهاييان كه مولدند از آن محرومند. باز هم اين مواضع در ميان تنش هاي سياسي همچنان مغفول ماند.

اين كه يك مرجع تقليد سنتي علاوه بر نگرش ها و تلاش هاي سياسي كه خود حكايت مفصلي است، با چنين پيگيري بر اقتصاد تكيه كند و آن هم روش اقتصادي خاص داشته باشد امري بي سابقه بود.

شاخصه ديگر ايشان نوع منتقد بودنش بود. در اكثر جوامع نيروها و شخصيت هايي كه نظام حاكم آنها را به بازي نمي گيرد و يا در قدرت سهيم نمي كند، بطور طبيعي موضع انتقادي گرفته و نقش اپوزيسيون را بازي مي كنند. اما او نقش ديگري را به نمايش گذاشت. زماني كه شخصيت دوم انقلاب و نظام بود موضع انتقادي داشت و برهيچ نارسائي چشم نمي پوشيد. ثابت شد كه مي شود مبهوت و مجذوب قدرت نشد.

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

چه كسي بايد فداشود؟ سخني با دلسوزان انقلاب و كشور

درهركشوري ستون هايي هستند كه حافظ تماميت و استقلال و كيان كشورند و تا آنها پابرجا هستند پايداري و ماندگاري آن جامعه و نظام تضمين شده است. خيلي مسائل و امكانات ممكن است لطمه ببيند و يا حتي از بين برود ولي مادام كه ستون هاي اصلي و پايه اي برقرار است اساس كار خدشه اي نمي بيند.

هم به دلايل اصولي و هم تجربه ميهني و جهاني خميرمايه و صاحب خانه هركشوري مردم آن هستند و دولتيان كارگزار آنها. دربرابر هر تهاجم و آسيبي آنچه كه ضامن بقاي جامعه است درصحنه بودن مردم است.

حداقل دركشورما اين امر بارها به اثبات رسيده است. رضاخان با همه قدرتش يك روز هم دربرابر متفقين دوام نياورد. چند سال بعد مصدق به پشتوانه مردمي شركت نفت انگليس را از سرچاه هاي نفت بيرون كرد. و وقتي اين پشتوانه ضعيف شد سقوط نمود.

انقلاب اسلامي 57 بارديگر نقش اين حمايت مردمي را به نمايش گذاشت. تجربه جنگ هشت ساله نيز از بارزترين نمونه هاي اين واقعيت است.

سال 1359زماني كه ارتش بعث عراق به مرزهاي حنوب و غرب كشورما هجوم آوردند و خرمشهر و ابادان درآستانه سقوط قرارگرفت و در چند كيلومتري اهواز مستقرشد، كدام نيرو بود كه بدون امكانات نظامي حركت آنان را كند كرد. درآن زمان نه ارتش و نه سپاه و نه مديريت سياسي كشور آمادگي مقابله با مهاجمان را نداشتند. در زماني كه ارتش عراق بنا داشت سه روزه خوزستان را فتح كرده و به سوي تهران حركت كند چه نيرويي در خرمشهر تخليه شده 36 روز مهاجمان را زمين گيركرد و نگذاشت خرمشهر به تصرف كامل آنها درآيد؟ با درنظرگرفتن همه نقطه ضعف هاي يك نيروي مردمي آموزش نديده و سازمان نيافته، به راستي اگر نيروهاي داوطلب بسيجي نبودند، چه اتفاقي براي اين سرزمين كهن مي افتاد؟

درطول جنگ نيز هر كجا نيروهاي رسمي نظامي نياز به پشتيبان و نيرو داشتند اين بسيج مردمي بود كه به صورتي نامحدود و گسترده آماده فداكاري و جانفشاني بود. اين نيرو در جريان دفاع شكل گرفت، رشد كرد و گسترده شد. وقتي انجام عمليات و پيشروي رزمندگان در زمين مين گذاري شده به بن بست مي خورد، چه كساني داوطلب شدند و جان خود بر طبق اخلاص نهادند و روي مين ها تكه تكه شدند تا اين كشور و اين نظام بماند؟ منطق آنان چه بود: فرد فداي ملت.

اين چنين بود كه بسيجي شد قهرمان ملي. هركس ايراني بود به جانفشاني هاي بسيجي در مقابل ارتش متجاوز بيگانه احترام مي گذاشت. حتي مخالفان انقلاب و نظام نيز بسيجي را به عنوان حافظ تماميت ارضي و استقلال كشور ارج مي گذاشتند. چنين نيرويي براي يك كشور سرمايه تاريخي به شمارمي رود. سرمايه اي كه با هزينه هنگفتي ذخيره شده است.

هيچ كشوري قهرمانان ملي خود را خرج مسائل روزمره و زودگذر نمي كند. شهيد داودكريمي خاطره اي از دوران معالجه اش در خارج كشور نقل مي كرد كه جاي تأمل داشت. مي گفت درانگيس مراسم افتتاح يا بازديدي رسمي برگزارشده بود كه مقاماتي هم در آن شركت داشتند. تشريفات مفصلي هم تدارك ديده بودند. بعد طي مراسمي با اداي احترام پيرمردي را با ويلچر از مسيري كه قالي پهن كرده بودند با تشريفات رسمي آوردند. معلوم شد اين فرد تنها بازمانده سربازان انگليسي دوران جنگ جهاني دوم است كه به اندازه مقامات عالي كشوري ارج و قرب دارد.

ايشان با دلسوزي مي گفت با توجه به اينكه ماهيت جنگ جهاني دوم با ماهيت جنگ ميهني ما كاملا" متفاوت است، ما چقدر به رزمندگان خودمان بها مي دهيم و براي آنها ارج وقرب قائليم؟

اعتبارتاريخي، اعتبار مقطعي

ما از ياد برده ايم كه براي شكل گيري نيرويي مثل بسيج چه هزينه ها و فداكاري ها شده تا ذهنيتي مثبت نسبت به آنها در جامعه ايجاد شده است. ازياد برده ايم تشكيل بسيج رزمنده با تشكيل ستاد بسيج اقتصادي كاملا" متفاوت است. اينجا با يك فرمان و مقرري بودجه مخصوص راه مي افتد و با همان فرمان هم منحل مي شود. اما براي آن يك بايد ازجان و مال و پست و مقام گذشت، شهيد داد، شيميايي شد، سال ها بدون توقع با ريه دردناك سرفه كرد تا جان داد، بي ريا عشق داشت، پاك و دريادل بود و ...به مردم خدمت كرد تا چنين نيرويي مردمي سازمان يابد. اعتبار چنين نيرويي به اعتبار يك شخص يا يك دستور يا حتي قانون نيست. اعتبار اين نيرو به خون ها و جانفشاني رادمرداني وارسته است.

دركنار اين نهاد كه سرمايه تاريخي و ثمره يك نسل فداكاري است و تكرارنشدني، نهادها يا مقامات يا افرادي هم هستند كه اعتبارشان را از دستور و حكم يك مقام، يا يك قانون، يا رأي بخشي از مردم كسب كرده اند. اعتباري كه گذرا، موقتي و تكرارشدني است. يك نماينده مجلس اعتبارش را از آراي بخشي از مردم يك شهر بدست آورده است. اعتباري كه 4 سال بيشتر دوام نخواهد داشت. همچنان كه رياست جمهور اعتبار و منزلتش را از آراي بخشي از مردم كشور گرفته است. مردمي كه چند سال بعد اين اعتبار و مقام را به ديگري واگذار مي كنند. لذا مثل شخص رئيس جمهور صدها تن پيدا مي شوند و چه بسا خيلي از وي توانمندتر بوده و مديريت بهتري داشته باشند. اما مثل نيروي بسيج شما چند نيرو در اين كشور داريد؟ مگر نه اينست كه نيروي بسيج جريان منحصر به فردي است كه جايگزين كردن آن كاري ساده نيست.

در بهترين وضعيت رئيس جمهور بيش از 8 سال نمي تواند حاكم شود. چنانچه مردمي كه او را انتخاب كرده اند از وي دلسرد شوند به كيان كشور و ثبات و استقلال آن آسيبي نمي رسد. ديگري را برمي گزينند. درحالي كه نيروي مردمي بسيج با رأي و سليقه بخشي از مردم بوجود نيامده و از ميان نمي رود. اين نيرو براساس يك ضرورت تاريخي ايجاد شده و مختص يك دوره محدود و خاص هم نيست. مادام كه مسأله دفاع از استقلال و تماميت كشور و سرزمين ضرورت و موضوعيت دارد، به نيروي مردمي بسيج نيز نياز است.

صدام و هزاردام

در سال 1360 سال دوم جنگ تضادهاي سياسي ميان مقامات بالاي كشور بالاگرفت. بني صدر با مسئولين حزب جمهوري اسلامي كه مجلس و قوه قضائيه را دراختيار داشتند درافتاد. اين تنش هاي سياسي سرانجام به جنگي خانگي و ترورهاي مسئولين رده بالاي نظام كشيده شد. انفجار هفتم تير، هشتم شهريور و ترورهاي پي درپي نگراني شديدي در ميان نيروهاي مدافع انقلاب ايجاد كرد. در جبهه هاي جنگ نيز اين مسأله مطرح شد كه درحالي كه ما در جبهه خون مي دهيم تا كشور و نظام را از تهاجم صدام حفظ كنيم، مخالفان نظام درشهرها دارند ريشه نظام و انقلاب را مي زنند. برخي گفتند اگر ما با صدام مي جنگيم در پشت جبهه هزاردام دارد پيروز مي شود. بنابراين براي حفظ مملكت بايد به پشت جبهه برگرديم و درشهرها با تروريسم مبارزه كنيم.

درهمين فضا بود كه امام خميني در يك سخنراني بر اهميت جنگ و اولويت آن تأكيد كردند و اين فضاي واكنشي قدري آرام شد.

اين رويكرد ناشي از اين اعتقاد بود كه حفظ استقلال كشور و تماميت ارضي آن در رأس اموراست و حتي اگر مسئولين امر به شهادت مي رسند باز هم اولويت تغيير نمي كند. كما اينكه در همان دوران هر بار كه يكي از مقامات نظام ترور مي شد امام بر حفظ ادامه راه تأكيد مي ورزيدند و با اين عبارات كه اگر رجايي رفت خداهست جامعه را آرام مي كردند.

همين منطق بود كه وقتي درمقابل نيروهاي رزمنده ميدان ميني خنثي نشده ظاهر مي شد، افراد زيادي داوطلب مي شدند كه با پاي خود به وسط ميدان مين گذاري بروند و خود را فداي راه و هدف كنند.

با اين وصف امروز آيا ما مجازيم چنين نيرويي را كه هزينه هنگفتي براي آن پرداخت شده است به ارزاني فداي يك مسأله گذرا و مقطعي نماييم؟ عقل و درايت سياسي چه مي گويد؟

اگر قرار باشد با فداكاري و هزينه كردن نظام و انقلاب حفظ شود چه چيز و چه كسي بايد حفظ و چه چيز فدا شود؟ آيا مقام و مسئوليتي كه امكان جايگزيني آن در كوتاه مدت هست بايد فداي پتانسيلي شود كه به درازاي يك نسل تاريخ دارد و اعتبار آن به دفاع ملي و تماميت كشور مربوط مي شود؟

يا به عكس حفظ حيثيت و اعتبار چنين نيرويي براي ثبات و استقلال كشور امري استراتژيك و حياتي است و همه مقامات و مسئولين بايد اعتبار خود را در راه آن هزينه كنند؟ به راستي كدام درايت و هوشياري سياسي رويكردي كه اين روزها عمل مي شود تأييد مي كند؟

روزنامه اعتماد، دوشنبه 23 آذر1388 با حذف برخي جملات

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

چرا نشد؟ اندرضرورت تأمل و تعميق

اين هم يكي ازعارضه هاي فرهنگي و اجتماعي ماست كه وقتي با پديده اي مشكل پيدا مي كنيم ديگر حاضر نيستيم هيچ ارزش و نقطه مثبتي درآن ببينيم. يا وقتي نسبت به مسأله اي شيفتگي پيدا مي كنيم ديگر هيچ كاستي و نقصي در آن را نمي خواهيم بپذيريم.

اين حالت معمولا" در طول زمان حركتي آونگ گونه پيدا كرده و در يك سيكل زماني به نقطه مقابلش تبديل مي شود. درحالي كه اگر فارغ از گرايش ها و واكنش هاي گذرا مسائل را واقع بينانه بررسي كنيم به نتايج بهتري خواهيم رسيد.

درمشروطه به ضرورت قانون رسيديم، همه خوشبختي ها و آرزوهايمان را در همين "يك كلمه" قانون ديديم. گمان كرديم قانون درست كنيم همه چيز درست مي شود. پيشرفت، توسعه، آزادي، رفاه و.... همه در گرو همين يك كلمه است وبس. مجلسي برپا كرديم و قانون گذرانديم. از فرداي امضاي فرمان مشروطه به جان هم افتاديم. مشروطه خواه و مشروعه طلب درست شد، سوسياليست ها با دموكرات ها درافتادند، روزنامه چي با آن يكي و .. خلاصه هرج و مرجي شد. باز هم نشد.

15 سال بعد از انقلاب مشروطه دردوره رضاخان به اين رسيديم كه يك ابرمرد، يك قدرت مطلقه مشكل گشاي ماست. مملكت را از هرج و مرج مي رهاند، كارها را سامان مي دهد، قلداران را سرجاي خود مي نشاند و.... اما نشد. همه قوانين را زير پا گذاشتند. سرنوشت همه را يك نفر تعيين مي كرد. نمايندگان مجلس هم با صلاحديد او تعيين مي شدند. فرمان شاه جاي قانون نشست. براي دين و لباس و همه چيز مردم او تعيين تكليف مي كرد. خلاصه آنچه مي خواستيم نشد.

شهريور 20 به آزادي رسيديم. از ديكتاتوري بيزار شديم. چنان شيفته آزادي شديم كه يادمان رفت خاك وطنمان در اشغال بيگانه است. سربازان انگليس و روس در شهرهامان رژه مي رفتند و ما براي سقوط ديكتاتور پايكوبي مي كرديم. آزادي آنقدر ارج و قرب پيدا كرد كه سيدضياء عامل انگليس هم به وطن بازگشت- همان كه با كودتا ديكتاتوري را برايمان به ارمغان آورده بود. او هم به فكر بهره گيري از آزادي افتاد،‌ روزنامه منتشركرد و حزب تشكيل داد و آزادانه توطئه مي كرد.

در اين ميان به اين رسيديم كه تا استعمار انگليس هست و نفت ما را تارج مي كند به جايي نمي رسيم. از همان فضاي آزادي بهره گرفتيم و عليه انگليس و شركت نفتش به پا خاستيم. نفت مان را از چنگ اين ابرقدرت جهاني درآورديم. اما باز آزادي همان داروي دردهايمان، بلاي جانمان شد. هركس نسخه اي نوشت، هريك ديگري را متهم كرد، باز هم همان قصه هميشگي، كه "آنها افتادند به جان ما و ما افتاديم به جان هم". شد آنچه نبايد مي شد. همه آنها كه براي نجات ايران نسخه اي داشتند و به تنهايي مي خواستند كاري كارستان كنند توسط يك تن قلع و قمع شدند. سرتيپ آزموده اي دادستان شد، مصدق را دستگيركرد و محاكمه، فاطمي را اعدام، فدائيان اسلام را تيرباران، افسران حزب توده را اعدام و زنداني و ....خلاصه سه سال بعد از كودتا، ساواكي تأسيس كردند كه ديگر كسي سربرنياورد.

25 سال طول كشيد تا ملت رسيد به اين كه: بايد وحدت كلمه داشته باشد، اختلافات را كنار بگذارد، ديكتاتوري و استعمار هر دو عامل بدبختي را ازميان بردارد، حكومت فردي مشكل آفرين است، بايد حكومت قانون باشد آن هم قانوني كه خدا گفته است. قاطبه ملت به استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي رأي دادند. سعادت دنيا و آخرتشان را درآن ديدند. برايش جان دادند، هزينه كردند و...

اكنون اين كه چه شد و چراشد، باز عده اي را به اين فكر انداخته است كه راهي ديگر جستجو كنند. شعاري ديگر سردهند و نسخه اي ديگر بپيچند.

سيرتاريخ مان نشان مي دهد ما ملتي ايستا نيستيم، اگر ضربه مي خوريم، لطمه مي بينيم از رو نمي رويم، از پا نمي نشينيم باز راه چاره مي جوييم. اين رمز پايداري ماست. اما پس از اين همه افت وخيز آيا جاي آن ندارد كه بي گدار به آب نزنيم و تجربه هاي گذشته را تكرارنكنيم؟

آيا اين همه هزينه ارزش ندارد قدري تأمل كنيم؟ واكنشي، عكس العملي و ضدي تصميم نگيريم؟ همه عوامل را درنظر بگيريم، شتابزدگي را رها كنيم، گذشته را واقعا" چراغ راه بدانيم. ما از گذشته درس نگرفته ايم. ما همواره از گذشته فراركرده ايم. در لحظات سرنوشت ساز فقط به فكر رهايي بوده ايم، به كجا چندان برايمان مهم نبوده است، رهايي به هرجا. گويي همان تلقينات صوفي منشانه كه دم را غنيمت دار بر تصميمات سياسي مان نيز غالب شده است. درحالي كه امروز ما نياز به عقلانيت، دورانديشي، جامع نگري داريم، نه احساسات، كينه ورزي، و حركت كور كه سمي مهلكند.

روزنامه اعتماد، 11 آذر 1388

هنوزديرنشده است

يكي از نوآوري هاي سياسي آقاي احمدي نژاد درعرصه سياست خارجي طرح اين مسأله بود كه در باره مسأله هولوكاست يك بازنگري و پژوهشي صورت گيرد تا حقيقت روشن شود. او به درستي جهان غرب را دربرابر اين پرسش قرارداد كه شما با ادعاي علم گرايي و آزادي فكري، چرا اجازه نمي دهيد درباره اين ماجرا كه يك واقعه تاريخي است هيچ تحقيقي صورت بگيرد. اگر شما خود به درستي و حقيقت داشتن ماجراي هولوكاست يقين داريد، بايد خود داوطلب باشيد دراين باره تحقيق شود، چرا كه سرانجام درستي باور شما اثبات خواهدشد. او حتي او جلوتر رفت و گفت در جامعه شما افراد حق دارند مقدسات ديني از جمله باورهاي مسيحي را زير سئوال ببرند و در اصالت يا حقانيت آنها تشكيك كنند، اما چطور اجازه نمي دهيد درباره ماجراي هولوكاست كسي حتي علامت سئوال بگذارد و پرسشي را طرح كند؟

واقعيت هم اين است كه نفوذ اسرائيل در جهان غرب اجازه كمترين ترديد را در اين مسأله نمي دهد. آنها تنها پاسخي كه به سوژه آقاي احمدي نژاد دادند اين بود كه شما چرا مي خواهيد دوباره تحقيق و بازنگري كنيد؟ اگر هدفتان رد و نفي اين واقعيت تاريخي نيست چه اصراري داريد كه دراين باره تحقيق شود؟

اما پاسخ آنها چندان به دل نمي چسبد چرا كه نيت خواني در امر پژوهش و تحقيق بيشتر از يك نگاه امنيتي حكايت مي كند و نه روح حقيقت جويي و آزاد انديشي كه لازمه امر تحقيق است. به اين ترتيب گرچه دنباله كار رها شد اما حاصل اين ديالوگ ها و واكنش ها ابهام و پرسش بيشتر نسبت به مسأله هولوكاست بود.

البته درايت سياسي حكم مي كرد به جاي اينكه اين مسأله از سوي يك مقام رسمي دولت ايران طرح شود كه طبعا" تبعاتي براي كشور و ملت ما دربرداشت، توسط يكي از شخصيت هاي سياسي يا فرهنگي آزاد يا احزاب سياسي غيردولتي طرح مي شد و دولت آن را پيگيري مي كرد.

هدف از بازگويي اين حكايت، زنده كردن جنجال هولوكاست نيست، بلكه از آن ماجرا مي توانيم تجربه ها و نتايج خوبي براي مسائل داخلي خودمان برگيريم.

بي ترديد واقعه انتخابات دهم رياست جمهوري ايران هم به هرحال چندي بعد به يك واقعه تاريخي تبديل مي شود. واقعه اي كه درباره آن درميان بخشي از ملت ابهام ها و حداقل پرسش هاي زيادي وجود دارد. اين ابهام و پرسش مثل يك خوره به جان جامعه افتاده وهمچنان درحال خوردن پيكره اين ملت است. از آن زمان مسائل ديگري هم به تبع آن پيش آمده و سوژه هاي ديگري هم به آن موضوع اضافه شده است. آخرين سوژه اي كه باز در هاله اي از ابهام و ترديد طرح شد خودكشي پزشك ناظر در كهريزك بود. پيش بيني مي شود اين سوژه ها همچنان با گذر ايام افزايش يابد. اين درحالي است كه رسانه هاي مستقل داخلي براي بحث و تحقيق درباره اين ابهامات همچنان دست بسته عمل مي كنند اما رسانه هاي دولتي و خارجي دراين زمينه دستشان بازاست.

طبيعي است ادامه اين وضعيت در جهت منافع ملي و استقلال كشورنيست. با اين وضع شكاف اجتماعي ايجاد شده نه تنها باقي مي ماند بلكه همچنان برشدت اين شكاف افزوده مي شود. درچنين اوضاع مؤثرترين كار يك بازنگري علمي و محققانه درباره واقعه مربوطه است. طبيعي است اين انتظار وجود داشته باشد طرفي كه در اصالت و صحت واقعه ترديد ندارد خود داوطلب تحقيق و بازنگري و بحث آزاد دراين موردباشد. چرا كه نتيجه به نفع او خواهد بود.

اكنون حتي شخصيت هايي از اصولگرايان مي گويند اگر همان روزهاي اول به جاي كشمكش هاي خياباني، گفت وگوها و مجادلات سياسي و فكري را حول موضوع مورد چالش دررسانه هاي داخلي دامن مي زديم اين همه هزينه نمي داديم. هنوز هم ديرنشده است. بخصوص كه درحال حاضر ما با پافشاري برحق ملي استفاده مسالمت آميز از انرژي اتمي دربرابر فشارهاي خارجي هستيم و درچنين شرايطي اتحاد ملي از ضروريات اوليه است. همان گونه كه مقام رهبري نياز به آرامش و حفظ وحدت را مطرح مي كنند، بر لزوم حفظ احترام همه شخصيت هاي طرفين تأكيد كرده و از فضاي اتهام و انگ و برچسب منافق زدن برحذر مي دارند. به نظر مي آيد راه خروج از روال جاري ايجاد فضايي براي گفت وگوي سالم و علمي و به قول قرآن "مجادله احسن" ميان طرفين باشد تا آنچه حقيقت است خود را بنماياند. بيگمان لازمه اين كار مقدمات و زمينه هايي است كه حتي گام برداشتن بدان سمت آثار مثبتش را نشان خواهد داد.

روزنامه اعتماد، شنبه 21آذر1388