۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

خودشناسی و دیگرشناسی

خودشناسی و دیگرشناسی از نیازهای اولیه هرآدمی است. ما برای ارتباط با دیگران نیاز داریم از خودمان و دیگری شناخت و تحلیل داشته باشیم. همه آدم ها هم ناخودآگاه چنین ارزیابی از خود و اطرافیان دارند و بر همان اساس ارتباطات خود را تعیین می کنند. اما اینکه این شناخت تا چه حد واقعی و درست است مسأله ای است که اهمیت فوق العاده دارد. برای رسیدن به شناخت درست نیاز به روش درست داریم. برای رسیدن به هدف مطلوب باید راه مناسب و وسیله رفتن را پیدا کنیم. در غیراین صورت از راه اشتباه و وسیله نامناسب به هدف معین نمی رسیم و تلاش هایمان بر باد می رود. بر همین اساس کنکاش برای دریافت راه درست شناخت خود و دیگری در زندگی ما اهمیت و ضرورت تعیین کننده ای دارد.  در اینجا روش های مختلفی را که در زندگی روزمره ما برای این کار به کار می گیریم و اغلب نا خودآگاه است بررسی می کنیم.
1- روش مقایسه
بسیاری اوقات ما برای ارزیابی شخصیت خودمان و حتی اغلب ناخودآگاه خودمان را با دیگران مقایسه می کنیم. گاهی برای شناخت دیگران آنها را با دیگری قیاس می کنیم و از این طریق شخصیت او را ارزیابی و تحلیل می کنیم. در روابط خانوادگی این مسأله ظهور و بروز بیشتری دارد. همه ما بارها شنیده ایم که اعضای خانواده  زندگی یا رفتار و شخصیت دیگران را با اعضای خانواده خودشان مقایسه می کنند. خانم برای ارزیابی و ارزش گذاری همسرخود، از رفتار مردان غریبه یا آشنا نمونه هایی ذکرمی کند و سپس در مقایسه با رفتار همسرخود به قضاوت می نشیند. مردم زن شان چنین و چنان می کند، ما شانس نداریم.. پدر یا مادر برای انتقاد به فرزندان به مقایسه آنها با دختر و پسر دیگری می پردازند. دخترفلانی را ببین، پسرفلانی را نگاه کن....
برخی پدران از رفتار و کردار پسندیده فلان پسر یا دختر فامیل یاد می کنند و آن را به نوع تربیت و شخصیت مادرآنها نسبت داده و از این طریق رفتار همسرخود را محکوم و نقد می کنند.
دانشجویان و  دانش آموزان اغلب در محیط آموزشی خود استادان را با یکدیگر مقایسه می کنند. استاد ریاضی را با استاد ادبیات مقایسه می کنند و نتیجه می گیرند که کدامیک خشن تر و یا مهربانتر و دوست داشتنی تر هستند. از طریق همین مقایسه ها به استادان نمره می دهند و بهترین  یا بدترین استاد را بلحاظ رفتاری و شخصیتی  مشخص می کنند.
وقتی نوزادی متولد می شود و افراد فامیل به دیدن مادر وی می آیند و نوزاد را مشاهده می کنند، اولین کاری که می کنند مقایسه او با دیگر فرزندان خانواده است. یکی می گوید این خوشگلتراست، دیگری می گوید از او سفیدروتراست، چاق تر یا لاغرتراست. اگر خانواده فرزندی نداشته باشد به مقایسه صورت  و قیافه نوزاد با صورت پدر و مادر می پردازند. بارها شنیده ایم که یکی می گوید به پدرش شبیه است. لب و دهانش به مادرش رفته، یا شکل سرش به عمه اش نزدیکتراست. نوزاد روز به روز بزرگتر می شود این مقایسه ها هم بیشتر و دقیق تر می شود. حالا مقایسه صورت به سایرقسمت های بدن مثل هیکل، طرز راه رفتن، حرف زدن، میزان هوشیاری و ... هم کشیده می شود. بعدها شخصیت، اخلاق و رفتار وی با برادر یا خواهر بزرگترش مقایسه می شود. آرمان نسبت به رامین خیلی آرام تراست،  زهره نسبت به زرین خیلی جسورتراست، او از خواهرش حسودتراست و...
این مقایسه ها و سنجش ها همچنان توسط اطرافیان بطور عادی و مکرر صورت می گیرد و یک رویه عمومی شده است. کمتر کسی هم شاید توجه داشته باشد که این کار خود یک روش تحلیل و شناخت است و چه بسا روش درست یا نادرستی باشد.  انجام این کار یک فرهنگ پذیرفته شده و جاری و ساری است.
حتی گاه مشاهده می کنیم برخی به عوارض منفی این روش نیز توجه دارند اما باز هم این کار را می کنند. مثلا" در مورد نوزاد وقتی یکی از میهمانان می گوید قدم نورسیده مبارک، ماشاءاله از مریم خیلی خوشگتره ... و دیگری متوجه حضور مریم و شنیدن این حرف توسط وی می شود و بلافاصله به شکلی تصنعی  به طوری که مریم بشنود می گوید نه مریم جون خیلی خوشگله تره، خانمه، گله .... 

این تعریف و تمجیدها که اغلب شکل تصنعی دارد و کودکان نیز متوجه آن می شوند، از این رو انجام می شود که گوینده براین اعتقاد است که این مقایسه و ترجیح دادن ها باعث برانگیختن حس حسادت در کودک نسبت به برادر یا خواهر نوزادش می شود. در حالی که توجه نمی شود که تعریف از بزرگتر هم ممکن است موجب برانگیختن غرور و خودبزرگ بینی کودک بزرگتر نسبت به کوچکترشود.
با این وجود بسیاری از مردم بدون توجه به نتایج این مقایسه ها وقتی می خواهند جوان خود را نصیحت کنند و او را مثلا" ترغیب به درس خواندن نمایند، با ذکر مثال از جوان های دیگر درس خواندن آن دیگری و موفقیت های او را به رخ فرزندشان می کشند و ناخودآگاه به تحقیر وی می پردازند. این مسأله موجب برانگیختن حس  حسادت میان این جوانان شده و در واکنش به آن دیده میشود اغلب این جوان ها در روابط فیمابین خود فرد درس خوان را به خرخوان بودن، یا سوسول بودن یا سوگلی و.... متهم و طرد می کنند. یا به نوعی سعی می کنند از او نقطه ضعف پیدا کنند.
در روابط خانوادگی هم اغلب مشاهده می کنیم وقتی شوهر رفتار یکی از زنان فامیل را برای اظهار گلایه به رخ همسرش می کشد موجب برانگیختن حس حقارت وی می شود. اغلب در این گفت وگوها می بینیم واکنشی که طرف مقابل بروز می دهد اینست که به تحقیر گوینده می پردازد و می گوید برو ببین شوهرش برای او چه کرده، برو ببین چی برایش خریده یا چقدر به او در خانه کمک می کند و ... یعنی طرفین می کوشند از طریق مقایسه یکدیگر را تحقیر کنند.
نمونه: تساوی
ناصر و مریم خواهر و برادرند و هردو ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده اند. این دو خانواده به فاصله کمی با هم صاحب فرزند شدند. آقا ناصر صاحب دختری شد به نام نسرین و مریم خانم هم پسری آورد به نام محمد. افراد فامیل در دیدارهای خانوادگی اغلب این دو کودک را با هم مقایسه می کردند. پس از چندماه نسرین زبان باز کرد و به قولی مثل بلبل حرف می زد. اما محمد قادر به اداکردن کلمات نبود و با اشاره و ایما خواسته های خود را می گفت. ضمن اینکه خیلی پرتحرک و پر سر و صدا بود. درمقابل نسرین دختری آرام و منطقی و حرف گوش کن بود. در روابط فامیلی اغلب وقتی سر وصدای گریه محمد بلند می شد، پدر و مادرش بدون اینکه کسی چیزی بپرسد، درباره حرف نزدن وی با شرمندگی و احساس حقارت توضیح می دادند که به دکتر هم او را برده ایم، خیلی هم سر به سرش می گذاریم ولی نمیدانیم چرا زبان باز نکرده...

وقتی هم محمد گریه می کرد و چیزی می خواست مادرش در گوش او نصیحتش می کرد که نسرین را ببین چقدر آرام است و گریه نمی کند وو.. .. این رویه باعث شده بود که پدر و مادر محمد در اغلب میهمانی های خانوادگی شرکت نمی کردند و انزوا را ترجیح می دادند. وقتی هم اجبارا" با پدر و مادر نسرین در یک جمع قرارمی گرفتند، در طول میهمانی از مقایسه رفتار ظاهرا" ناهنجار فرزندشان با نسرین اظهار حقارت کرده و رنج می بردند.
نمونه: زندگی در رقابت
دریک خانواده دیگر مشابه این مسأله دیده شد. وضع مالی برادر بسیار خوب بود و مرتب برای دخترش اسباب بازی ها و عروسک های گران قیمت و متنوع می خرید. خانه شان پر بود از انواع اسباب بازی. اما در مقابل وضع مالی خواهرو همسرش چندان مساعد نبود و نمی توانستند برای فرزندشان آنقدر هزینه کنند. این تفاوت وقتی چشمگیرتر می شد که آنها برای میهمانی به خانه برادر می رفتند. پسرک وقتی به اسباب بازی های دختر دائی خود می رسید غرق بازی می شد و آنها را برمی داشت تا بازی کند و گاه موجب اعتراض دخترک قرارگرفته و بین آنها اصطکاک ایجاد می شد. یا موقع رفتن پسرک حاضر نبود از آن همه اسباب بازی دل کنده و به خانه خودشان برود. با ولع هر یک را می گرفت و سعی می کرد در اسرع وقت با آن بازی کند.
خانواده خواهر چه باید می کردند؟ دو راه به نظرشان رسیده بود یکی اینکه از بسیاری هزینه های جاری و لازم زندگی بکاهند و برای فرزندشان اسباب بازی گران قیمت بخرند تا فرزندشان در قیاس با برادرزاده کم نیاورد و وقتی به خانه آنها می رود حرص اسباب بازی ها را نداشته باشد. راه دیگر اینکه رفت و آمد را کم کنند و کمتر به خانه برادر بروند تا این تفاوت ها آشکار نشود. در حالی که هر دو راه عوارض ناگواری برای آنها به بار می آورد.
نمونه: زندگی برای دیگری
بهمن کارمند اداره برق بود و خواهری داشت که لیسانس گرفت و دبیر دبیرستان شد. این خواهر و برادر هر دو تشکیل خانواده داده و صاحب فرزندانی شدند. بهمن همسری دیپلمه و خانه دار داشت، اما هر وقت مشکل و نارسائی در خانه می دید، از رفتار خواهرش تعریف کرده، می گفت او با وجود اینکه شاغل است اما در خانه چنین و چنان می کند، یا با فرزندانش چنین رفتاری دارد.  این مقایسه خشم همسر را برانگیخته و نسبت به خواهرشوهر خود حساسیت پیدا کرده بود. در مقابل او برای دفاع از خود می کوشید به نفی و تحقیرخواهرشوهر پرداخته و از وی نقطه ضعف بگیرد. هر زمان خبرمی آمد که خواهرشوهرش چیز جدیدی خریده اند در خانه بهمن آشوبی به پا می شد. همسر بهمن از اینکه آنها فلان ماشین یا فرشی با این قیمت را خریده اند یا مسافرت رفته اند با آب  و تاب و حسرت سخن می گفت و اظهار بدبختی و عقب ماندگی می کرد. درحالی که وضعیت آنها هم بد نبود و می توانستند با یک مدیریت صحیح به خوبی زندگی کنند ولی هیچوقت از وضع خود راضی نبودند و دائم در حسرت دیگری می سوختند. بهمن در اداره به سختی کار می کرد و درآمد بالایی هم پیدا کرد که از درآمد خانوادگی خواهرش کمترنبود، اما از آنجا که همسرش احساس حقارت می کرد این درآمد را صرف مسائلی می کرد که بیشتر برای دیگران چشمگیر باشد. میهمانی های پرهزینه، خرید وسایل گران قیمت ولی غیرضروری و ولخرجی های بیمورد که همگی برای خودنمایی بود. این رویه همواره زندگی آنها را دچار مشکل می کرد و همیشه در مسائل اساسی زندگی مشکل داشتند.
نمونه: جای پای دیگری
 حسین وقتی دیپلم گرفت سال اول کنکور قبول نشد و سرگردان بود. پدر ومادر از کودکی او را عادت داده بودند که خود را با دیگران قیاس کند و سرنوشت خود را از روی تصمیمات دیگران تعیین کند. او هم به این رویه خو گرفته بود و همواره پایش را جای پای دیگری می گذاشت. به محض اینکه یکی دو نفر از جوان های فامیل برای ادامه تحصیل به خارج کشور رفتند او هم در قیاس با آنها پا را در یک کفش کرد که اگر به خارج از کشور برود چنین و چنان خواهدکرد. سرانجام پدر ومادرش هم که خود با همین روش تصمیم گیری می کردند با هزینه کردن تمامی پس اندازشان  او را به خارج فرستادند. چند سال بعد معلوم شد که وی در آنجا هم نتوانسته ادامه تحصیل بدهد و مشغول کار دریک رستوران شده است. پدر ومادرش هم چون از این مسأله احساس سرافکندگی و حقارت می کردند حاضر نبودند او به وطن بازگشته و در همین جا در مغازه پدرش مشغول به کارشود.
دوگونه مقایسه
ما برای ارزیابی و شناخت خودمان در قیاس با دیگران دو گونه عمل می کنیم: گاه به نقاط قوت و محسنات دیگران توجه می کنیم و در مقابل کاستی ها و ضعف های خودمان جلب توجه می کند و از اینکه ما فضیلت های دیگران را نداریم شرمنده می شویم. این روش گاه در مورد یک جامعه به کار می رود. مثلا" برخی جامعه ایران را با جوامع غربی مقایسه می کنند و به سرکوفت و تحقیر جامعه خودی و شیفتگی نسبت به جامعه بیگانه می پردازند. این نوع مقایسه ما را به نوعی خودباخته و شیفته دیگران کرده و اگر به یأس و انقعال منجرنشود، به تقلید از آنان می کشاند. گاهی برعکس از روی نقاط ضعف دیگران به خوبی خودمان می رسیم. یعنی چون ما آن ویژگی منفی را نداریم احساس سربلندی و شخصیت و غرور می کنیم. در این نوع مقایسه خطر خودبسندگی و خودشیفتگی وجود دارد. این روش ما را به ایستایی و رکود می کشاند. روش مقایسه درگذشته نیز رواج داشته و در آثار نویسندگان و شعرای ما به آن اشاره شده و یا مورد نقد واقع شده است.
روش قیاس در ادبیات
حکایت زاغ و کبک: عبدالرحمن جامی در اورنگ سوم تحفة الاحرار برای نشان دادن ضعف این روش داستان زاغ و کبک را به شعر درآورده که در نکوهش تقلید از دیگران است. زاغی از مقایسه راه رفتن کبک با خودش احساس شرمندگی کرده و سعی می کند مانند کبک راه برود. پس از چندی می بیند راه رفتن کبک را نیاموخته و راه رفتن خود را هم از یاد برده است.

زاغی از آنجا که فراغی گزید/ رخت خود از باغ به راغی کشید
زنگ  زدود  آینه‌ی  باغ   را / خال سیه  گشت  رخ   راغ   را
دید یکی عرصه به دامان کوه /عرضه‌ ده مخزن پنهان کوه
سبزه و لاله چو لب مهوشان / داده ز فیروزه و لعلش نشان
نادره کبکی  به  جمال   تمام/ شاهد آن روضه‌ی فیروزه‌فام
فاخته‌گون جامه به بر کرده تنگ/ دوخته بر سدره سجاف دورنگ
تیهو و دراج بدو عشقباز/ بر همه از گردن و سر سرفراز
پایچه‌ها برزده تا ساق پای/کرده ز چستی به سر کوه جای
بر سر هر سنگ زده قهقهه/ پی سپرش هم ره و هم بیرهه
تیزرو و تیزدو و تیزگام/ خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام
هم حرکاتش متناسب به هم/ هم خطواتش متقارب به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را/ و آن روش و جنبش هموار را
با دلی از دور گرفتار او/ رفت به شاگردی رفتار او
باز کشید از روش خویش پای/ در پی او کرد به تقلید جای
بر قدم او قدمی می‌کشید/ وز قلم او رقمی می‌کشید
در پی‌اش القصه در آن مرغزار/ رفت براین قاعده روزی سه چار
عاقبت از خامی خود سوخته/ رهروی کبک نیاموخته
کرد فرامش ره و رفتار خویش/ ماند غرامت‌زده از کار خویش
حکایت طوطی کچل: همچنین مولوی  در مثنوی خود حکایت طوطی را نقل می کند که خود را با دیگران قیاس کرده بود، مولانا در این حکایت که جنبه طنز دارد به خواننده توجه می دهد که نمی توان از طریق قیاس  به حقیقت مسائل پی برد.
بود بقالی و وی را طوطیی/ خوش‌نوایی سبز و گویا طوطیی
بر دکان بودی نگهبان دکان/ نکته گفتی با همه سوداگران
در خطاب آدمی ناطق بدی/ در نوای طوطیان حاذق بدی
جست از سوی دکان سویی گریخت/ شیشه‌های روغن گل را بریخت
از سوی خانه بیامد خواجه‌اش/         بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش
دید پر روغن دکان و جامه چرب/ بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب
روزکی چندی سخن کوتاه کرد/ مرد بقال از ندامت آه کرد
ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ/ کافتاب نعمتم شد زیر میغ
دست من بشکسته بودی آن زمان/ که زدم من بر سر آن خوش زبان
هدیه‌ها می‌داد هر درویش را/ تا بیابد نطق مرغ خویش را
بعد سه روز و سه شب حیران و زار/ بر دکان بنشسته بد نومیدوار
می‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت/ تا که باشد اندر آید او بگفت
جولقیی سر برهنه می‌گذشت/ با سر بی مو چو پشت طاس و طشت
آمد اندر گفت طوطی آن زمان/ بانگ بر درویش زد چون عاقلان
کز چه ای کل با کلان آمیختی/ تو مگر از شیشه روغن ریختی
از قیاسش خنده آمد خلق را/ کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر/ گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد/ کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
تفاوت شیر و شیر: مولانا درجای دیگری از مثنوی ایراد روش مقایسه را در ظاهر بینی دیده و آن را چنین به نقدکشیده است. مولانا خواننده را به این نکته توجه می دهد که هر پدیده ای جایگاه و شأنی دارد و به صرف برخی شباهت های ظاهری نمی شود دو پدیده را با هم قیاس کرد:
کار نیکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد درنوشتن شیر شیر
آن يكي شير است اندر باديه/ و آن دگر شير است اندر باديه
آن يكي شير است كادم مي خورد/ و آن دگر شير است كادم مي خورد

قیاس در قرآن
اما قبل از شعرا و نویسندگان، قرآن از این روش یاد کرده است.  در داستان آدم اشاره ای به کاربرد این روش کرده است. در سوره اعراف آیات 11 و 12 و 13 می خوانیم:
ولقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملآئکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین ﴿11 قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار وخلقته من طین ﴿12 قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین (13)
شما را آفریدیم و سپس صورت بندی دادیم(به اشکال مختلف درآوردیم). سپس به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنند(به خدمت آدم درآیند)، پس همه چنین کردند مگر ابلیس که از سجده کنندگان نبود. خداوند به او گفت چه چیز ترا از سجده ای که فرمانت دادم بازداشت؟ شیطان گفت من بهتر از او هستم، مرا از آتش آفریدی و او را از خاک. خداوند به او گفت فرودآی، شایسته نیست که درآن مقام تکبرورزی، بیرون رو که تو از کوچک شوندگانی.
در این حکایت اعلام می کند که همه نیروهای موجود برای اینکه به خدمت آدم درآیند اعلام آمادگی کرده و تمکین می کنند. اما شیطان خود را از آدم برترشمرده و تسلیم نمی شود. او خود را برتر از آدم می داند و دچار تکبر می شود. این خود بزرگ بینی را شیطان از طریق مقایسه سرشت خود با آدم اثبات کرده است. می گوید من بهتراز آدم هستم، چون مرا از آتش خلق کردی و او را ازخاک. دراین داستان رابطه تکبر با این روش شناخت نشان داده شده است.
دو نکته:
1- اگر مقایسه روش نادرستی است با چه روشی باید به خودشناسی و دیگر شناسی بپردازیم؟
2- در روابط با دیگران دقت کنیم، مقایسه هایی را که خود یا دیگران انجام می دهیم چگونه می شود ارزیابی کرد.