۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

علي دموكرات نبود!

دوستي ناشناس در ذيل مطلب حكومت علي و مردم سالاري نوشته اند: هر گردي گردو نيست. علي در دفاع از حكومت عثمان كه يك حكومت خودكامه بود فقط از حق خود نگذشت، بلكه از حق ابوذر و بسياري كساني كه چوب استبداد عثمان را مي خوردند گذشت. زيرا ايشان نيز حفظ نظام اسلامي را بالاتر از حقوق بشر مي دانست. قبول حكميت در صفين نيز دليل دموكرات بودن ايشان نيست، بلكه نشانه عدم شناخت سپاهيانش است و بي اطلاعي از اينكه بدون انسجام دروني نمي توان به جنگ مبادرت كرد. علاوه بر اين معاويه اكثرمردم شام را با خود داشت و مردم داري اقتضا مي كرد علي به خواست مردم شام احترام گذارد ولي چنين نكرد و تا پايه نابودي همه چيز در لجبازي با معاويه پيش رفت.

پنج سال حكومت علي هم مداركي است دال بر عدم صلاحيت ايشان در مديريت و راهبري. شايد به دليل همين ناتواني بود كه نمي خواست خليفه شود و به عمر توصيه كرد به جنگ نرود چون در صورت كشته شدن عمر توانايي مديريت مسلمانان را در خودش نمي ديد.

از اينكه اين دوست عزيز وقت گذاشته و نوشته مرا خوانده اند سپاسگزارم. بيش از آن از اينكه نظرداده اند و به نقدش پرداخته اند دو چندان مرا مديون كرده اند. اما درباره مطالب ايشان نظري دارم كه اميدوارم مرا راهنمايي كنند.

1- اولا" من هم با شما موافقم كه هر گردي گردو نيست و حداقل در اين مسأله اشتراك نظر داريم. اما در مورد تحليل رفتار علي يا هر شخصيت ديگري من فكر مي كنم تحليل ما بايد بتواند همه رفتارهاي وي را پوشش بدهد و انسجام داشته باشد. در نوشته شما يك جا گفته ايد علي در خودش توانايي و صلاحيت خلافت را نمي ديد لذا بر حفظ جان عمر تكيه مي كرد. اما در مورد عثمان از حق علي در خلافت و گذشت از آن سخن گفته ايد و آن را به نقد كشيده ايد.

2- بحث من در آن مقاله اين بود كه علي درباب حكومت داري به نظر مردم احترام مي گذاشت و برآن تكيه داشت. حتي اگر تحليل شما را هم بپذيريم كه ايشان در خودش توانايي مديريت جامعه را نمي ديد ولي وقتي بعد از قتل عثمان با اصرار مردم مواجه مي شود به حكومت داري تن مي دهد. آيا اين جز تمكين به رأي مردم است؟

3- در مورد معاويه كه مي فرماييد او نزد اكثريت مردم شام مقبوليت داشت و علي بايد به آن احترام مي گذاشت توجه بفرماييد كه معاويه مرتب به مرزهاي حكومت علي تجاوز مي كرد و براي مرزنشينان ناامني و زحمت ايجاد مي كرد. سربازانش اموال مردم را به غارت مي بردند. ضمن اينكه ايشان زماني به عنوان نماينده خليفه برآنجا حكمراني مي كرد و پس از قتل عثمان از پذيرفتن حكومت مركزي سرباز زد و در واقع به نوعي كودتا كرد. لذا نمي توان چنين حكومتي را قانوني و مشروع شمرده و به رسميت شناخت.

4- اينكه فرموديد قبول حكميت نشاندهنده عدم شناخت ايشان از سپاهيانش است با چه سندي و دليلي گفته شده است. درحالي كه ايشان صراحتا" مخالفت خود را با حكميت ابراز كرد و حتي در مورد انتخاب ابوموسي اشعري صريحا" اعلام كرد كه او نمي تواند شما را حق خود برساند. وقتي دلايل خود را بيان كرد و مخالفان نپذيرفتند ديگر برآنها رأي خود را تحميل نكرد و گذاشت در آزمون عملي به صحت ادعاي او برسند. اتفاقا" جريان عمل هم صحت نظر علي را نشان داد. چه ربطي به عدم شناخت سپاهيان داشت؟

5- البته ممكن است شما با برخي آموزه هاي ديني مخالف باشيد، اشكالي ندارد ولي دليل نمي شود اگر نقاط مثبتي هم در برخي آموزه هاي ديني باشد حتما" آنها را رد كنيم و همه چيز را سياه نشان دهيم. درهمه مكاتب و انسان ها و جوامع خوبي و بدي هست، سياه و سفيد ديدن همواره واقعيت را نشان نمي دهند. بين اين دو رنگ، رنگ هاي زيباي ديگري هم هست. بهتراست ذهن و دل خود را باز بگذاريم تا واقعيات بر آن بتابد. باز هم از راهنمايي و نقدهاي شما سپاسگزارم.



۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

يك برابر با همه


يكي از بحث هايي كه اين روزها در رسانه ها دنبال مي شود مسأله تعداد كشته شدگان اخيراست. برخي ادعا كرده اند تعداد آنها بيش از 60 و 70 است و برخي اين ادعا را اغراق دانسته و معتقدند تعداد واقعي بين بيست تا سي نفراست. اين مسأله هم شده است موضوع كشمكشي ميان طرفين دعوا.

اما درميان اين منازعه به نظر مي آيد مسأله مهمي مغفول مانده است. معمولا" هم اختلاف برسر عدد بحث كميت وشكل را عمده مي كند و اذهان را از پرداختن به محتوا باز مي دارد.

نكته جالبي در داستان اصحاب كهف هست كه شايد كمتر به آن توجه شده باشد. حضور سگي در ميان آن آزادمردان دست مايه اشعارشعرا و داستان هاي زيادي شده است. اما در قرآن اشاره به موضوعي مي كند درباره اينكه اصحاب كهف چند نفر بودند و سگ چندمي بوده است. درآيه 22 سوره كهف به بحث هايي كه ميان مردم رواج يافته مي پردازد: بعضي مي گويند آنها سه نفر بودند و سگ چهارمي بوده است. بعضي ميگويند آنها پنج نفر بودند و سگ ششمي، بعضي هم تعداد آنها را هفت تا دانسته اند و سگ را هشتمي. بعد خود قرآن به جاي اينكه عدد واقعي را بگويد عنوان مي كند كه تعداد آنها را خدا مي داند. دكترشريعتي نكته اي را از اين آيه استنباط كرده بود كه قابل فكراست. مي گفت قرآن اين بحث هاي اختلافي را درباره اينكه سگ چندمين اصحاب كهف بوده آورده است براي اينكه بگويد اين بحث ها انحرافي است، شما چكار داريد كه سگ چندمي بوده است، بجاي بحث درباره شماره آن به اصل حضور سگ درميان آن آزادمردان توجه كنيد. به اين فكر كنيد كه حتي سگ هم به ظلم و ستم دوران اعتراض كرد، آيا شما از سگ كمتريد؟

يعني مي خواهد بگويد بحث در باره شماره و تعداد به چه درد شما مي خورد و چه مشكلي از شما حل مي كند، رها كنيد اين بحث را.

اكنون بحث در باره تعداد كشته ها نيز چنين صورتي گرفته است. اذهان جامعه را به اين مشغول مي كنيم كه هر روز درباره اين شماره ها بحث و جدل كنند. اما نگاهي در همين مورد به قرآن بيندازيم.

در آيه 32 سوره مائده مي خوانيم هركس انسان بيگناهي را عمدا" بكشد توگويي همه مردم را كشته است. بحث قرآن برسرقتل عام نيست. برسراين نيست كه چه تعداد انسان بيگناه كشته شوند. مي گويد اگر يك انسان كشته شود (قتل الناس جميعا") جميع مردم كشته شده اند. يعني درجه حساسيت يك مسلمان نسبت به ظلم و كشته شدن يك انسان بيگناه بايد اينقدر بالا باشد.

به نظرمي آيد آنچه در اذهان امروزي اصالت و اهميت يافته كميت قضاياست. هر چه تعداد كشته شده بيشتر باشد اهميت قضيه بيشتر مي شود. با اين تصور بزرگترين جنايت وقتي است كه همه مردم كشته شوند.

اما درديدگاه قرآن كه بحث كميت مطرح نيست، بزرگترين جنايت – درديدگاه اصالت كميت- را كشتن يك فرد مي داند و آن را برابر با كل انسان ها مي شمرد.

بنابراين اگر به قرآن بازگرديم بحث را چنين خاتمه مي دهيم كه هر تعداد كشته شده باشند، تك تك افراد جانشان ارزش دارد و بايد پيگيري كرد تا حقي ناحق نشود.

اين مطلب سانسورشده در روزنامه اعتماد چهارشنبه 25 شهريور 1388 چاپ شد.

معضل ادعا تا واقعيت

واقعيت اينست كه با اقداماتي كه در اين چند ماه شده است، سخنان و ادعاهايي كه عنوان شده است و ... ابهامات و پرسش هاي زيادي در اذهان عمومي شكل گرفته درحالي كه كسي به فكر پاسخگويي به آنها نيست. طبيعي است جامعه پرسشگر در يك حال نمي ماند و خود در پي پاسخ خواهد رفت و به هرحال پاسخي درست يا نادرست براي پرسش هايش خواهديافت.

نكته اي كه رقباي سياسي كمتر بدان توجه مي كنند عوارض رويه اي است كه درحال حاضر بدان عمل مي شود. برخي گمان مي كنند براي جلب اعتمادعمومي و خنثي سازي تبليغات مسموم كافيست طرف مقابل خود را رسوا كرده و او را وادار به عقب نشيني كنيم. يا چهره او را تخريب نموده و ملكوك و مشكوك معرفي نماييم. اين شيوه گرچه ممكن است در كوتاه مدت نوعي آتش بس ايجاد كند اما نه در كوتاه مدت و نه در درازمدت موجب جلب اعتماد پرسشگران نخواهدشد. بلكه از يك مرحله به بعد حتي در كوتاه مدت نيز نتيجه عكس خواهد داد.

اين روش از قبل از انتخابات در جريان مناظره ها شكل گرفت. آقاي كروبي از طرف مقابل خود پرسيد ماجراي هاله نور چه بوده است. طرف مقابل بدون اينكه اين مسأله را كه براي بسياري سئوال بود و هست توضيح بدهد، درپاسخ پول گرفتن مدعي از شهرام جزايري را پيش كشيد.

درحالي كه مي شود هركس انتقادي كرد در مورد همان موضوع توضيح داد تا اگر هم مدعي عناد دارد حداقل شنوندگان منصف قانع شوند و سردرگم نمانند. اما به جاي حل مسأله و توضيح كافي، پرونده اجداد مدعي را پيش كشيدن و او را شياد معرفي كردن مشكل را حل نمي كند. حداكثر اينست كه شنوندگان نسبت به هر دوطرف بي اعتماد مي شوند.

نكته دوم درباره ادعاي تخلف در زندان ها به نظر مي آيد بايد دقت بيشتري كرد. دركشاكش موجود اكنون مسأله در اين چرخه گرفتارشده است كه يكي ادعا مي كند تخلف صورت گرفته است و ديگري كه خود مورد اتهام است آن را تكذيب مي كند. آن يك مي گويد سند و مدرك دارم. اين يك مي گويد سند كافي و مستدل ندارد.

به نظر مي آيد آنچه دراين ميان مغفول مانده است اصل قضيه يعني افكار عمومي و ملتي است كه نظاره گر اين چالش هاست.

اجازه دهيد مسأله را خارج از كشمكش هاي سياسي و انتخاباتي به صورتي كارشناسي و علمي بررسي كنيم و از اين چرخه خارج شويم.

كسي مدعي مي شود كه در زندان چنين و چنان كرده اند. هرچند در عرف سياسي منتقدين و مخالفان يك حكومت به صرف ادعا اين مسأله را مي پذيرند اما بلحاظ حقوقي و كارشناسي صرف ادعا دليل بر واقعيت نيست. كما اينكه حكومت هم مي تواند مدعي شود مخالفان براي پيشبرد اهدافشان اين اتهامات را جعل كرده اند.

بنابراين مسأله اصلي اينست كه ادعا چگونه قابل اثبات است. فردي از زندان آزاد مي شود و مدعي مي شود مرا در زندان شكنجه كرده اند. چنانچه شكنجه ادعايي آثارمشخص بجا مانده داشته باشد و فرد مزبور بتواند به پزشك قانوني مراجعه كند و پزشك از روي آثار تاريخ دقيق صدمه وارده را تشخيص دهد ادعا قابل پيگيري است. در غيراين صورت اگراز شكنچه ادعاشده آثاري نمانده باشد يا از آثار بجا مانده نتوان تاريخ صدمه را تشخيص داد ادعاي فوق قابل اثبات نيست. البته درصورتي كه فرد مدعي شاهدان عادلي نيز داشته باشد كه شهادت بدهند ناظر بر اين واقعه بوده اند باز مسأله تا حدي قابل پيگيري است. اما چنين حالتي معمولا" براي كمتر زنداني پيش مي آيد. آخرين راهي كه مي ماند قسم خوردن است. يعني مدعي در دادگاه عادله طي مراسم خاص قسم بخورد كه چنين صدمه اي ديده است. دراين صورت هم اگر بتواند طرف مقابل خود را به دادگاه معرفي كند و او كه منكر واقعه است حاضر نشود قسم بخورد مسأله تاحدي به نفع زنداني پيش مي رود. اما اگر او هم قسم خورد كه زنداني دروغ مي گويد مسأله چندان قابل پيگيري نيست.

خواهيد گفت پس زنداني بيچاره هم مورد آزار واقع شده و هم حرفش به جايي نمي رسد پس اين چه عدالتي است.

در پاسخ شما گفته مي شود به هرحال براي اثبات هر ادعايي شرايط و مقرراتي بايد وجود داشته باشد و گرنه اگر قرارباشد به صرف ادعا هركس بتواند حيثيت ديگري را لكه دار كرده و هر اتهامي مي خواهد به ديگران يا به يك نهاد دولتي وارد كند ديگر سنگ روي سنگ بند نمي شود.

اين مسأله البته مربوط به صرف كشور ما نيست. اين معضل دربسياري جوامع وجود دارد يا حداقل وجود داشته است. لذا عقلاي قوم بايد ترتيباتي بينديشند كه نه حقوق شهروندي كسي كه سرو كارش به زندان مي افتد ضايع شود و نه حقوق طرف مقابل او.

به هرحال حاكمان منصف و قانونگرا بايد احتمال اين را بدهند كه مأمورين اجرايي يا ضابطين يا بازپرس و مستنطق و غيره امكان خطا دارند. چه بسا در جايي ظلمي به زنداني شده باشد يا مأموري دچار خطا و خيانت شده باشد. دراين صورت چگونه مي شود احقاق حق نمود؟

مثلا" اگر در كهريزك كساني كشته نمي شدند آيا نظر كسي به وضعيت آنجا معطوف مي شد؟

از سويي ديگر چنانچه حاكمان به اين مسآئل بي توجه باشند چه بسا خطاهاي مأمورين و مسئولين كار را به جايي برساند كه موجب سلب اعتماد مردم شده و آب رفته به جوي بازنيايد.

نكته ديگري كه درهمين راستا قابل طرح است اينكه درست است كه زنداني نمي تواند ادعاي خود را اثبات كند اما طرح و پخش ادعاي آزار و شكنجه در زندان، چه واقعيت داشته باشد و چه امري واهي باشد، درافكار عممومي بسيار تأثيرگذاراست. ازآنجا كه همواره مردم نسبت به مظلوم و ضعيف نگاهي مثبت تر و ترحم آميز دارند ادعاي يك زنداني بيشتر امكان پذيرش و مقبوليت دارد تا تكذيب حاكميت. اين مسأله اي است كه به فضاي رواني جامعه مربوط مي شود. بنابراين اعلام مسأله حتي بدون دليل و سند، ذهن بخش هايي از جامعه را برمي آشوبد و براي نظام حاكم كم و بيش هزينه دارد. حتي اگر زنداني مزبور بعدها ادعاي خود را پس بگيرد باز آنچه در ذهن ها رسوب كرده به راحتي پاك نمي شود. بلكه چه بسا پس گرفتن ادعا را هم دليل بر فشاري جديد به حساب آورند. بخصوص اگر اين ادعاها تكرارشده و متعددباشد.

بنابراين مسأله ساده نيست و به سادگي هم قابل حل نيست. هرچند مي توان نظاماتي طراحي كرد كه اين عوارض را به حداقل رسانده و از حالت بحران و اپيدمي خارج كند.

1- پذيرفتن نهادهاي نظارتي مردمي و مستقل در حوزه امور قضايي كه بتوانند در صورت لزوم يا به صورت دوره اي بر كار قضا و زندان نظارت كرده و خطاهاي احتمالي را گزارش كنند تا مسئولين مربوطه سرچشمه را با بيل بگيرند. طبعا" چنين نهادهايي به عنوان چشم و گوش مردم مي توانند در صورت بروز معضل به عنوان عنصر بيطرف عمل كرده و از تشويش اذهان جلوگيري كنند.

به عنوان مثال چنانچه فردي در زندان به مرگ طبيعي فوت نمايد، خانواده و بستگان وي و بخشي از جامعه نسبت به اين مسأله به ديده شك نگريسته و همواره براين باور خواهند بود كه وي به مرگ طبيعي نمرده است. طبيعي است در چنين حالتي سخن مسئولين كه مورد ظن هستند در دلها جا نمي افتد. اما اگر يك نهاد مردمي و مستقل چنين امري را تأييد كند طبعا" باوركردن آن راحت تراست.

2- پذيرفتن اين اصل قانوني كه از ابتداي بازداشت فرد، وكيل وي بتواند در مراحل تحقيقات مقدماتي و بازپرسي و... حضور داشته باشد. دراين صورت نيز حضور وكيل بدون دخالت در امر تحقيقات حل كننده بسياري ازمعضلاتي است كه در غيراين صورت ايجاد مي شود.

اين راهكارها به اين معني نيست كه درچنين صورتي هيچ خطا و انحرافي رخ نمي دهد و در چنين جامعه اي به هيچ كس ظلم و ستم روا نمي شود، چنين مدينه فاضله اي هنوز ساخته نشده است. اما چنين راهكارهايي باعث مي شود درصورت خطاي يك فرد يا يك گروه، حيثيت و آبروي يك فرد يا يك نظام برباد نرود. اعتماد شهروندان خدشه دار نشود. جامعه ثبات داشته باشد و مطمئن باشد ساز و كارهايي براي احقاق حق براي هر طرف دعوا وجود دارد.

اين مطلب در روزنامه اعتماد پنجشنبه 26 شهريور 1388 چاپ شد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

حكومت علي و مردم سالاري

برخی چنین مي پندارند که حضرت علی ع چون از جانب خدا و پيامبر براي امرحكومت به مردم معرفي شده بود و درحقيقت انتصابی بود، ديگر به رأی و نظر مردم كاري نداشت. در اين ديدگاه مردم تنها مکلف بودند حقانيت ايشان را درك كرده و از ایشان حمايت و پيروي كنند. اما مردم آن زمان به اين وظيفه خود عمل نكرده و به ايشان پشت كردند. لذا عملا" جریانی به خلافت رسید که براساس رأي و نظرمردم زمانه بود. اين افراد با استناد به ماجرای غدیرخم و واقعه سقیفه نتیجه می گیرند که علی ع وارث حقي بود که از سوی پیامبر و خدا (و نه مردم ) به ايشان اعطاشده بود. درمقابل، حکومت وقت باطلي بود که از سوی مردم و با رأی مردم برسرکارآمد. با اين پيش فرض دو مدل حكومتي تصوير مي كنند كه نقطه مقابل یکدیگرند: ولایت مداری و مردم سالاری.

برخي ديگر نيز براين گمانند كه اصولا" حكومت را مردم تعيين مي كنند و در اسلام نيز از ابتدا چنين بوده است و آنچه اتفاق افتاد بر همين روال بود. اين مسأله منشأ اختلافاتي درميان مسلمين گرديده و حول آن مذاهب و فرقه هايي شكل گرفته اند كه هنوز هم ادامه دارد. اين بحث از مناظر مختلف مي تواند پيگيري شود. اما علاوه بر جنبه هاي نظري و فلسفي كه بايد جايگاه رأي مردم را تبيين كند، يك وجه تاريخي نيز دراين بحث مطرح است كه لازمه آن رجوع به گذشته و مرور اتفاقاتي است كه محقق شده است. دراين فرصت به اين جنبه بحث مي پردازيم.

مشروعيت و مقبوليت

1- دراين كه پیامبر در محل غدیرخم حضرت علی ع را به عنوان مولا به مردم معرفی کرد، همه فرق اسلامي متفق القولند اما اختلاف در تفسير و تأويلي است كه از واژگان آن پيام شده است. و منظوري كه مدنظر گوينده بوده است. اما نكته اي كه قابل دقت است اينكه در همانجا پيامبر ترتیبی داد تا مردم نظر خود را در این مورد درقالب بیعت ابرازکردند. در آن زمان بیعت کردن رسمی بود که بدان وسیله مردم نظر خود را نسبت به موضوع مورد نظراعلام می کردند. جادارد به اين مسأله توجه شود که گرچه پیامبر نزد مردم از نوعی اعتباردینی و قدسیت برخوردار بود چرا برای پیام خود مبنی بر ولایت علی ع از مردم نظر خواهی كرد؟

2- پیامبردرمدينه از دنيا رفت. جماعتی مشغول مراسم تشییع و تدفین پیامبرشدند. درآن زمان علي رغم اينكه مسلمانان بلحاظ عقيدتي يك آيين داشتند اما بلحاظ قومي و تبارشناسي درميان خود دسته بندي هايي داشتند. دوگروه مهاجرين كه از مكه هجرت كرده بودند و انصار كه ساكنين مدينه بودند يكي از مرزبندي هاي اجتماعي بود كه به افراد تشخص و هويت مي داد. همزمان با مراسم تشييع پيامبر برخی از انصار درمحل سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا در مورد رهبري و حكومت پس از پيامبر چاره انديشي كنند. آنها سعد بن عباده را که مریض بود به آنجا آورده بودند و براين باور بودند كه پس از پیامبر او را به عنوان خلیفه و جانشین ایشان برگزينند. اين محل زمینی خالي بود که در قسمتی از آن سرپناهی مسقف با شاخه های خرما به عنوان سايبان درست کرده بودند و گهگاه مردمي كه مي خواستند با يكديگر گفت وگو كنند در آن محل گرد هم مي آمدند. خبر جمع شدن درسقيفه به جماعتی که در مراسم تدفین حضور داشتند رسید. گروهی از مهاجرین منجمله عمر و ابوبکر نگران آن شدند که مبادا انصار سرنوشت كل مسلمين را در چنگ خود آورند و اين مسأله باعث تشتت و از هم گسيختگي مسلمين گردد. آنها مراسم را رها کرده و خود را به سقیفه رساندند. پس از کشمکش ها و گفت وگوهای طرفین كه دركتب تاريخي ضبط است، سرانجام توافق آن جمع براين شد كه ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر به رسميت شناسند. فردا نیز با اعلام این خبر از مردم برای او بیعت خواستند و اكثريت مردم نیز بیعت کردند.

3- ابوبكر دوماه و اندی برمسند حكومت بيشترنبود و بعد درگذشت. ایشان در روزهای آخر عمر خود، شخصا" عمربن خطاب را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرد و طبق نوشته ای این تصمیم را اعلان كرد. به این ترتیب عمر به عنوان خليفه دوم زمام امور را بدست گرفت. بنابراين خلیفه دوم به شکلی کاملا" انتصابی برسرکارآمد.

4- عمر حدود ده سال خلافت كرد. درسال دهم خلافت خود مورد سوء قصد يك ایرانی به نام فيروز معروف به ابولؤلؤ قرار گرفت. ايشان نيز در روزهای آخر عمرش براي تداوم خلافت بعدازخود چاره اي انديشيد. شش نفر را خود تعيين کرد که به عنوان يك شورا خلیفه بعدی را انتخاب کنند. علی ع نیز جزو این شش نفربود. ضمنا" مقرر کرد چنانچه درميان جمع شورا اختلاف نظر ايجاد شد و آرا سه به سه مساوی شد، سه نفری که عبد الرحمن بن عوف جزو آنهاست ارجح خواهد بود و نظرآنها ملاك قرارخواهد گرفت. پس از درگذشت عمر درميان اين جمع اختلاف نظر پديد آمد و سه نفرعبدالرحمن و خود عثمان و سعد بن ابی وقاص به خلافت عثمان نظر دادند و چنين شد. سه نفر دیگر طلحه و زبیر و علی ع بودند.

5- عثمان درسال 23 قمري به خلافت رسيد و تا سال 35 براين مسند بود. سال هاي آخر حكومت وي با نارضايتي بخشي از مردم و بالا گرفتن اعتراضات آنها روبروشد. اين اعتراضات به قتل وي انجاميد. اين درحالي بود كه سرنوشت خلافت پس از وي مشخص نشده بود. پس از قتل عثمان مردم به سوی خانه علی ع هجوم بردند و اعلام کردند که او را مناسب ترین شخص برای خلافت می شناسند.

بطور طبيعي حضرت علي با توجه به حقانيت و صلاحيت خود مي بايست از اين امر استقبال كرده و حتي منتظر مردم ننشيند بلكه خود اقدام به تصرف خلافت كند. اما ايشان نظري ديگر اعلام كرد و به مردم گفت: مرا واگذارید و از دیگری بخواهید. اگر مرا واگذارید من مانند یکی از شما خواهم بود و قطعا" برای کسی که شما او را به ولایت امری برگزینید شنواترین و مطیع ترین شما خواهم بود. من وزیر و مشاور باشم برای شما بهتر است تا اینکه امیر باشم.1

مردم اصرار کردند كه كسي غيرايشان را شايسته اين مقام نمي دانند. حضرت علي در باره ازدحام آن روز مردم مي گويد چنان جمعيت فشرده بود كه بيم كشته شدن كسي زير دست و پا مي رفت. سرانجام ايشان با مشاهده اصرار مردم حاضر گفت بیعت باید به صورت اعلام شده و آشکار باشد نمی شود اینطور در خانه بیعت کرد. فردا در مسجد گرد می آییم. فردا مردم فوج فوج برای بیعت علی ع به مسجد آمدند. همه گروه های انصار و مهاجرین با ایشان بیعت کردند. تنها چند نفر از شخصیت های انصار و مهاجرین مثل سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر بیعت نکردند. آنها هم علي رغم داشتن رأي مخالف هیچگاه در دوران حکومت علی ع کسی متعرض آنان نشد. حضرت علي درباره علت پذيرفتن امر خلافت خود توضيح داده است كه اگر حضور مردم و تعهدي كه آگاهان دربرابر خداوند دارند كه بر ظلم سكوت نكنند نبود هرگز اين امر را نمي پذيرفتم.

مرور این وقایع نشان می دهد، مستقل از ديدگاه هاي رايج ميان نحله هاي مختلف، خلفای اول تا سوم در تأسیس حکومت کمتر دغدغه آرای عمومی و پذیرش عامه را داشته اند و بیشتر به نوعی حکومت انتصاب ازبالا گرايش داشتند. كما اينكه خلیفه اول خود جانشینش را تعیین کرد. خلیفه دوم نیز شورایی انتصابی را مسئول این کار دانست. در حالی که علی ع هرچند خود را صالح تر می دانست، اما نسبت به پذیرش عامه و افکار عمومی احترام و تأکید داشت و بدون آن تمایلی به حکومت نشان نمی داد. هم در غیرخم از مردم بیعت گرفت و هم در دوره خلافت پس از عثمان خود داوطلب و شروع كننده براي تصدي امر نبود بلكه پس از اصرار مردم قدم پيش گذاشت و با اقبال عمومی و اصرار آنان برسرکارآمد. گذشته از این علی رغم تأییدات پیامبر و شایستگی شخصی خود هیچگاه در صدد تحمیل حكومت خويش بر مردم برنیامد.

منتقد حكومت

گذشته از ديدگاه و رفتار امام علي درباره حكومت و مردم، برخورد ايشان با رقباي سياسي اش نيز درخور تأمل است. در دوره خلفای اول تا سوم که به اعتقاد شیعیان آنها جایگاه علی ع را غصب کرده بودند، شاهد رفتاری از آن حضرت هستیم که جای تأمل فراوان دارد. ایشان به برخی رویه های خلفای سه گانه منتقد بود، اين انتقادات را پنهان نمي كرد و به آنها می گفت. اما هيچ گاه درصدد تخريب و رسوا كردن يا انتقام گيري از آنها برنيامد. او همواره در حکم مشاوری دلسوز در کنارشان بود.

وقتی خليفه دوم تصمیم داشت براي جنگ با رومیان خود به سرحدات رفته و مستقیما" در جبهه شرکت کند از حضرت علي مشورت خواست. ايشان خليفه را از این کاربازداشت و به او یادآور شد که نگران شکست جنگ نباشد خداوند آنان را یاری خواهدکرد و سپس گفت: اگر تو خود به سوی دشمن روی و رنجی به تو رسد، مسلمانان دیگر پناهگاهی ندارند و بعد از تو مرجعی نیست که به او مراجعه کنند. بنابراین دیگری را جای خود به میدان جنگ فرست.2 چنين راهكاري با آن ادبيات در عرف رقابت هاي سياسي نمي گنجد و الگويي ديگر را نشان مي دهد.

در زمان جنگ با ایران نیز همین اتفاق تکرار می شود. حضرت امیر باز هم عمر را از شرکت مستقیم در جنگ وبیم آسیب رسیدن به او برحذر می دارند. ايشان نقش حکومت را به رشته ای که مهره ها را با هم جمع می کند تشبیه می کنند و به عمر می گویند تو مانند قطب و محور باش و اعراب را چون سنگ آسیاب بر گرد خود بگردان.3

در دوران حكومت عثمان نیز علي این نقش مشاوره و انتقادات دلسوزانه را ادامه داد. درمواردی که او را بر خطا می دید صریحا" انتقاد می کرد و می کوشید او را از مسیر غلط برگرداند. حتی گاه کار به پرخاش می رسید اما بازهم از نصیحت های مشفقانه خود باز نمی ایستاد. بطوری که عباس عموی حضرت علي موقع رحلت خود، برادرزاده اش را نصیحت می کند که بیان نظرات و انتقادات به عثمان به مصلحت شخصی اونیست و از ایشان می خواهد از این کار بازایستد.4

زمانی فرا مي رسد كه مخالفان عثمان برگرد دارالاماره تحصن مي كنند. عثمان خبردار مي شود كه زمزمه هایی در دفاع از علی ع درمیان مخالفانش وجود دارد. وي براي خواباندن شورش، برای علی ع پیغام فرستاد که تو از مدینه دور شو تا اعتراضات فروکش کند. اينجا نيز علی ع رفتاري متفاوت نشان مي دهد. درحالي كه عرف رقابت هاي سياسي حكم مي كرد كه درچنين موقعي كه توده هاي مردم عليه رقيب برخاسته اند موقع خوشه چيني و بهره برداري است و بايد حضور بيشتري در صحنه داشت، علي خواسته عثمان را برآوده كرده و از شهر خارج مي شود. شورش مي خوابد و عثمان كسي را مي فرستد تا علي به شهر بازگردد. اما در زماني ديگر ماجرا تكرار مي گردد. عثمان دوباره از علي مي خواهد شهر را ترك كند. دراينجاست كه علي زبان به گلایه گشود که: عثمان مرا چون شتر آبکش می خواهد که با دلوی بزرگ پیش و پس روم. به من فرستاد تا بیرون روم، سپس فرستاد تا بازگردم و اکنون فرستاده است تا بیرون شوم . به خدا آنقدر از او دفاع کردم که ترسیدم در این کار گنهکارم.5

اعتراضات بالا مي گيرد. كار به جايي مي رسد كه گروهي چاره را در كشتن خليفه مي بينند. موقعی که معترضین بر عثمان جمع شده بودند و قصد کشتن او را داشتند باز حضرت علی پيش مي افتد و به شدت با کشتن او مخالفت مي كند و آنها را از این کار باز مي دارد.6

این درحالی بود که ایشان بر شایستگی خویش برای امارت مسلمین آگاه بود و آن را ابراز می کرد، و هیچگاه سمت رسمی دولتی و حکومتی در این دوران نداشت، اما در عین حال با خلفای وقت رفتاری داشت و نسبت به آنها مواضعی اتخاذ می کرد که بیشتر به یک مشاور دلسوز درون نظام مشابهت داشت. این رفتار مشی مسالمت آمیز و کریمانه ایشان را نشان می دهد که با شیوه های رقابت هاي سياسي رايج کمتر همخواني دارد. بخصوص درجامعه آن روز که خشونت و انتقام و کینه توزی با فرهنگ و منش جامعه عجین بود. ایشان خود این مشی را زمان بیعت با عثمان چنین توضیح می دهند:

همانا می دانید که من از دیگران به خلافت سزاوارترم. اما به خدا سوگند مادام که امور مسلمین به سلامت بگذرد به کسی جزمن ستم نرسد، من قطعا" تسلیم هستم و اجر این کار را پذیرایم و بر زر و زیوری که درآن برهم پیشی می گیرید چشم ندارم.7

جمله " ماسلمت امورالمسلمین" درعبارت فوق انگیزه علی ع را از مشی مسالمت جویانه خویش نشان می کند. او تصريح مي كند اگر حكومت براي عامه جامعه مفيد باشد و تنها به من اجحافي صورت گرفته باشد از حق خود مي گذرم. اگر بخواهیم این عبارت را درفرهنگ سیاسی امروز ترجمه کنیم مي توان گفت مادامي كه حكومتي منافع ملی یا مصالح کلی جامعه یا سعادت ملت را تأمين مي كند علي از حق شخصي خود مي گذرد و به آن حكومت تن مي دهد و از حق مسلم خود بخاطر آن می گذرد. درحالی که برخی منافع ملت را برای مصالح شخصی و گروهی قربانی می کنند.

اين نكته براي پيروان ايشان و ساير فرق اسلامي جاي تأمل بيشتري دارد كه علي رغم عشق به ايشان، از رويه هاي عملي ايشان سرمشق نمي گيرند. راستي چرا علي ع نام سه تن از پسرانش را كه در دوران خلفا به دنيا آمدند، عمر و عثمان گذاشت که بعدها در کربلا همراه حسین ع به شهادت رسیدند. امام حسن ع نيز نام فرزندش را ابوبكر گذاشت.8 اين فرهنگ نشان مي دهد كه رويه آنان خصومت و نفي مطلق و كينه توزي نبوده است. رويه اي که گاه پيروان از ياد مي برند.

حق حاكميت، حقوق ملت

عرف سياسي چنين است كه رهبران سياسي قبل از حكومت از حقوق ملت فراوان سخن مي گويند و چون بر مسند مي نشينند اين فصل را از ياد مي برند. اما علي ع درجامعه ای که فرهنگ قبیله ای برآن حکمفرما بود و سخن گفتن ازحقوق فرد در مقابل حكومت معنی نداشت، چون به حكومت مي رسد از حقوق حاکم و حقوق ملت سخن می گوید و می کوشد مردم را با حقوق خود آشنا کند. در صفین ضمن خطابه ای درباره حقوق والی و حقوق مردم9 تصریح می کند: خدا برای من بخاطر حکمرانی برشما حقی قرارداد و برای شما نیز حقی است بر عهده من. در این خطبه سخن گفتن از حق یک جانبه را که حکومت های مطلقه ترویج می کردند مردود می شمرد و تأکید می کند: "کسی را حقی نیست جز آن که بر عهده او نیز حقی است و برعهده او حقی نیست جز آنکه او را نیز حقی بر دیگری است و اگر کسی را حقی بود که حقی بر او نبود، خدای سبحان است نه دیگری از آفریدگان".

ايشان صريحا" از حقوق دوجانبه سخن مي گويد:" حقی برکسی واجب نیست مگر حقی که برابر آن است گزارده شود و بزرگترین حق ها که خدا واجب کرده است حق حکمران است بر افراد و حق افراد است بر حکمران".

درهمین خطبه مردم را عليه خود تشجیع می کند و آنها را از اینکه او را بستایند باز می دارد. می گوید:" با من چنان که با سرکشان و جباران سخن می گویند سخن مگویید. .. مرا بزرگ نینگارید .. از گفتن حق و ابراز عدالت نزد من باز نایستید. که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر خدا مرا در کار نفس یاری دهد..."

در دوران کوتاه حکومتش نیز نشان داد که به این اصول وفاداراست. او هیچکس را برای بیعت گرفتن اجبار نکرد. برآنان که به او رأی منفی دادند خرده نگرفت و محدودشان نکرد. حتی آنان را که بر او شوریدند و جنگی علیه او سازمان دادند و درصدد سرنگونیش بر آمدند، پس از دفاع در برابر آنان و شکست خوردنشان آزادشان گذاشت و بخشش را بالاتر از انتقام دانست(جنگ جمل).

آزادي مخالف

مقوله آزادي امروز در همه جوامع مطلوب مردم است. اما درعين حال حتی جوامع دموکراتیک امروز، در شرايط استثنايي چون زمان جنگ برخي محدوديت ها را به رسميت مي شناسند. تمرکزگرایی و وحدت فرماندهی در عرصه جنگ اجتناب ناپذیراست. فرماندهان به کسی اجازه نمی دهند در باره سرنوشت جنگ در تصمیمات مرکزیت تردید ایجاد کند. تمرد در جنگ را با سخت ترین مجازات ها پاسخ می دهند. اما علی ع بازهم برخلاف عرف سیاستمداران رويه اي ديگر را به نمايش گذاشته است. او چنان به آزادی و رأی مردم احترام می گذاشت که در میدان جنگ صفین، لشگریان به خود اجازه می دهند ، با ادامه جنگی که می رفت با پیروزی بر معاویه به سرانجام رسد، مخالفت کنند. درحالي كه او فرمانده كل بود و طبعا" استراتژي جنگ بر عهده او بود، عده اي كه بعدها خوارج نام گرفتند با ادامه جنگ مخالفت مي ورزند. تنها به اين دليل كه لشكريان معاويه قرآن برسرنيزه گرفته اند و ما حق نداريم با قرآن بجنگيم. درچنين شرايطي معمولا" متمردين در ميدان جنگ به عنوان خائن تلقي شده و مستحق مجازات مي شوند. اما او به تبيين و توضيح مي پردازد تا تفكر سطحي و قشري آنها را اصلاح كند. همانجاست كه مي گويد قرآن ناطق منم و اينها جز اوراقي نيست. اما مقدسين از اينكه قرآن زير دست و پا بيفتد ابا دارند و قانع نمي شوند. پيشنهاد حكميت ميان دو لشكر طرح مي شود. او که خود با اصل حکمیت در آن شرایط مخالف بود، پس از اصرار منتقدين به نظر آنها تن درداد و حکمیت را اجرا کرد. کاری که سرانجام درستی پیش بینی علی ع را نشان داد. اما پس از آن هم باز او آن کج اندیشان را به این خاطر حذف نکرد و بر آنان سخت نگرفت. تا زمانی که خود دست به شمشیر بردند و به قتل و غارت مردم پرداختند آزادانه به نقد و تخطئه حکومت وی مشغول بودند.

او که در واقع یک حکومت مذهبی را نمایندگی می کرد، به نماینده خود در مصر نوشت با مردم مهربانی کن چون جانوری شکاری مباش که خوردنشان را غنیمت شماری. از خطاهایشان در گذرو... چرا که مردم دو دسته اند یا برادرتو در دیانت یا همسان تو در آفرینش10. او بجای آن که بر مردم سخت بگیرد بر نمایندگان حکومتی خویش سخت می گرفت که در اجرای وظایفشان نسبت به مردم قصور نورزند.

او چنان به رعایت حقوق مردم و امنیت آنان پایبند بود که حتی یک مورد تعرض به حقوق شهروندانش را تاب نمی آورد. زمانی در شهر انبار مهاجمان مرزی به خانه زنی یهودی که شهروند حکومت علی ع بود هجوم برده و جواهرات او را از دست و پایش بیرون آورده و غارت کردند. او پیروانش را سرزنش كرد و گفت: اگر مسلمانی این خبر را بشنود و از تأسف آن بمیرد جای ملامت کردن ندارد بلکه شایسته آن است.11

در عرف سیاست، طرح شعارهاي رادیکال و مطالبات حداكثري مربوط به دوران قبل از زمامداري و در جریان مبارزه و رقابت هاي سياسي است. معمولا" همه انقلابیون و راديكال ها پس از به قدرت رسیدن محافظه کار می شوند. آرمان ها را از ياد مي برند. اما از علي در دوران رقابت هاي سياسي كمترطرح شعارهاي حداكثري و مطالبات راديكال را مشاهده مي كنيم، آنچه دراين باب آمده بيشتر مربوط به دوران زمامداري اوست.

منابع:

1- نهج البلاغه، ترجمه دکترسیدجعفر شهیدی، انتشارات وآموزش انقلاب اسلامی، چاپ چهارم،1372، خطبه92، ص 85

2- همان، خطبه 134، ص133

3- خطبه 146، ص 141 و142

4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکترمحمود مهدوی دامغانی، ج5، ص391 تا 393

5- نهج البلاغه، همان، خطبه 240، ص 269

6- همان، نامه 6 و نامه 28، ص 275 و ص 293

7- همان، خطبه 74، ص 56

8- ابوالقاسم سحاب، زندگاني سيدالشهداء، سحاب كتاب، چاپ دوم، 1358، ص 480 تا 483

9- همان، خطبه 216، ص 248 تا 250

10- همان، نامه 53 به مالک اشتر، ص32

11- همان، خطبه 27، ص 28

حكومت علي و مردم سالاري

برخی چنین مي پندارند که حضرت علی ع چون از جانب خدا و پيامبر براي امرحكومت به مردم معرفي شده بود و درحقيقت انتصابی بود، ديگر به رأی و نظر مردم كاري نداشت. در اين ديدگاه مردم تنها مکلف بودند حقانيت ايشان را درك كرده و از ایشان حمايت و پيروي كنند. اما مردم آن زمان به اين وظيفه خود عمل نكرده و به ايشان پشت كردند. لذا عملا" جریانی به خلافت رسید که براساس رأي و نظرمردم زمانه بود. اين افراد با استناد به ماجرای غدیرخم و واقعه سقیفه نتیجه می گیرند که علی ع وارث حقي بود که از سوی پیامبر و خدا (و نه مردم ) به ايشان اعطاشده بود. درمقابل، حکومت وقت باطلي بود که از سوی مردم و با رأی مردم برسرکارآمد. با اين پيش فرض دو مدل حكومتي تصوير مي كنند كه نقطه مقابل یکدیگرند: ولایت مداری و مردم سالاری.

برخي ديگر نيز براين گمانند كه اصولا" حكومت را مردم تعيين مي كنند و در اسلام نيز از ابتدا چنين بوده است و آنچه اتفاق افتاد بر همين روال بود. اين مسأله منشأ اختلافاتي درميان مسلمين گرديده و حول آن مذاهب و فرقه هايي شكل گرفته اند كه هنوز هم ادامه دارد. اين بحث از مناظر مختلف مي تواند پيگيري شود. اما علاوه بر جنبه هاي نظري و فلسفي كه بايد جايگاه رأي مردم را تبيين كند، يك وجه تاريخي نيز دراين بحث مطرح است كه لازمه آن رجوع به گذشته و مرور اتفاقاتي است كه محقق شده است. دراين فرصت به اين جنبه بحث مي پردازيم.

مشروعيت و مقبوليت

1- دراين كه پیامبر در محل غدیرخم حضرت علی ع را به عنوان مولا به مردم معرفی کرد، همه فرق اسلامي متفق القولند اما اختلاف در تفسير و تأويلي است كه از واژگان آن پيام شده است. و منظوري كه مدنظر گوينده بوده است. اما نكته اي كه قابل دقت است اينكه در همانجا پيامبر ترتیبی داد تا مردم نظر خود را در این مورد درقالب بیعت ابرازکردند. در آن زمان بیعت کردن رسمی بود که بدان وسیله مردم نظر خود را نسبت به موضوع مورد نظراعلام می کردند. جادارد به اين مسأله توجه شود که گرچه پیامبر نزد مردم از نوعی اعتباردینی و قدسیت برخوردار بود چرا برای پیام خود مبنی بر ولایت علی ع از مردم نظر خواهی كرد؟

2- پیامبردرمدينه از دنيا رفت. جماعتی مشغول مراسم تشییع و تدفین پیامبرشدند. درآن زمان علي رغم اينكه مسلمانان بلحاظ عقيدتي يك آيين داشتند اما بلحاظ قومي و تبارشناسي درميان خود دسته بندي هايي داشتند. دوگروه مهاجرين كه از مكه هجرت كرده بودند و انصار كه ساكنين مدينه بودند يكي از مرزبندي هاي اجتماعي بود كه به افراد تشخص و هويت مي داد. همزمان با مراسم تشييع پيامبر برخی از انصار درمحل سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا در مورد رهبري و حكومت پس از پيامبر چاره انديشي كنند. آنها سعد بن عباده را که مریض بود به آنجا آورده بودند و براين باور بودند كه پس از پیامبر او را به عنوان خلیفه و جانشین ایشان برگزينند. اين محل زمینی خالي بود که در قسمتی از آن سرپناهی مسقف با شاخه های خرما به عنوان سايبان درست کرده بودند و گهگاه مردمي كه مي خواستند با يكديگر گفت وگو كنند در آن محل گرد هم مي آمدند. خبر جمع شدن درسقيفه به جماعتی که در مراسم تدفین حضور داشتند رسید. گروهی از مهاجرین منجمله عمر و ابوبکر نگران آن شدند که مبادا انصار سرنوشت كل مسلمين را در چنگ خود آورند و اين مسأله باعث تشتت و از هم گسيختگي مسلمين گردد. آنها مراسم را رها کرده و خود را به سقیفه رساندند. پس از کشمکش ها و گفت وگوهای طرفین كه دركتب تاريخي ضبط است، سرانجام توافق آن جمع براين شد كه ابوبکر را به عنوان جانشین پیامبر به رسميت شناسند. فردا نیز با اعلام این خبر از مردم برای او بیعت خواستند و اكثريت مردم نیز بیعت کردند.

3- ابوبكر دوماه و اندی برمسند حكومت بيشترنبود و بعد درگذشت. ایشان در روزهای آخر عمر خود، شخصا" عمربن خطاب را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرد و طبق نوشته ای این تصمیم را اعلان كرد. به این ترتیب عمر به عنوان خليفه دوم زمام امور را بدست گرفت. بنابراين خلیفه دوم به شکلی کاملا" انتصابی برسرکارآمد.

4- عمر حدود ده سال خلافت كرد. درسال دهم خلافت خود مورد سوء قصد يك ایرانی به نام فيروز معروف به ابولؤلؤ قرار گرفت. ايشان نيز در روزهای آخر عمرش براي تداوم خلافت بعدازخود چاره اي انديشيد. شش نفر را خود تعيين کرد که به عنوان يك شورا خلیفه بعدی را انتخاب کنند. علی ع نیز جزو این شش نفربود. ضمنا" مقرر کرد چنانچه درميان جمع شورا اختلاف نظر ايجاد شد و آرا سه به سه مساوی شد، سه نفری که عبد الرحمن بن عوف جزو آنهاست ارجح خواهد بود و نظرآنها ملاك قرارخواهد گرفت. پس از درگذشت عمر درميان اين جمع اختلاف نظر پديد آمد و سه نفرعبدالرحمن و خود عثمان و سعد بن ابی وقاص به خلافت عثمان نظر دادند و چنين شد. سه نفر دیگر طلحه و زبیر و علی ع بودند.

5- عثمان درسال 23 قمري به خلافت رسيد و تا سال 35 براين مسند بود. سال هاي آخر حكومت وي با نارضايتي بخشي از مردم و بالا گرفتن اعتراضات آنها روبروشد. اين اعتراضات به قتل وي انجاميد. اين درحالي بود كه سرنوشت خلافت پس از وي مشخص نشده بود. پس از قتل عثمان مردم به سوی خانه علی ع هجوم بردند و اعلام کردند که او را مناسب ترین شخص برای خلافت می شناسند.

بطور طبيعي حضرت علي با توجه به حقانيت و صلاحيت خود مي بايست از اين امر استقبال كرده و حتي منتظر مردم ننشيند بلكه خود اقدام به تصرف خلافت كند. اما ايشان نظري ديگر اعلام كرد و به مردم گفت: مرا واگذارید و از دیگری بخواهید. اگر مرا واگذارید من مانند یکی از شما خواهم بود و قطعا" برای کسی که شما او را به ولایت امری برگزینید شنواترین و مطیع ترین شما خواهم بود. من وزیر و مشاور باشم برای شما بهتر است تا اینکه امیر باشم.1

مردم اصرار کردند كه كسي غيرايشان را شايسته اين مقام نمي دانند. حضرت علي در باره ازدحام آن روز مردم مي گويد چنان جمعيت فشرده بود كه بيم كشته شدن كسي زير دست و پا مي رفت. سرانجام ايشان با مشاهده اصرار مردم حاضر گفت بیعت باید به صورت اعلام شده و آشکار باشد نمی شود اینطور در خانه بیعت کرد. فردا در مسجد گرد می آییم. فردا مردم فوج فوج برای بیعت علی ع به مسجد آمدند. همه گروه های انصار و مهاجرین با ایشان بیعت کردند. تنها چند نفر از شخصیت های انصار و مهاجرین مثل سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر بیعت نکردند. آنها هم علي رغم داشتن رأي مخالف هیچگاه در دوران حکومت علی ع کسی متعرض آنان نشد. حضرت علي درباره علت پذيرفتن امر خلافت خود توضيح داده است كه اگر حضور مردم و تعهدي كه آگاهان دربرابر خداوند دارند كه بر ظلم سكوت نكنند نبود هرگز اين امر را نمي پذيرفتم.

مرور این وقایع نشان می دهد، مستقل از ديدگاه هاي رايج ميان نحله هاي مختلف، خلفای اول تا سوم در تأسیس حکومت کمتر دغدغه آرای عمومی و پذیرش عامه را داشته اند و بیشتر به نوعی حکومت انتصاب ازبالا گرايش داشتند. كما اينكه خلیفه اول خود جانشینش را تعیین کرد. خلیفه دوم نیز شورایی انتصابی را مسئول این کار دانست. در حالی که علی ع هرچند خود را صالح تر می دانست، اما نسبت به پذیرش عامه و افکار عمومی احترام و تأکید داشت و بدون آن تمایلی به حکومت نشان نمی داد. هم در غیرخم از مردم بیعت گرفت و هم در دوره خلافت پس از عثمان خود داوطلب و شروع كننده براي تصدي امر نبود بلكه پس از اصرار مردم قدم پيش گذاشت و با اقبال عمومی و اصرار آنان برسرکارآمد. گذشته از این علی رغم تأییدات پیامبر و شایستگی شخصی خود هیچگاه در صدد تحمیل حكومت خويش بر مردم برنیامد.

منتقد حكومت

گذشته از ديدگاه و رفتار امام علي درباره حكومت و مردم، برخورد ايشان با رقباي سياسي اش نيز درخور تأمل است. در دوره خلفای اول تا سوم که به اعتقاد شیعیان آنها جایگاه علی ع را غصب کرده بودند، شاهد رفتاری از آن حضرت هستیم که جای تأمل فراوان دارد. ایشان به برخی رویه های خلفای سه گانه منتقد بود، اين انتقادات را پنهان نمي كرد و به آنها می گفت. اما هيچ گاه درصدد تخريب و رسوا كردن يا انتقام گيري از آنها برنيامد. او همواره در حکم مشاوری دلسوز در کنارشان بود.

وقتی خليفه دوم تصمیم داشت براي جنگ با رومیان خود به سرحدات رفته و مستقیما" در جبهه شرکت کند از حضرت علي مشورت خواست. ايشان خليفه را از این کاربازداشت و به او یادآور شد که نگران شکست جنگ نباشد خداوند آنان را یاری خواهدکرد و سپس گفت: اگر تو خود به سوی دشمن روی و رنجی به تو رسد، مسلمانان دیگر پناهگاهی ندارند و بعد از تو مرجعی نیست که به او مراجعه کنند. بنابراین دیگری را جای خود به میدان جنگ فرست.2 چنين راهكاري با آن ادبيات در عرف رقابت هاي سياسي نمي گنجد و الگويي ديگر را نشان مي دهد.

در زمان جنگ با ایران نیز همین اتفاق تکرار می شود. حضرت امیر باز هم عمر را از شرکت مستقیم در جنگ وبیم آسیب رسیدن به او برحذر می دارند. ايشان نقش حکومت را به رشته ای که مهره ها را با هم جمع می کند تشبیه می کنند و به عمر می گویند تو مانند قطب و محور باش و اعراب را چون سنگ آسیاب بر گرد خود بگردان.3

در دوران حكومت عثمان نیز علي این نقش مشاوره و انتقادات دلسوزانه را ادامه داد. درمواردی که او را بر خطا می دید صریحا" انتقاد می کرد و می کوشید او را از مسیر غلط برگرداند. حتی گاه کار به پرخاش می رسید اما بازهم از نصیحت های مشفقانه خود باز نمی ایستاد. بطوری که عباس عموی حضرت علي موقع رحلت خود، برادرزاده اش را نصیحت می کند که بیان نظرات و انتقادات به عثمان به مصلحت شخصی اونیست و از ایشان می خواهد از این کار بازایستد.4

زمانی فرا مي رسد كه مخالفان عثمان برگرد دارالاماره تحصن مي كنند. عثمان خبردار مي شود كه زمزمه هایی در دفاع از علی ع درمیان مخالفانش وجود دارد. وي براي خواباندن شورش، برای علی ع پیغام فرستاد که تو از مدینه دور شو تا اعتراضات فروکش کند. اينجا نيز علی ع رفتاري متفاوت نشان مي دهد. درحالي كه عرف رقابت هاي سياسي حكم مي كرد كه درچنين موقعي كه توده هاي مردم عليه رقيب برخاسته اند موقع خوشه چيني و بهره برداري است و بايد حضور بيشتري در صحنه داشت، علي خواسته عثمان را برآوده كرده و از شهر خارج مي شود. شورش مي خوابد و عثمان كسي را مي فرستد تا علي به شهر بازگردد. اما در زماني ديگر ماجرا تكرار مي گردد. عثمان دوباره از علي مي خواهد شهر را ترك كند. دراينجاست كه علي زبان به گلایه گشود که: عثمان مرا چون شتر آبکش می خواهد که با دلوی بزرگ پیش و پس روم. به من فرستاد تا بیرون روم، سپس فرستاد تا بازگردم و اکنون فرستاده است تا بیرون شوم . به خدا آنقدر از او دفاع کردم که ترسیدم در این کار گنهکارم.5

اعتراضات بالا مي گيرد. كار به جايي مي رسد كه گروهي چاره را در كشتن خليفه مي بينند. موقعی که معترضین بر عثمان جمع شده بودند و قصد کشتن او را داشتند باز حضرت علی پيش مي افتد و به شدت با کشتن او مخالفت مي كند و آنها را از این کار باز مي دارد.6

این درحالی بود که ایشان بر شایستگی خویش برای امارت مسلمین آگاه بود و آن را ابراز می کرد، و هیچگاه سمت رسمی دولتی و حکومتی در این دوران نداشت، اما در عین حال با خلفای وقت رفتاری داشت و نسبت به آنها مواضعی اتخاذ می کرد که بیشتر به یک مشاور دلسوز درون نظام مشابهت داشت. این رفتار مشی مسالمت آمیز و کریمانه ایشان را نشان می دهد که با شیوه های رقابت هاي سياسي رايج کمتر همخواني دارد. بخصوص درجامعه آن روز که خشونت و انتقام و کینه توزی با فرهنگ و منش جامعه عجین بود. ایشان خود این مشی را زمان بیعت با عثمان چنین توضیح می دهند:

همانا می دانید که من از دیگران به خلافت سزاوارترم. اما به خدا سوگند مادام که امور مسلمین به سلامت بگذرد به کسی جزمن ستم نرسد، من قطعا" تسلیم هستم و اجر این کار را پذیرایم و بر زر و زیوری که درآن برهم پیشی می گیرید چشم ندارم.7

جمله " ماسلمت امورالمسلمین" درعبارت فوق انگیزه علی ع را از مشی مسالمت جویانه خویش نشان می کند. او تصريح مي كند اگر حكومت براي عامه جامعه مفيد باشد و تنها به من اجحافي صورت گرفته باشد از حق خود مي گذرم. اگر بخواهیم این عبارت را درفرهنگ سیاسی امروز ترجمه کنیم مي توان گفت مادامي كه حكومتي منافع ملی یا مصالح کلی جامعه یا سعادت ملت را تأمين مي كند علي از حق شخصي خود مي گذرد و به آن حكومت تن مي دهد و از حق مسلم خود بخاطر آن می گذرد. درحالی که برخی منافع ملت را برای مصالح شخصی و گروهی قربانی می کنند.

اين نكته براي پيروان ايشان و ساير فرق اسلامي جاي تأمل بيشتري دارد كه علي رغم عشق به ايشان، از رويه هاي عملي ايشان سرمشق نمي گيرند. راستي چرا علي ع نام سه تن از پسرانش را كه در دوران خلفا به دنيا آمدند، عمر و عثمان گذاشت که بعدها در کربلا همراه حسین ع به شهادت رسیدند. امام حسن ع نيز نام فرزندش را ابوبكر گذاشت.8 اين فرهنگ نشان مي دهد كه رويه آنان خصومت و نفي مطلق و كينه توزي نبوده است. رويه اي که گاه پيروان از ياد مي برند.

حق حاكميت، حقوق ملت

عرف سياسي چنين است كه رهبران سياسي قبل از حكومت از حقوق ملت فراوان سخن مي گويند و چون بر مسند مي نشينند اين فصل را از ياد مي برند. اما علي ع درجامعه ای که فرهنگ قبیله ای برآن حکمفرما بود و سخن گفتن ازحقوق فرد در مقابل حكومت معنی نداشت، چون به حكومت مي رسد از حقوق حاکم و حقوق ملت سخن می گوید و می کوشد مردم را با حقوق خود آشنا کند. در صفین ضمن خطابه ای درباره حقوق والی و حقوق مردم9 تصریح می کند: خدا برای من بخاطر حکمرانی برشما حقی قرارداد و برای شما نیز حقی است بر عهده من. در این خطبه سخن گفتن از حق یک جانبه را که حکومت های مطلقه ترویج می کردند مردود می شمرد و تأکید می کند: "کسی را حقی نیست جز آن که بر عهده او نیز حقی است و برعهده او حقی نیست جز آنکه او را نیز حقی بر دیگری است و اگر کسی را حقی بود که حقی بر او نبود، خدای سبحان است نه دیگری از آفریدگان".

ايشان صريحا" از حقوق دوجانبه سخن مي گويد:" حقی برکسی واجب نیست مگر حقی که برابر آن است گزارده شود و بزرگترین حق ها که خدا واجب کرده است حق حکمران است بر افراد و حق افراد است بر حکمران".

درهمین خطبه مردم را عليه خود تشجیع می کند و آنها را از اینکه او را بستایند باز می دارد. می گوید:" با من چنان که با سرکشان و جباران سخن می گویند سخن مگویید. .. مرا بزرگ نینگارید .. از گفتن حق و ابراز عدالت نزد من باز نایستید. که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر خدا مرا در کار نفس یاری دهد..."

در دوران کوتاه حکومتش نیز نشان داد که به این اصول وفاداراست. او هیچکس را برای بیعت گرفتن اجبار نکرد. برآنان که به او رأی منفی دادند خرده نگرفت و محدودشان نکرد. حتی آنان را که بر او شوریدند و جنگی علیه او سازمان دادند و درصدد سرنگونیش بر آمدند، پس از دفاع در برابر آنان و شکست خوردنشان آزادشان گذاشت و بخشش را بالاتر از انتقام دانست(جنگ جمل).

آزادي مخالف

مقوله آزادي امروز در همه جوامع مطلوب مردم است. اما درعين حال حتی جوامع دموکراتیک امروز، در شرايط استثنايي چون زمان جنگ برخي محدوديت ها را به رسميت مي شناسند. تمرکزگرایی و وحدت فرماندهی در عرصه جنگ اجتناب ناپذیراست. فرماندهان به کسی اجازه نمی دهند در باره سرنوشت جنگ در تصمیمات مرکزیت تردید ایجاد کند. تمرد در جنگ را با سخت ترین مجازات ها پاسخ می دهند. اما علی ع بازهم برخلاف عرف سیاستمداران رويه اي ديگر را به نمايش گذاشته است. او چنان به آزادی و رأی مردم احترام می گذاشت که در میدان جنگ صفین، لشگریان به خود اجازه می دهند ، با ادامه جنگی که می رفت با پیروزی بر معاویه به سرانجام رسد، مخالفت کنند. درحالي كه او فرمانده كل بود و طبعا" استراتژي جنگ بر عهده او بود، عده اي كه بعدها خوارج نام گرفتند با ادامه جنگ مخالفت مي ورزند. تنها به اين دليل كه لشكريان معاويه قرآن برسرنيزه گرفته اند و ما حق نداريم با قرآن بجنگيم. درچنين شرايطي معمولا" متمردين در ميدان جنگ به عنوان خائن تلقي شده و مستحق مجازات مي شوند. اما او به تبيين و توضيح مي پردازد تا تفكر سطحي و قشري آنها را اصلاح كند. همانجاست كه مي گويد قرآن ناطق منم و اينها جز اوراقي نيست. اما مقدسين از اينكه قرآن زير دست و پا بيفتد ابا دارند و قانع نمي شوند. پيشنهاد حكميت ميان دو لشكر طرح مي شود. او که خود با اصل حکمیت در آن شرایط مخالف بود، پس از اصرار منتقدين به نظر آنها تن درداد و حکمیت را اجرا کرد. کاری که سرانجام درستی پیش بینی علی ع را نشان داد. اما پس از آن هم باز او آن کج اندیشان را به این خاطر حذف نکرد و بر آنان سخت نگرفت. تا زمانی که خود دست به شمشیر بردند و به قتل و غارت مردم پرداختند آزادانه به نقد و تخطئه حکومت وی مشغول بودند.

او که در واقع یک حکومت مذهبی را نمایندگی می کرد، به نماینده خود در مصر نوشت با مردم مهربانی کن چون جانوری شکاری مباش که خوردنشان را غنیمت شماری. از خطاهایشان در گذرو... چرا که مردم دو دسته اند یا برادرتو در دیانت یا همسان تو در آفرینش10. او بجای آن که بر مردم سخت بگیرد بر نمایندگان حکومتی خویش سخت می گرفت که در اجرای وظایفشان نسبت به مردم قصور نورزند.

او چنان به رعایت حقوق مردم و امنیت آنان پایبند بود که حتی یک مورد تعرض به حقوق شهروندانش را تاب نمی آورد. زمانی در شهر انبار مهاجمان مرزی به خانه زنی یهودی که شهروند حکومت علی ع بود هجوم برده و جواهرات او را از دست و پایش بیرون آورده و غارت کردند. او پیروانش را سرزنش كرد و گفت: اگر مسلمانی این خبر را بشنود و از تأسف آن بمیرد جای ملامت کردن ندارد بلکه شایسته آن است.11

در عرف سیاست، طرح شعارهاي رادیکال و مطالبات حداكثري مربوط به دوران قبل از زمامداري و در جریان مبارزه و رقابت هاي سياسي است. معمولا" همه انقلابیون و راديكال ها پس از به قدرت رسیدن محافظه کار می شوند. آرمان ها را از ياد مي برند. اما از علي در دوران رقابت هاي سياسي كمترطرح شعارهاي حداكثري و مطالبات راديكال را مشاهده مي كنيم، آنچه دراين باب آمده بيشتر مربوط به دوران زمامداري اوست.

منابع:

1- نهج البلاغه، ترجمه دکترسیدجعفر شهیدی، انتشارات وآموزش انقلاب اسلامی، چاپ چهارم،1372، خطبه92، ص 85

2- همان، خطبه 134، ص133

3- خطبه 146، ص 141 و142

4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه دکترمحمود مهدوی دامغانی، ج5، ص391 تا 393

5- نهج البلاغه، همان، خطبه 240، ص 269

6- همان، نامه 6 و نامه 28، ص 275 و ص 293

7- همان، خطبه 74، ص 56

8- ابوالقاسم سحاب، زندگاني سيدالشهداء، سحاب كتاب، چاپ دوم، 1358، ص 480 تا 483

9- همان، خطبه 216، ص 248 تا 250

10- همان، نامه 53 به مالک اشتر، ص32

11- همان، خطبه 27، ص 28

روزنامه اعتماد، چهارشنبه، 18 شهريور 1388