۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

خدمات و لطمات فرهنگی دولت دهم


مهدي غني
آيت‌الله مهدوي كني در گردهمایی ائمه جماعات: امروز اگر چه مشكلات مادي براي مردم وجود دارد ولي وظيفه اصلي روحانيون اين است كه فرهنگ مردم را حفظ كنند؛ اگر فرهنگ درست شود بسياري از مشكلات اقتصادي هم حل مي‌شود. ايسنا، 29 فروردین 1387
اظهار نظر رسمی درباره دولت نهم و دهم یعنی موضوعی که امروز موافقان و مخالفانی با بیشترین حساسیت مثبت و منفی دارد کار بسیار دشواری است. بویژه که کمتر رسانه ای درشرایط فعلی ریسک انتشار چنین کاری را می پذیرد. اما از آنجا که بحث ما کمتر به حوزه سیاست مربوط است و در محدوده داوری های جناحی محصور نشده، بلکه می کوشیم با نگاهی ملی و درحد توان منصفانه داشته باشیم، شاید بتوان از زاویه ای به این موضوع نگریست که دیدگاه های جاری کمتر از آن روزنه به مسأله نگریسته اند.
قابل ذکراست که در سال گذشته مطلبی با عنوان "خدمات و لطمات دولت دهم" در روزنامه اعتماد منتشر شد که بیشتر ناظر به اثرگذاری عملکرد این جریان بر وضعیت جناح های سیاسی بود. اما نوشته حاضر به کارکرد فرهنگی این جریان بطور عام می پردازد. همین جا لازم است خواننده محترم بداند که نگارنده درصدد محکوم کردن یا دفاع کردن از عملکرد این دولت نیست که این کار بطور روزمره توسط مخالفان و موافقان صورت می گیرد. بحث برسر کارکرد واقعی و تأثیرات عملی اقدامات دولت – چه خوب چه بد- است.
خلأ علمی و فقهی
محموداحمدی نژاد در اولین سال انتخاب خود که برنامه های آتی خود را برمی شمرد، به سیستم بانکی کشور چندبار تاخت و از اینکه سیستم جاری ربوی است و ربا دراسلام به عنوان محاربه با خدا شمرده می شود سخن گفت: "مناسبات ربوى تمام فرهنگ، دين، اقتصاد و همه چيز ما را خواهد سوزاند. اينكه مى گويند جنگ با خداست (اشد من الزنا) حتماً چيزى در آن دارد. همين طورى كه نيست. حالا بسيارى از دوستان متدين و حزب اللهي هاى خود ما دارند اين نظام را هم ترويج، هم تثبيت، هم تأييد و هم حمايت مى كنند. اصلاً باورشان نمى شود كه مى شود به شكل ديگرى اداره كرد". سخنرانى در ديدار با حاميان انقلاب اسلامى - 17/7/1384
ایشان اعلام کرد باید ربا از سیستم مالی و بانکی کشور حذف شود. ازاینکه تا چه حد ایشان موفق شد به این وعده عمل کند بحثی نیست. اما نکته ای در نفس این اظهار نظر خفته بود. می دانیم که حرف ایشان تازگی نداشت، از ابتدای انقلاب این دغدغه بود که سیستم بانکی کشور با الگوهای دینی تطبیق یافته و ربا که به شدت در قرآن نهی شده است از مناسبات اقتصادی کشور حذف شود. بر همین اساس بحث های زیادی پیرامون سیستم بانکداری اسلامی پیش آمد. درنهایت طرح سیستم بانکی براساس مضاربه عنوان شد و پس از بررسی های مختلف، فقهای شورای نگهبان و سایرین بر آن مهر تأیید زدند و در دو دهه گذشته بر همان اساس عمل شد. اما اینکه پس از 27 سال بار دیگر بالاترین مقام اجرایی کشور سیستم موجود را ربوی بنامد و اعلام کند بسیاری حزب اللهی ها از نظام ربوی حمایت و آن را ترویج می کنند، سخن بسیار سنگینی است. اینکه کسی متعرض این سخن نشد و از این اتهام برنیاشفت حکایت از این دارد که مسأله بانکداری اسلامی هنوز حل نشده والگوی کاملا" دینی منهای ربا مشخص نشده است.
پیش از رئیس جمهور، آیت اله مصباح یزدی در پیش خطبه های نماز جمعه 83/4/13 موضع صریح و تندی دراین مورد اتخاذ کرد و حتی گفت نرخ بهره دراینجا از همه کشورهای دنیا بالاتراست. ایشان با این عبارت که جمهوری اسلامی رباخوارترین نظام عالم است مطلب خود را بیان کردند. این موضعگیری ها گرچه لطمه ای به حیثیت نظام وارد می آورد و بهتربود به جای پیش خطبه و رسانه ها، در محافل کارشناسی و درونی طرح و حل و فصل شود، اما بیانگر یک خلأ و ابهام فکری و فرهنگی است که کار تبیینی و تحلیلی عمیق تری را می طلبید. عدم پاسخگویی به این ادعا بیشتر به ذهن متبادر می کرد که مسأله بلحاظ فقهی و تبیینی جایگاه روشنی ندارد. آمدن دولت نهم با این شعار امیدی در دل دینداران درانداخت که ربا از سیستم بانکی حذف شده و سیستمی نوین حاکم خواهدشد. اما گذشت پنج سال ازآن وعده ها نشان داد که مسأله سیستم بانکی معضلی پیچیده تراست و نیاز به کارعلمی تر و عملی تری دارد. روشن شدن این خلأ فکری و ابهام خود می تواند گامی در جهت رسیدن به یک الگوی برترباشد.
تجدیدنظر
موضعگیری بالاترین مقام اجرایی کشور نسبت به سیاست های رسمی گذشته، به همین جا ختم نشد. زیرسئوال رفتن سیاست کنترل جمعیت و حتی استعماری و صهیونیستی خواندن آن نیز خود موضعگیری کم نظیری دراین سال ها بود. درحالی که سیاست کنترل جمعیت به تأیید همه مقامات عالیه نظام رسیده و حتی به صورت درس در تمامی رشته های دانشگاهی آموزش داده می شود، ناگهان یک مقام عالیرتبه اجرایی و درپی آن یک مقام روحانی حامی دولت این برنامه را به شدت محکوم کرده و مخالف اسلام معرفی می کنند. حتی برای افزودن به جمعیت جایزه تعیین می کنند. این مسأله هم نشان می داد که گرچه کنترل جمعیت امروز به عنوان یک امر مسلم علمی وضرورت اجتماعی درآمده، ولی بلحاظ فقهی و دینی تبیین کافی نشده است. کما اینکه بخشی از جامعه دینی کشور که امروز سکان اجرایی را هم برعهده دارد آن را مردود و حتی استعماری می داند. این نکته برای نظریه پردازان و فقیهان قابل تأمل است که به صرف اجراشدن امری ساده اندیش نشوند و از تبیین فقهی و دینی آن غفلت نورزند.
اما نکته دیگری که در پس این موضعگیری ها، خفته است اثرآن بر فرهنگ عمومی جامعه است. این روال به جامعه فهماند که می شود حتی در رسمی ترین و رایج ترین سیاست های گذشته تردید کرد و برداشت های فقها و سیاست های دینی رایج قابل تجدیدنظرخواهی و نقد و بررسی است. این مسأله گرچه از یک نظر می تواند پویایی جامعه ایران را برساند، اما یک اثر منفی هم می تواند داشته باشد. از آنجا که این سیاست ها با عنوان دینی به جامعه عرضه می شود با تلقی رایج که امور دینی را امری ثابت و لایتغیر می شمرد قابل تبیین نیست و لازم است از این جهت مورد مداقه قرارگیرد و تبیینی نو به جامعه عرضه شود.
چه بسا برخی از این روند و از این اختلاف نظرها نتیجه ای را بگیرند که ریاست دفتر رئیس جمهور اعلام کرد. ایشان اخیرا" اعلام کرد چون از مکتب اسلام برداشت های مختلف وجود دارد باید به فکر جایگزین آن باشیم که مکتب ایران از سوی ایشان پیشنهاد شد.
نسبت دین و وطن
شاهدیم برخی اظهارنظرهای اسفندیاررحیم مشائی موجب تنش هایی درمیان اصولگرایان شد و اعتراضاتی را برانگیخت. برخی عنوان می کردند که وی حق بیان چنین مطالبی را ندارد. حتی گفته شد که بیان این مطالب از جانب او جرم تلقی می شود. او به تفکر اسلام منهای روحانیت منتسب شد. برخی او را بیان کننده اندیشه های ملی گرایی و ناسیونالیستی معرفی کردند. گذشته از اینکه کدام یک سخن درست و داوری صوابی دارند، آنچه اهمیت دارد تأثیر این تعاملات و کنش ها و واکنش ها در مجموعه اصولگرایان وذهنیت جامعه است. کسانی که تفکر یار و همراه رئیس جمهور را اسلام منهای روحانیت می دانند دربرابر پرسش هایی قابل تأمل قرارمی گیرند. از جمله اینکه چطور بعد از سی سال که گروه مدعی اسلام منهای روحانیت حذف و طرد شده و برخی از اعضای آن اعدام شده اند، باردیگر این تفکر از درون جریانی ظهور و بروز می کند که دراین سالیان بیشترین مخالفت را با تفکرمزبور داشته است. چگونه علیرغم برخورد تند این جریان با ملی گرایی و جریان های ملی، ملی مذهبی و ... شاهد شکل گیری گونه ای از آن تفکرات در میان این مجموعه ای هستیم که به شدت با هرگونه اندیشه ملی میهنی و ناسیونالیستی مخالف بوده است.
این واقعیت نشان می دهد که مسأله وطن دوستی و نسبت آن با ایمان و اسلام به اندازه کافی تبیین نشده و علی رغم گفتار حب الوطن من الایمان نزد برخی این دو مقوله متناقض اند. ضمن اینکه این ماجرا نشان داد تفکر ضدیت با روحانیت دردرون گفتمان اصولگرا نفوذ و رسوخ دارد. از قضا بنیانگذار گروه فرقان نیز طلبه ای بود که ابتدا مخالفت سرسختانه ای با مرحوم شریعتی و آثار او داشت و متعلق به همین طیف فکری بود. به نحوی که بدون مطالعه آثار آن مرحوم، به نفی و طرد و سوزاندن آنها مبادرت می ورزید. همو گروهی تأسیس کرد که بطور افراطی ضد روحانی بود. چگونه است که او اعدام شد اما پس از سی سال، تفکر او درمیان مخالفینش بازتولید می شود؟ آیا این حکایت از خلأ فکری در این زمینه نیست؟
سفراستانی
اگر بخواهیم یکی از مهمترین تمایز دولت احمدی نژاد را با سایرین برشمریم، بیگمان این تمایز کثرت سفر و تحرک آن است. دراین باره هم نظریات مختلفی وجود دارد. حامیان دولت این سفرها را به عنوان یک ابتکار درمدیریت و شتاب دادن به سیرکند کارها و عبور از بوروکراسی دست و پاگیر می دانند. منتقدین این رویه را نافی برنامه ریزی دانسته و معتقدند این سفرها کارها را از روال سیستماتیک و سازمانی خود خارج کرده و تصمیم گیری های لحظه ای و بدون مطالعه را افزایش می دهد. آنها این سفرها را صرفا" تبلیغات و جلب افکارعمومی قلمداد می کنند.
گذشته از اینکه کدامیک از این دونظر و تا چه حد درست است، نفس این سفرها اثرات جانبی ویژه ای داشته که ربطی به خواست مبتکر یا منتقد آن ندارد.
1- نفس اینکه عالیترین مقام اجرایی کشور به شهرهای دورافتاده رفته و به عنوان یک مسئول خود را در دسترس مردم قراردهد، موجب می شود مردم اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده و مسئولان را مقاماتی غیرقابل دسترس و پایتخت نشین ندانند. مشاهده مقامات عالی اجرایی و رفتار و گفتار آنها از نزدیک موجب می شود ابهت فرضی پست و مقام ها فروریخته و فاصله های ذهنی کم شود.
2- ادبیات و رفتار رئیس جمهور دراین سفرها که مقامات محلی را به چالش می کشد باعث می شود شأن مقامات اجرایی محلی در چشم مردم تنزل کرده و خود را بستانکارنظام قلمداد کنند.
3- وعده های داده شده در سفر اول چنانچه به اجرا درنیاید که مواردی چنین بوده است موجب می شود مردم از ساده اندیشی بیرون آیند و به صرف وعده و سخنرانی فریب کسی را نخورند.
4- این سفرها به مردم القا می کند که یک شهرستان آنقدر ارزش دارد که کابینه دولت به آنجا آمده و جلسات خود را درآنجا برگزارکند. درنتیجه مطالبات مردم را تشدید کرده و بویژه مردم غیرپایتخت خود را محق می دانند که از امکانات رفاهی و مادی درحد پایتخت نشینان برخوردارباشند.
5- البته باید هوشیار بود که تشدید مطالبات مردم چنانچه همراه با آگاهی از امکانات موجود و مراحل تدریجی برآوردن آن مطالبات و نیز مشارکت خود آنان نباشد می تواند عواقب ناگواری برای نظام به بار آورد.
مذاکره با امریکا
مسأله مذاکره و رابطه با امریکا از سال های پیشین یک تابو بود. هرکس سخنی دال بر تأیید مذاکره با امریکا می گفت مطرود و ملکوک می شد. چنین کسی به عنوان منحرف از اصول و ارزش های انقلاب و متمایل به غرب و گاه خائن به خون شهدا معرفی می شد.عموما" هم این تهاجم از سوی برخی نیروهای درون جناح اصولگرا شکل می گرفت. اما اینک که خود این نیروها بر مسند قدرت قرارگرفته و سخن از مذاکره با امریکا می گویند دیگر کسی متعرض طرح مسأله مذاکره و حتی رابطه با امریکا نشده و مسأله به صورت امری قابل فکرو مشروط درآمده است. بالاترین مقام اجرایی کشور تقاضای مناظره با ریاست جمهور امریکا می کند و بر لزوم نشستن برسرمیزه مذاکره و حل و فصل مسائل از طریق گفت وگو ونه جنگ و قهر و مقابله تأکید می ورزد. همواره گفته می شود ایران آماده گفت وگوست. لذا اصل گفت وگو و مذاکره با ابرقدرت ها مشروعیت یافته و چگونگی و شرایط آن مورد بحث است.
اما این روند علاوه بر دستاوردهایی که در سطح بین المللی برای ایران دارد، یک اثر نامرئی نیز در فضای سیاسی داخلی هم خواهد داشت. به تدریج این گفتمان هم درحال شکل گیری است که وقتی نشستن و گفت وگو با مقامات امریکایی که خصومتی دیرینه و عملی با انقلاب ایران داشته است قبحی ندارد، چرا همین برخورد با نیروهای داخلی منتقد یا دگراندیش که هموطن هستند صورت نگیرد؟ بویژه که دستورات دینی چون: اشداء علی الکفار و رحماء بینهم – مهربان با داخل و سخت و شدید نسبت به کفار- براین رفتار صراحت دارد.
خودی و غیرخودی
دسته بندی خودی و غیرخودی براین تصور بنا شده است که هرکس با ماست – حتی بظاهر- قابل اعتماد است و درونی و خودی به شمار می رود. آنها که منتقدند یا در برخی موارد تفکر و موضعی دیگر دارند غیرخودی و غیرقابل اعتمادهستند. بنا به این تفکر و دسته بندی، درحالی که از کوچکترین اشتباه و یا انحراف غیرخودی نمی گذریم، بر خطاها و اشتباه های خودی ها چشم می پوشیم. معایب آنها را حسن می بینیم و درمقابل اشتباهات ناآگاهانه غیرخودی را توطئه و خیانت می شمریم. اما اتفاقات اخیر از جمله بالاگرفتن تنش درمسأله آقای مشائی که هنوز درجریان است، درس های جدیدی برای اصولگرایان و همچنین اصلاح طلبان به ارمغان می آورد. این مورد به اصولگرایان نشان داد که دسته بندی خودی و غیرخودی چندان اصالتی ندارد. چنین نیست که خودی همواره خودی بماند و غیرخودی همواره بیگانه باشد. انسان ها قابل تغییرند و این تغییر می تواند جهتی منفی یا مثبت داشته باشد. اصولا" در فرهنگ مذهبی، هر فردی در هرلحظه در معرض انتخاب است. همواره اختیار دارد میان خوب و بد و سره و ناسره تصمیم بگیرد. با تعاریفی که درباره شرک در فرهنگ دینی شده است که آن را چون راه رفتن موری بر سنگ سیاهی در تاریکی شب دانسته اند طبعا" به راحتی خودی و غیرخودی قابل شناسایی نیست. مرزبندی تشکیلاتی اصولا" مبنایی مذهبی نداشته و بیشتر از فرهنگ سازمان محوری و تشکیلات زدگی گروه های سیاسی افراطی عاریه گرفته شده است.
اینک تجربه جدید نشان داد که یک خودی می تواند غیرخودی شود و حتی بیش از غیرخودی عارضه و هزینه داشته باشد. حتی از باورهای اساسی و اعتقادات دینی برخی منتقدین هم عبور کند و مسائلی را که آنها هم زیر سئوال نمی بردند مورد تردید قراردهد. این تجربه برای اصلاح طلبان نیز درسی مشابه داشت که به نیروهای دیگر با نگاه سیاه وسفید ننگرند. مرزبندی ها را مطلق و غیرقابل تغییرنبینند.
رابطه با رهبری
برخی افراد اصولگرا درنوع رابطه و برخورد مردم با رهبری چنان راه افراط در پیش گرفتند که داشتن هرنوع استقلال فکری و اندیشه ورزی مردود می شد. حتی برخی مدعی بودند که از کلام ظاهری ومواضع رسمی ایشان فراتررفته و نیت باطنی رهبری را راهنمای عمل قرارمی دهند. اما تجربه دولت دهم و نهم نشان داد می شود یک مقام مسئول مورد حمایت ایشان در مواردی موضعی متفاوت با ایشان داشته باشد و در عین حال ضدولایت فقیه نباشد، حتی اگرتوصیه های خاص ایشان را ندیده بگیرد.
این مسأله دیدگاه های مطلق گرا را به تردید انداخته و به تکاپو واداشت. سرانجام آیت اله خامنه ای در باره شرایط التزام به رهبری اعلام کردند که هرکس ازاحکام حکومتی تبعیت کند التزام به رهبری دارد. درحالی که برخی گمان می کردند بایستی تمامی اعتقادات، نیات باطنی و مواضع افراد هماهنگ باشد. تعبیر فنی احکام حکومتی دایره را خیلی وسیع تر از آن چیزی که رایج بود تصویرمی کند. 1
فضای باز، قانون گریزی
مسأله دیگری که برای اولین بار در طول سی سال جمهوری اسلامی پیش آمد اختلاف دولت با قوای دیگراست. درحالی که مطابق قانون اساسی قوای سه گانه کشور حق دخالت در حوزه کاری یکدیگر را ندارند، و قوه مجریه موظف به اجرای قوانین مصوب از سوی قوه مقننه است، دولت دهم و نهم خود را محق می داند که دربرابر قوانین مصوب به مخالفت برخاسته و ضمن نادرست خواندن آنها از اجرای آن طفره رود. مانند تغییرساعت بانک ها، تغییرساعت کاری ادارات درماه رمضان، نفی مصوبه تشخیص مصلحت و عدم اعطای بودجه مترو تهران، مخالفت با طرح حجاب و... و.. همچنین در برخی موارد این مقام اجرایی در مصدر یک مقام قضایی نشسته و کار قوه قضائیه را آسان کرده است، مانند: دستور آزادی ملوانان انگلیسی متجاوز بدون محاکمه، و..
این مسأله اثرگذاری دوگانه ای درسطح جامعه می تواند داشته باشد. از سویی مطلق نگری نسبت به قوانین مصوب را زیر سئوال برده و این گفتمان را تقویت می کند که قوانین مصوب مقدس و بی عیب نیستند و می توان آنها را بلحاظ نظری مورد نقد و بررسی قرارداد. این اثربخشی به باز شدن فضا کمک می کند. دیگر به هرکس نقدی بر قوانین جاری داشت و اشکالات نادیده آنها را برشمرد نمی توان انگ و برچسب های ناچسب زد. اما عدم اجرای قانون مصوب توسط مقام مسئول یک اثر منفی هم بر جامعه ما می تواند بگذارد و آن تقویت فرهنگ قانون گریزی است. کسانی به بهانه اینکه وقتی مقام عالی اجرایی زیربار قانون نمی رود چرا ما برویم، به خود اجازه دهند قوانین را نادیده بگیرند. با توجه به عادت زشت قانون گریزی در جامعه ما این اثر را نمی توان نادیده گرفت. از این رو بهتر آن بود که ریاست قوه مجریه قوانین مصوب را ابلاغ و اجرا می کرد ولی نقد مکتوب خود را هم برای دستگاه مربوطه ارسال می نمود تا در موارد مشابه تکرار نشده و یا در صورت لزوم و امکان اصلاحیه ای مصوب نمایند. اما نقد و استنکاف از اجرای قانون با هم معایب فوق را مسلما" در بردارد.
امام زمان
در دو کتاب که در دوران دولت نهم منتشرشده 2و سایتی که در دولت دهم راه اندازی شده است می خوانیم که آقای احمدی نژاد همان شعیب بن صالحی است که در روایات گفته شده قرار است یاور و فرمانده لشکر امام زمان باشد. تطبیق چنین مسأله ای که در سطح مطبوعات هم منعکس شد و از سوی هیچ عالم مذهبی و بخصوص شخص ایشان مورد اعتراض و انتقاد قرار نگرفت خود تبعات فرهنگی و عقیدتی چندی دارد که بدان توجه نشد. بویژه اینکه کتاب های مزبور همچنان در حال توزیع است. از سویی اگر این رویه توسط مسئولین باب شود که با تعابیر من درآوردی هرکس را به عنوانی در روایات منتسب کنند و لو با نیت خیر، راه برای شیادان باز می شود که با آوردن روایاتی از دریای عظیم بحارالانوار که هم صدف هم سنگ درآن یافت می شود، به فریبکاری و شیادی بپردازد.
اینکه یک اسم خاص را ترجمه لغوی کنیم و به عنوان صفت بکارببریم از چه منطقی برخورداراست. شیعب را مردمی و صالح را درستکار بنامیم و بعد آن را به رئیس دولت به عنوان یک آدم درستکار و مردمی تطبیق دهیم و سپس از آن نتایج دیگری درباره ظهور امام زمان بگیریم آیا راه هر توجیهی را باز نمی کند؟ کسی هم می تواند روایاتی که در مدح علی بن ابیطالب آمده چنین تعبیر نماید که علی یعنی بالا و برتر و ابیطالب هم یعنی پدر خواسته ها و مطالبات و منظور فلان آقاست که مطالبات مردم را بالا می برد.
ازیاد نبریم که در دوران قاجار که خرافات گسترش یافت فرقه بابیه از این فضا استفاده کرده و برای عوام فریبی چطور برخی کلمات قرآنی را با حروف ابجد حساب کرده و با تاریخ ادعای سیدعلیمحمدباب تطبیق می دادند و گروهی عوام هم باورشان می شد. از دولتمردان و دلسوزان دین و ملت انتظار می رود کسانی را که به چنین کاری مشغولند هدایت کرده و از این کار بازدارند یا حداقل خود را از این تعابیر مبرا کرده و آنها را تکذیب نمایند.
حقوق زنان
دولت دهم علی رغم انتسابش به اصول گرایی و مخالفت شدید با اصلاح طلبی، برای اولین بار جرأت کرد یک وزیر زن معرفی کند. این کار در این سی سال پس از انقلاب نشده بود و افتخارش برای دولت دهم ثبت شد. واقعیت هم اینست که اگر دولت اصلاح طلب به چنین کاری مبادرت می ورزید همین امر موجب ایجاد تنش از سوی مخالفان سنتگرا و حمل بر تجدد، غرب زدگی و اخلاق ستیزی آنان می شد. اما درمورد دولت اصولگرا چنین شائبه ای نمی رفت. به هرحال این اقدام سد ورود زنان به مقامات عالیه را شکست و بر مطالبات زنان اثر مثبتی داشت. آنان اکنون می گویند وقتی یک زن می تواند در مقام وزارت انجام وظیفه کند و ازبرخی وزارتخانه های مردانه هم موفق ترباشد چرا نمی تواند قاضی یا رئیس جمهور شود؟ درهمین زمینه نقد رئیس دولت به برخوردهای فیزیکی و امنیتی با بدحجاب موجب جسارت زنان در برابر این برخوردهاگردید.
عرصه نشر و مطبوعات
اصولگرايان در دوره دولت نهم ودهم درعرصه كتاب ومطبوعات نيزاتفاقات جالبي را تجربه كردند. ازجمله شاهداين حوادث بوديم:
توهين به پيامبر: دراسفندماه 1385 وزارت آموزش و پرورش آزمون ضمن خدمت فرهنگيان را برگزار كرد. درميان سئوالات امتحاني مطالبي به چشم مي خوردكه مصداق واقعي توهين به شخصيت پيامبر بود. بعد از اعتراض برخي سايت‌ها و شخصيت ها آن سئوالات حذف گرديد.
چاپ کتاب غیراخلاقی: مجید حمیدزاده مدیر اداره کل امور کتاب و کتابخوانی وزارت ارشاددر گفتگو با خبرنگار مهردر 25/6/1386 اعلام کرد مجوز چاپ دوم کتاب خاطرات دلبرگان غمگین من نوشته گابریل گارسیا مارکز لغو شده است.
این رمان مارکز حکایت روزنامه نگار پیری است که در 90 سالگی تصمیم می گیرد با دختری روسپی ارتباط برقرار کند اما هنگامی که فرد مورد نظر خود را می یابد متوجه می شود که دختر روسپی بر اثر مواد مخدری که رئیسه روسپی خانه به او داده، به خواب رفته و نمی تواند از خواب برخیزد. او همچنین سراسر شب را با خاطرات بیش از 500 زن روسپی می گذراند که در طول زندگی با آنها هم بستر بوده است. چاپ اول این کتاب درایران از پرفروش ترین کتاب ها بود که بلافاصله ناشر برای گرفتن مجوز چاپ دوم اقدام کرد. سایت بازتاب به انتقاد از انتشار این رمان غیراخلاقی پرداخت که منجر به توقیف آن شد.
تبلیغ قرآن تحریف شده: شبکه‌های مختلف صدا وسیما 8 خرداد1387 با پخش مکرر خبر ترجمه قرآن مجید با ترجمه قادر عبدالله نویسنده چیره دست ایرانی الاصل در هلند که پرفروش ترین کتاب هلند هم شد آن را نشانه شكست پروژه ضداسلامي در اين كشور دانستند.
این درحالی است که این ترجمه کاملا" مخدوش بوده است. دراین قرآن آیاتی که به نظر مترجم خشن بوده حذف شده و آیات لطیف آورده شده است. حتی قرآنی که ایشان ترجمه کرده 115 سوره دارد یعنی یک سوره خود مترجم بدان افزوده است. سایت بازتاب این ترجمه را در راستای همان پروژه ضد اسلامی در هلند دانست. "سایت بازتاب، 9 خرداد 1387، كد خبر: ۱۱۵۸۴
از اين دست مسائل در طول عمردولت اصولگرا موارد ديگري نيز داشتيم كه اهانت به مقدسات ديني شمرده ميشد. واقعيت اينست كه وقوع هر كدام از اين وقايع در دولت اصلاح طلب كافي بود كه شورشي بر پا شود و رئيس دولت وهمه اصلاح طلبان به ترويج بيديني وفساد و فحشامتهم شوند. در هرصورت وقوع اين حوادث ناگوار موجب ميشودكه اصولگرايان دريابند كه بسياري از اين وقايع بابرنامه ريزي قبلي و توطئه‌ آميز نبوده است. شايد اين حوادث به تقويت انصاف در برخي اصولگرايان بينجامد.
نظامیان و سیاست
برخی با استناد به مفادی از قانون و سخنان امام خمینی بر این باورند که دخالت نظامیان در سیاست عوارض ناگواری دارد و موجب نوعی دیکتاتوری می شود، اما این ماجرا یک روی دیگر نیز دارد که باید مورد توجه قرارگیرد.
بسیج و سپاه پاسداران در دوران جنگ هشت ساله خوش درخشیدند. واقعیت اینست که این دو نیرو همراه ارتش در حفظ تمامیت ارضی و استقلال کشورنقش بسزایی داشتند. شهدا و مجروحین زیادی دادند. هرچند فداکاری همه اقشار ملت ایران رمز پیروزی ما بود و اگر آن پشتوانه مردمی نبود و صرفا" دو ارتش بعث و ایران درمقابل یکدیگربودند سرنوشت دیگری رقم می خورد. اما تلاش شبانه روزی و مستمراین نیروها در سازماندهی نیروی مردمی دربرابر تهاجم گسترده عراق با پشتیبانی ابرقدرت ها و قدرت های منطقه ای را هم نمی توان نادیده گرفت. در حالی که در مخاصمات گذشته، ما در هرحال بخشی از سرزمین ایران بزرگ را از دست داده بودیم و حتی گاه بدون جنگ و تنها تحت فشار بیگانه به جدایی بخشی از خاک ایران مثل جدایی بحرین در زمان محمدرضاپهلوی رضایت دادیم.
البته شهدا و جانبازانی که در متن جنگ بودند به دلیل تعالی اخلاقی و روحی که کسب کردند، معمولا" ادعا وانتظاری نداشتند، بازماندگان و همراهان آنها نیزبیشتر انتظار وفاداری نسبت به آرمان های آنها و پاسداری خون شان را دارند.
دراغلب جنگ ها و انقلابات نیروهای نظامی و کارساز پس از پایان نبرد، مدعی شده و انتظار دارند سکان کشور به دست آنها نهاده شود. درصورت بی توجهی به آنها این احساس در آنها شکل می گیرد که به نوعی جاده صاف کن و نردبان برای به قدرت رسیدن دیگران شده اند یا به قولی کلاه سرشان رفته است. می گویند چطور در دوره سختی و فشار ما جلودارباشیم و در دوران راحتی دیگران؟ این احساس وقتی غلیان می کند که دولتمردان به جای قدردانی از آنها گفتمانی مخالف یا ناقد آنها را حاکم گردانند.
تجربه تلخ سال های اول انقلاب درواکنش نیروهای مبارز قبل از انقلاب نسبت به دولتمردان یک نمونه روشن از این معضل است.
گروه هایی که قبل از انقلاب در مبارزه با سلطنت هزینه داده بودند، پس از پیروزی انتظار داشتند سکان کشور بدست آنها بیفتد. زمانی که از این مسأله قطع امید کردند به خشونت روی آوردند. چنانکه می دانیم هزینه انسانی و فرهنگی سنگینی برکشور و جامعه ایرانی تحمیل شد.
درجریان انقلاب مشروطه نیز می بینیم وقتی قانون خلع سلاح را مجلس مشروطه تصویب می کند تفنگچی های هوادار ستارخان و باقرخان می گویند حالا که استبداد سرنگون و امنیت برقرارشده، دولتمردان می خواهند ما را حذف کنند، لذا در مقابل قانون مصوب می ایستنند و مقاومت مسلحانه می کنند. صحنه درگیری پارک اتابک پدیده ای قابل تأمل است.
"مجاهدان که درصحنه های جنگ شرکت جسته بودند، از غرور خاص کهنه سربازان و جنگجویان برخوردار بودند. آنها چنین می پنداشتند که بر گردن دولت و نظام مشروطه حق بزرگی دارند، جامعه نیز وامدارآنان است. اما نه از دولت قدردانی می دیدند، نه از مجلس، نه همیشه از مردم. آنان خود را با قدرتمندان مقایسه می کردند و این مقایسه دردناک بود".
سهراب یزدانی، مجاهدان مشروطه، نشرنی، 1388، ص 228
البته گرچه بخشی از نیروهای رزمنده و بسیج و سپاه یا خانواده های شهدا در دوره ریاست جمهوری خاتمی به جریان اصلاحات متمایل شدند اما با ادبیات سیاسی رایج درآن دوره در تقبیح خشونت گرایی و گاه زیرسئوال بردن ادبیات جنگ و به سخره گرفتن مبارزات ضد امپریالیستی و کم توجهی به رزمندگان، برخی این احساس را تقویت کردند که جریانی غیرخودی حاکم شده است، می خواهند جنگ را زیر سئوال ببرند و خون شهدا را پایمال کنند.
در دوران اصلاحات برخی مقامات سپاه به مطالب مندرج در مطبوعات هشدار داده و یا آنها را تهدید کردند. یا نسبت به وضعیت فرهنگی و اخلاقی رایج اعتراض می کردند. این نیروها با تجربه ای که در دوران سازندگی در امور اقتصادی اندوختند، در نهایت به این نتیجه رسیدند که در عرصه مدیریت اجرایی و اقتصادی نیز وارد شده و به ساماندهی این عرصه بپردازند.
گرچه برخی از اینکه امور سیاست بدست نظامیان بیفتد احساس نگرانی می کنند اما این مسأله فوایدی هم دارد که نمی توان نادیده گرفت.
1- پذیرفتن سازو کار انتخابات از سوی نظامیان و تکیه بر آرای مردم خود امری مثبت است و بر فرهنگ آنان اثرگذار خواهد بود. به هرحال درنهایت آنان مجبورند خود را با ساز و کارهای دموکراتیک منطبق کنند و برای جلب آرای مردم کوشش نمایند. آنان در عمل درمی یابند که در عرصه های سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نمی توانند از روش های نظامی و سازمانی بهره بگیرند.
2- درطول دوران جنگ برخی افراد تجربه های بزرگ سازمانی و مدیریتی آموختند. اینان با ابتکارات و توانایی مدیریتی خود توانستند در جنگ اقشار و افراد مختلف را سازماندهی کرده و امرجنگ را پیش ببرند. بکارگیری این افراد در عرصه کاراجرایی می تواند موجب پیشبرد برخی امورشود. نمونه ای از این کارآمدی را درشهرداری تهران می بینیم.
3- اما یک اثر منفی هم این امر دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت. ورود نظامیان به عرصه سیاسی موجب بروز اختلاف نظر و تکثر در درون نیروی سپاه یا بسیج شده و به تضعیف این قوا که کیان کشور و تمامیت ارضی آن بدان وابسته است می انجامد. تشتت در میان این نیروها که قراراست در شرايط بحراني حافظ كشور باشند بطوردرازمدت و استراتژيك مي تواند خطرآفرين باشد.

بی ثباتی مقام
یکی از ویژگی های دولت نهم و دهم بی ثباتی افراد در پست و مقام های خودشان بود. این دولت در تغییر وزرای کابینه نسبت به دولت های گذشته رکورددارشد. اولین بار یک سال از دولت نهم گذشته بود که وزیررفاه و تأمین اجتماعی کنار گذاشته شد. یک ماه بعد نوبت به وزیری دیگر رسید و این روند تبدیل به یک رویه شد. این مسأله آن زمان به عنوان یک نقطه قوت از سوی حامیان دولت معرفی شد. گفته شد این تغییرات نشان داد که اگروزیری احساس مسئولیت نکرد و در انجام وظایف محوله کوتاهی نمود رئیس دولت با کسی عهد اخوت نبسته و بطور قاطع دیگری را جایگزین می کند.
این تغییرات در حد کابینه محدود نشد بلکه به مدیران میانی نیز کشیده شد بطوری که در چندماهه اول دولت نهم 28 استاندار توسط وزیرکشور وقت تغییرکردند. در تبیین این حجم از تغییرات گفته می شد دولت آمده است طرحی نو دراندازد. این تغییرات تا پایان دولت نهم به گفته جهان نیوز(يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹) به رکورد 60 استاندار رسید که این حجم تغییرات در یک دولت از زمان مشروطه تا کنون بی سابقه بوده است.
این تغییرات گاه از سوی نمایندگان مجلس منتقد دولت ویا دیگر اصولگرایان مورد انتقاد قرارگرفته است. اما دولتیان بر حق قانونی ریاست جمهور در تعیین وزرا و تغییرمدیران تأکید می ورزند. آنها معتقدند این برکناری ها ضمنا" هشداری به سایر مسئولین و مقامات است که کار را جدی گرفته و خود را با رئیس جمهور هماهنگ کنند.
اما این رویه یک رویه دیگرهم دارد که محافظه کاری را درمیان مدیران تقویت کرده و برخی مدیران را از ابراز نظر و طرح ایرادات و آسیب ها بازداشته و تنها به هماهنگی و اطاعت از مافوق تشویق کند. دراین صورت گرچه تصمیمات و دستورات بالادستی با سرعت بیشتر به اجرا درمی آید اما ازکیفیت و صحت دور می شود. مدیران دستورات را بدون کم و کاست اجرا می کنند و در اصلاح و تکمیل آنها قبل از اجرا تلاشی نمی کنند. درنتیجه تصمیماتی عملی می شود که در صحنه اجرا با مشکلات و موانع پیش بینی نشده روبرو می شوند. درحالی که اگر مقامات به جای اطاعت از مافوق به درستی روند کار و اصلاح فرآیندها بیندیشند با محصول دیگری روبرو خواهیم شد.

تشکیک در اعتقادات
همان گونه که گفته شد برخی افراد و جریان ها چه از روی اعتقاد و چه بنا به مصالح سیاسی می کوشند دولت موجود را با مصادیق دینی و اعتقادی تطبیق دهند(شعیب بن صالح). یا از تعابیری استفاده می کنند که در ذهن شنونده چنین تداعی می شود. مثلا" گفته می شود مبلغی که بابت یارانه به حساب مردم ریخته می شود مال امام زمان است و با پول های دیگر فرق می کند.
این گونه تعابیر درمورد مسئولین امر، موجب می شود با خطای فرد مذکور، اعتقادات مردم سست شده و نسبت به همه حقایق شک و تردید ایجاد شود. استفاده از تعابیر دینی برای توجیه و مشروعیت دادن به امور سیاسی روزمره گرچه مفید است و در مقطع می تواند موجب جلب حمایت معتقدان مذهبی گردد اما در درازمدت می تواند به اعتقادات و باورهای مذهبی لطمه زند. مثلا" چنانچه یک مقام اجرایی را به عنوان نماینده خاص و یا سردار امام زمان معرفی کنیم و سپس این مقام اجرایی در عمل دچار خطاهای آشکاری شود آیا به اصل این اعتقادات لطمه نخواهد خورد؟

نقد گذشته
از خدمات یا لطمات دولت فعلی نگاهی است که به گذشته دارد. از ویژگی های خاص و بارز دولت نهم و دهم نقدسرسختانه دولت های گذشته است. گذشته از اینکه به محتوای این نقدها بپردازیم که آنها را منصفانه یا مغرضانه، درست یا نادرست بدانیم، نفس این کار تأثیرات فرهنگی و اجتماعی خاصی دارد. مثلا" زیرسئوال بردن حرکت تصرف سفارت امریکا درسال 1358 و مطالبی که درباره شخصیت روحانی دخیل در این کار گفته شد، یا نکاتی که درباره دولت های گذشته از دهه شصت تا دولت هشتم گفته شد، باب نقد گذشته را در جامعه مشروعیت داد. وقتی مقامات رسمی به چنین کاری دست می زنند طبیعی است که مردم عادی به خود حق دهند دراین موارد اظهار نظرکنند. این کار از جنبه های مختلف می تواند خدمت به انقلاب یا لطمه به آن تلقی شود.

ارزش های اخلاقی و اعتماد مردم
از عمده مسائلی که یک جامعه اهمیت فوق العاده دارد میزان اعتماد مردم به مسئولین امراست. به نحوی که اعتماد مردم یکی از رمور موفقیت برنامه های هر دولتی شمرده می شود. طبیعی است که مخالفان و رقبای هر دولتی نیز می کوشند که اعتماد مردم را نسبت به آن تقلیل دهند. اما گاه عملکرد خود مسئولین موجب این امر یا زمینه سازمی شود. مسائلی که در مورد مدرک تحصیلی وزرای کابینه پیش آمد از این قبیل بود. در یک مورد که نمایندگان مجلس از دانشگاه آکسفورد استعلام کردند و مشخص شد مدرکی جعلی ارائه شده است، حق این بود که از این کار اظهار تبری شده و این گونه رفتارها محکوم شود. درحالی که در دفاع از فرد مزبور گفته شد که مدرک چه ارزشی دارد که درجای خود سخن درستی است اما به نظر می آید مسئول مربوطه اساسا" اهمیت مسأله را درک نکرده بود. مدرک نداشتن و حتی بیسواد بودن موجب بی اعتمادی به طرف نمی شود اما تظاهر به سواد و مدرک داشتن است که اعتماد را از میان برمی دارد. مشابه همین مسأله در ماجرای برکناری وزیرخارجه تکرارشد. وقتی اظهارات وزیرخارجه مبنی بر عدم اطلاع قبلی از زمان برکناری و جلسه تودیع دررسانه ها پخش شد که مدعیات معاون رئیس جمهور را نفی می کرد، نیز به تأثیر این شیوه برکنارکردن یک وزیر و اظهارات بعدی در توجیه آن بر اعتماد عمومی توجهی نشد. این درحالی بود که دولت همزمان طرح هدفمندی یارانه ها را به اجرا گذاشت که به گفته کارشناسان موفقیتش در گرو اعتماد مردم به دولت است.

مکتب ایرانی
یکی از دغدغه های جدی این روزهای علما و مسئولین نظام خطر سکولاریسم و نفی حکومت دینی است. در حالی که از سوی برخی دگراندیشان مسأله جدایی دین از سیاست یا حکومت طرح می شود و این حساسیت را دامن می زند اما با کمال تعجب شاهد رشد جریانی در دولت اصولگرا هستیم که با اظهارنظرهایی مبهم موجب برانگیختن اعتراضات صاحبنظران دینی و علمای حوزوی اصولگرا می شود. طرح مکتب ایرانی، تقدیس کوروش کبیر، ایرانی شمردن حضرت ابراهیم و تعرضاتی به روحانیت و اظهارنظرهای آنان برای همگان سئوال آفرین شده است. بطوری که برخی مسئولین امر خطر بروز یک جریان ضدروحانیت و مرجعیت را هشدار می دهند. به نظر می آید این گونه اظهار نظرها بیشتر موجب ابهام و تشویش خاطر مردم و لطمه به اعتماد عمومی می شود. ضمن اینکه باید راه حلی برای حل این مسأله پیدا کرد، زعمای قوم باید توجه نمایند که وقتی چنین افکاری درمیان درونی ترین حلقه های اصولگرایان رسوخ می یابد نشان می دهد مسأله را صرفا" نمی توان به عنوان یک دسیسه سیاسی و پروژه مخالف قلمداد کرد. برای دفاع از حکومت دینی به تبیین فکری قویتر و انسجام تئوریک بالاتری نیازهست.
بی ثباتی مقام
یکی از ویژگی های دولت نهم و دهم بی ثباتی افراد در پست و مقام های خودشان بود. این دولت در تغییر وزرای کابینه نسبت به دولت های گذشته رکورددارشد. اولین بار یک سال از دولت نهم گذشته بود که وزیررفاه و تأمین اجتماعی کنار گذاشته شد. یک ماه بعد نوبت به وزیری دیگر رسید و این روند تبدیل به یک رویه شد. این مسأله آن زمان به عنوان یک نقطه قوت از سوی حامیان دولت معرفی شد. گفته شد این تغییرات نشان داد که اگروزیری احساس مسئولیت نکرد و در انجام وظایف محوله کوتاهی نمود رئیس دولت با کسی عهد اخوت نبسته و بطور قاطع دیگری را جایگزین می کند.
این تغییرات در حد کابینه محدود نشد بلکه به مدیران میانی نیز کشیده شد بطوری که در چندماهه اول دولت نهم 28 استاندار توسط وزیرکشور وقت تغییرکردند. در تبیین این حجم از تغییرات گفته می شد دولت آمده است طرحی نو دراندازد. این تغییرات تا پایان دولت نهم به گفته جهان نیوز(يکشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹) به رکورد 60 استاندار رسید که این حجم تغییرات در یک دولت از زمان مشروطه تا کنون بی سابقه بوده است.
این تغییرات گاه از سوی نمایندگان مجلس منتقد دولت ویا دیگر اصولگرایان مورد انتقاد قرارگرفته است. اما دولتیان بر حق قانونی ریاست جمهور در تعیین وزرا و تغییرمدیران تأکید می ورزند. آنها معتقدند این برکناری ها ضمنا" هشداری به سایر مسئولین و مقامات است که کار را جدی گرفته و خود را با رئیس جمهور هماهنگ کنند.
اما این رویه یک رویه دیگرهم دارد که محافظه کاری را درمیان مدیران تقویت کرده و برخی مدیران را از ابراز نظر و طرح ایرادات و آسیب ها بازداشته و تنها به هماهنگی و اطاعت از مافوق تشویق کند. دراین صورت گرچه تصمیمات و دستورات بالادستی با سرعت بیشتر به اجرا درمی آید اما ازکیفیت و صحت دور می شود. مدیران دستورات را بدون کم و کاست اجرا می کنند و در اصلاح و تکمیل آنها قبل از اجرا تلاشی نمی کنند. درنتیجه تصمیماتی عملی می شود که در صحنه اجرا با مشکلات و موانع پیش بینی نشده روبرو می شوند. درحالی که اگر مقامات به جای اطاعت از مافوق به درستی روند کار و اصلاح فرآیندها بیندیشند با محصول دیگری روبرو خواهیم شد.
تشکیک در اعتقادات
همان گونه که گفته شد برخی افراد و جریان ها چه از روی اعتقاد و چه بنا به مصالح سیاسی می کوشند دولت موجود را با مصادیق دینی و اعتقادی تطبیق دهند(شعیب بن صالح). یا از تعابیری استفاده می کنند که در ذهن شنونده چنین تداعی می شود. مثلا" گفته می شود مبلغی که بابت یارانه به حساب مردم ریخته می شود مال امام زمان است و با پول های دیگر فرق می کند.
این گونه تعابیر درمورد مسئولین امر، موجب می شود با خطای فرد مذکور، اعتقادات مردم سست شده و نسبت به همه حقایق شک و تردید ایجاد شود. استفاده از تعابیر دینی برای توجیه و مشروعیت دادن به امور سیاسی روزمره گرچه مفید است و در مقطع می تواند موجب جلب حمایت معتقدان مذهبی گردد اما در درازمدت می تواند به اعتقادات و باورهای مذهبی لطمه زند. مثلا" چنانچه یک مقام اجرایی را به عنوان نماینده خاص و یا سردار امام زمان معرفی کنیم و سپس این مقام اجرایی در عمل دچار خطاهای آشکاری شود آیا به اصل این اعتقادات لطمه نخواهد خورد؟
نقد گذشته
از خدمات یا لطمات دولت فعلی نگاهی است که به گذشته دارد. از ویژگی های خاص و بارز دولت نهم و دهم نقدسرسختانه دولت های گذشته است. گذشته از اینکه به محتوای این نقدها بپردازیم که آنها را منصفانه یا مغرضانه، درست یا نادرست بدانیم، نفس این کار تأثیرات فرهنگی و اجتماعی خاصی دارد. مثلا" زیرسئوال بردن حرکت تصرف سفارت امریکا درسال 1358 و مطالبی که درباره شخصیت روحانی دخیل در این کار گفته شد، یا نکاتی که درباره دولت های گذشته از دهه شصت تا دولت هشتم گفته شد، باب نقد گذشته را در جامعه مشروعیت داد. وقتی مقامات رسمی به چنین کاری دست می زنند طبیعی است که مردم عادی به خود حق دهند دراین موارد اظهار نظرکنند. این کار از جنبه های مختلف می تواند خدمت به انقلاب یا لطمه به آن تلقی شود.
ارزش های اخلاقی و اعتماد مردم
از عمده مسائلی که یک جامعه اهمیت فوق العاده دارد میزان اعتماد مردم به مسئولین امراست. به نحوی که اعتماد مردم یکی از رمور موفقیت برنامه های هر دولتی شمرده می شود. طبیعی است که مخالفان و رقبای هر دولتی نیز می کوشند که اعتماد مردم را نسبت به آن تقلیل دهند. اما گاه عملکرد خود مسئولین موجب این امر یا زمینه سازمی شود. مسائلی که در مورد مدرک تحصیلی وزرای کابینه پیش آمد از این قبیل بود. در یک مورد که نمایندگان مجلس از دانشگاه آکسفورد استعلام کردند و مشخص شد مدرکی جعلی ارائه شده است، حق این بود که از این کار اظهار تبری شده و این گونه رفتارها محکوم شود. درحالی که در دفاع از فرد مزبور گفته شد که مدرک چه ارزشی دارد که درجای خود سخن درستی است اما به نظر می آید مسئول مربوطه اساسا" اهمیت مسأله را درک نکرده بود. مدرک نداشتن و حتی بیسواد بودن موجب بی اعتمادی به طرف نمی شود اما تظاهر به سواد و مدرک داشتن است که اعتماد را از میان برمی دارد. مشابه همین مسأله در ماجرای برکناری وزیرخارجه تکرارشد. وقتی اظهارات وزیرخارجه مبنی بر عدم اطلاع قبلی از زمان برکناری و جلسه تودیع دررسانه ها پخش شد که مدعیات معاون رئیس جمهور را نفی می کرد، نیز به تأثیر این شیوه برکنارکردن یک وزیر و اظهارات بعدی در توجیه آن بر اعتماد عمومی توجهی نشد. این درحالی بود که دولت همزمان طرح هدفمندی یارانه ها را به اجرا گذاشت که به گفته کارشناسان موفقیتش در گرو اعتماد مردم به دولت است.
مکتب ایرانی
یکی از دغدغه های جدی این روزهای علما و مسئولین نظام خطر سکولاریسم و نفی حکومت دینی است. در حالی که از سوی برخی دگراندیشان مسأله جدایی دین از سیاست یا حکومت طرح می شود و این حساسیت را دامن می زند اما با کمال تعجب شاهد رشد جریانی در دولت اصولگرا هستیم که با اظهارنظرهایی مبهم موجب برانگیختن اعتراضات صاحبنظران دینی و علمای حوزوی اصولگرا می شود. طرح مکتب ایرانی، تقدیس کوروش کبیر، ایرانی شمردن حضرت ابراهیم و تعرضاتی به روحانیت و اظهارنظرهای آنان برای همگان سئوال آفرین شده است. بطوری که برخی مسئولین امر خطر بروز یک جریان ضدروحانیت و مرجعیت را هشدار می دهند. به نظر می آید این گونه اظهار نظرها بیشتر موجب ابهام و تشویش خاطر مردم و لطمه به اعتماد عمومی می شود. ضمن اینکه باید راه حلی برای حل این مسأله پیدا کرد، زعمای قوم باید توجه نمایند که وقتی چنین افکاری درمیان درونی ترین حلقه های اصولگرایان رسوخ می یابد نشان می دهد مسأله را صرفا" نمی توان به عنوان یک دسیسه سیاسی و پروژه مخالف قلمداد کرد. برای دفاع از حکومت دینی به تبیین فکری قویتر و انسجام تئوریک بالاتری نیازهست.

پی نوشت:
1- دکترقالیباف: حضرت آقا با فتوای اخیرشان در واقع خیلی شفاف و روشن برای خیلی از دستگاهها از جمله شورای نگهبان و آنهایی که می خواهند اظهار نظر سیاسی کنند مانند احزاب و گروهها نظر فقهی خودشان را صریح اعلام کردند و میزان اینکه شخصی طرفدار ولی فقیه هست یا نیست را خیلی روشن مطرح کردند. ایشان در این فتوا خیلی شفاف اعلام کردند که میزان، صرفا تبعیت از حکم حکومتی ولایت فقیه است . این خیلی نکته مهمی است. یعنی اگر فردی از احکام حکومتی رهبری اطاعت کرد ولی بنا بر استدلال و برهان عقلی و شخصی نتوانست این رهنمودها را از دید خودش بپذیرد، با توجه به فتوای خود رهبری نمی توانیم مصداقا به او بگوییم که ضد ولی فقیه است. در واقع رهبری تاکید کردند این میزان و ملاک نیست. کسانی را ما می توانیم ضد ولایت فقیه بدانیم که مخالف با حکم حکومتی ولی فقیه باشند نه همه دیدگاههای رهبری. فتوای ایشان ضامن حقوق یک شهروند نظام اسلامی است و لذا شخصی که مقلد مرجع دیگری است ملزم به تبعیت از فتاوای همان مرجع است. تابناک،11/5/89
2- کتاب "دهه هشتاد دهه ظهور" نوشته سیدحسین سجادی و کتاب "احمدی نجاد و الثوره العالمیه المقبلیه" نوشته شادی فقیه، چاپ دارالعلم بیروت، 2006
این مطلب در مجله چشم انداز ایران شماره 65 منتشرشد.

ترور مجید و پیامدهایش

مهدی غنی
16 اردیبهشت 1352 در یک قرارچریکی در خیابان ادیب الممالک (نزدیک خیابان ری) مجیدشریف واقفی توسط همرزمانش ترورشد. آنها جسد خونین وی را در صندوق عقب ماشین انداختند و در بیابان های مسگرآباد آتش زدند تا رد پایی به جا نگذارند. اما این ماجرا پنهان نماند. چندی بعد ساواک از مسأله مطلع شد و آن را رسانه ای کرد. معلوم شد عده ای از اعضای مجاهدین که در رأس آنها محمدتقی شهرام بود تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده اند و اعضایی را که حاضر به این کار نمی شوند و بر عقیده اسلامی خود پایبندند ترور می کنند. آنها سازمان مجاهدین را که گروهی مذهبی بود به نفع ایدئولوژی خود مصادره کردند. چندماه بعد اغلب این افراد دستگیرشدند و علی رغم همکاری با بازجوها به اعدام یا حبس محکوم شدند. ضربه ای اساسی به سازمان مجاهدین وارد آمد که در حد فروپاشی بود. تا آن زمان این گروه درمیان مسلمانان مبارز جایگاه چشمگیری داشت. رشادت های رهبران اولیه آن اعتبار زیادی برای آن ایجاد کرده بود و خیلی ها به رشد آن امیدوار بودند و بخاطرش زندان افتادند. خبرهای زیادی از شیوه های غیراخلاقی و ناصادقانه از این جریان دم به دم به زندان می رسید و اذهان هواداران و علاقمندان به آن را مشوش می کرد. کسی باور نمی کرد مجاهدینی که رهبرانش در برابر جوخه اعدام با فریاد الله اکبر به استقبال مرگ شتافته بودند، آنهایی که کار خود را با تفسیرقرآن و خطبه های نهج البلاغه آغاز کرده بودند و خود را پیرو راه حسین ع می شمردند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند، اکنون مارکسیست شده و بدتر آن که دست شان به خون برادر همرزم شان آلوده شود.
پرسش های زیادی درجامعه و بویژه در میان مبارزین مسلمان بوجود آمد که پاسخگویی به آنها نیاز به کنکاش و مطالعه و پژوهشی پیگیربود. هرکس به این پرسش ها پاسخی می داد و درباره چگونگی شکل گیری این جریان انحرافی به داوری می نشست. هرچند این پاسخ ها قابل نقد بود اما در آن زمان واکنش افراد را تعیین می کرد. عمده دیدگاه هایی که در آن زمان شکل گرفت را می توان به اختصار چنین دسته بندی کرد:
1- گروهی به این باوررسیدند که مجاهدین از اول مارکسیست بوده اند اما عقاید خود را پنهان می کردند، اما حالا برملاشده است.
2- عده ای معتقد بودند که مارکسیست ها به درون سازمان نفوذ کرده و با فریفتن اعضای مسلمان این جریان را شکل داده اند و مخالفان را نیز با ترور از میان برداشته و با یک حرکت کودتایی سازمان را غصب کرده اند.
3- عده ای به این نتیجه رسیدند که ریشه انحراف در آنجاست که سازمان تحت نظر روحانیت نبود تا آنها را از انحراف عقیدتی مصون بدارند.
4- عده ای دیگر می گفتند علت انحراف این افراد عدم آشنایی آنان با فلسفه اسلامی و علوم اسلامی بوده است. ما باید سال ها فلسفه اسلامی و عربی بخوانیم و مطالعه کنیم تا منحرف نشویم.
5- برخی براین عقیده بودند که ریشه این جریان به ساواک می رسد. فرار تقی شهرام از زندان ساری طرح ساواک بوده و به این وسیله آنها سازمان را از درون متلاشی کردند.
6- عده ای معتقد بودند ریشه انحراف به مسائل اخلاقی و خصلت های شخصی تقی شهرام و یارانش برمی گردد. آنها رهبری طلبی و فرصت طلبی را ویژگی قاتلین مجیدشریف واقفی و همراهانش می دانستند.
7- برخی معتقد بودند که چون به وصیت حنیف نژاد بنیانگزار سازمان که کارآموزشی و فکری مستمر را توصیه کرده بود عمل نشده و کارتعلیماتی متوقف شده بود این انحراف شکل گرفته است.
8- مبارزین مسلمانی هم بودند که بعد از آن ماجرا تغییرعقیده داده و مارکسیست شدند. آنها می گفتند اسلام در برابر مارکسیسم عقب نشسته و این حقانیت مارکسیسم بوده که برآن غلبه کرده است.
9- گروهی دیگر به این نتیجه رسیدند که در آموزش ها و برداشت های سازمان ازاسلام، ضعف ها و عدم انسجام هایی بوده که موجب شده انسجام تئوریک مارکسیسم برای اعضا جاذبه پیدا کند. آنها به لزوم تجدیدنظر در آموزش ها و تفکرات رایج سازمان رسیده و قائل به شناخت مجدد اسلام بودند.
10- این نظریه هم وجود داشت که اشکالات موجود در آموزش های سازمان به کل جامعه و متفکرین اسلامی برمی گردد. بایستی به یک بازنگری اساسی در تفکرات رایج اسلامی دست زد و به ایمانی تازه دست یافت.
11- برخی هم معتقد شدند اشکال در خط مشی مبارزه قهر آمیز و مسلحانه بوده که باید مخفی باشد. لزوم اختفاء باعث شد افکار سازمان برای دیگران شناخته نشده و آنها نیز از عالمان و متفکرین بهره نبرند.
12- نفس تشکیلات که حق انتخاب و آزادی فرد را سلب می کند نیز به گمان برخی موجب این انحراف شده بود.
13- تقدم مبارزه بر اسلام نیز به نظر عده ای ریشه مارکسیست شدن مجاهدین بود. آنها معتقد بودند عبارت اسلام انقلابی یا اسلام مبارز نشان دهنده این تفکر بود که مبارزه اصالت و محوریت یافته است. در حالی که باید به انقلاب اسلامی و مبارزه اسلامی تأکید می ورزیدند و با ملاک مکتب به مبارزه روی می آوردند.
14- برخی اعضای مجاهدین هم بودند که به اطاعت محض از رهبری معتقدبودند و پس از شنیدن خبر مارکسیست شدن کادر مرکزی سازمان گفتند چون رهبری به این نتیجه رسیده ما هم باید تبعیت کنیم و تغییرعقیده دادند.
15- یک گروه دیگر عدم توجه به شعائر و احکام مذهبی و عبادات از سوی اعضای سازمان را موجب فاصله گرفتن آنها از مذهب و انحراف فکری آنها می دانستند و بررعایت این مسائل سخت تأکید داشتند.
16- تعدادی هم که از ادامه راه مأیوس شده بودند به این نتیجه رسیدند که مبارزه دیگر فایده ندارد و باید از زندان بیرون برویم و مراقبت کنیم بچه هایمان گمراه نشوند.
17- برخی دیگر علت مارکسیست شدن افراد مسلمان را در ارتباط و تماس با مارکسیست ها می دیدند. می گفتند هم نفس شدن و ارتباط با آنها به تدریج در آدم تأثیر می گذارد.
18- تعدادی از مبارزین که قبلا" به این گروه اعتماد زیادی داشتند، اعتماد به نفس شان را ازدست داده و می گفتند از کجا معلوم دوباره اشتباه نکنیم. آنها از هرگونه تحلیل و تفسیرقضایا و حرکت مجدد گریزان بوده و به عرفان و دعا پناه بردند.
هریک از این دیدگاه ها برای خود دلایل و نشانه هایی داشتند و کنشی خاص خود در پیش گرفتند که تشریحش فرصتی افزون می خواهد.
در روزنامه شرق 18 اردیبهشت 90 منتشرشد

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

چرا مجیدشریف واقفی؟

مهدی غنی
ترور شهید مجیدشریف واقفی و همفکرانش آن هم توسط همرزمان در فضای سال 1354 آنقدر غیرمترقبه و دور از ذهن بود که تا مدت ها افراد آن را باور نمی کردند. گمان می رفت این سناریو توسط سازمان امنیت حاکمیت ساخته و پرداخته شده باشد. چطور کسانی که همه زندگی و نام و نان و جان خود را در راه مبارزه با استبداد و استعمار در طبق اخلاص گذاشته بودند و هر لحظه در معرض دستگیری یا کشته شدن بودند، برادر همرزم خود را با وضعیتی ناجوانمردانه و فجیع به قتل برسانند، آن هم صرفا" به این دلیل که حاضر نشده است ایدئولوژی و عقیده خود را تغییردهد.
پدیده شگفت دیگری که آن روزها به وقوع پیوست وهمگان را دچار بهت وحیرت کرد این بود که سازمانی چریکی در زیر فشار شدید امنیتی و نظامی و تبلیغاتی حاکمیت و علی رغم یورش های ساواک و از دست دادن رهبران و کادرهای خود، چندین سال دوام آورده و بلکه رشد و گسترش یافته بود، اما اکنون در اوج محبوبیت و گسترش توسط عناصر داخلی خود فروپاشی شده است.
جریانی که در ابتدا توسط عناصر مذهبی پایه گذاری شده بود و در ادامه راه از اقشار مذهبی نیروگرفته و با کمک های مالی و انسانی و امکاناتی آنان به وضعیت مناسب آن زمان رسیده بود، ناگهان اعلام می کند ایدئولوژی اسلامی را کنار گذاشته و مارکسیسم را راهنمای عمل خود می داند. در همین راستا دست به تصفیه فیزیکی و تشکیلاتی عناصر مسلمان باقیمانده می زند. این درحالی بود که همزمان عده ای از عناصر مذهبی بخاطر همکاری با این سازمان در زندان های ساواک در حال حبس کشیدن بودند.
ریشه یابی
هضم مسأله بسیار دشواربود. سئوالات فراوانی بی پاسخ در ذهن افراد ایجاد شده بود. چطور افرادی که حاکمیت را به دلیل استبداد و خفقان محکوم می کنند، خود همرزم شان را به دلیل عقیده به قتل می رسانند؟ چگونه سازمانی که تار و پودش از آن قشرمذهبی جامعه است و با جان و مال آنان شکل گرفته به نفع ایدئولوژی دیگری مصادره می شود؟ چطور افرادی که تا چندی پیش از اسلام سخن می گفتند و برای پیشبرد اهداف این مکتب جان فشانی می کردند امروز از عدم کارایی آن سخن می گویند؟ از کجا معلوم که مبارزان امروزی به چنان عاقبتی دچار نشوند؟ شک مثل خوره به جان همه افتاد.
طبیعی بود که هرکس پاسخی به این پرسش ها بدهد و عوامل شکل گیری این پدیده و ریشه های آن را در جایی بجوید. همین امر طبیعی در شرایطی که بدبینی، کینه، حس انتقام، احساس غبن و ...بر فضای روانی و انسانی محیط حاکم شده است ارمغانی جز تشتت، تفرقه و شکاف روز افزون میان نیروها به دنبال نخواهد داشت.
هرکس نسبت به هرچه در گذشته تردید یا ابهام داشت، تعمیق بیشترکرد و ریشه را در آن دید. گروهی نفس مبارزه مسلحانه با حاکمیت را ریشه این تصفیه های خونین دیدند و بر آن شدند که اساسا" این نوع مبارزه باعث و بانی این شیوه برخوردهاست. در مقابل عده ای مسأله را به اشخاص منتسب کرده و خصلت های فردی از جمله فرصت طلبی و رهبری طلبی قاتلین را عامل این ماجرا عنوان می کردند. اما این تنها یک نظریه بود در کنار نظریاتی دیگر.
انصاف دهیم که در چنان شرایطی که امروز برای خیلی ها قابل تصورنیست، توقع یک جمعبندی همه جانبه و واقع بینانه آن هم در یک زمان کوتاه از چنان پدیده شگفتی نمی توان داشت. درحالی که اغلب افراد آرامش خود را از دست داده و شدیدا" نیازمند تحلیلی از ماجرا بودند تا در شرایط جدید موقعیت خود را تعیین کنند. همین نیاز روانی زمینه ای بود که آدم به اولین تحلیلی که به ذهنش متبادر می شود متمسک شده و بر آن پای فشارد و خود را از اندیشیدن به سایر گزینه ها معاف کند. بویژه آن که فضای اعتماد و تعادل میان نیروها و افراد در آن شرایط رنگ باخته و همه در جهت حفظ آنچه داشتند به شدت محافظه کارشده بودند. تنها زمان بود که نشان می داد کدامیک از این تحلیل ها تا چه حد با واقعیت و عدالت مطابقت دارد.
دراینکه محمدتقی شهرام و افراد همراهش دچار خودبزرگ بینی و فرصت طلبی شده بودند بحثی نیست. کما اینکه دوسال قبل از این ماجرا زمانی که شهرام از زندان ساری فرارکرده بود، رضارضایی که آن زمان در مرکزیت سازمان بود از بیم خصلت های فردی وی توصیه کرده بود که باید مراقب بود او در رده های بالای تشکیلاتی قرارنگیرد تا به اصلاح خود بپردازد. بهرام آرام از همفکران تقی شهرام که درسال55 در درگیری کشته شد در یادداشت های خود که بخشی از آن در روزنامه کیهان همان زمان منتشرشد به این مسائل نفسانی و شخصی اشاره کرده بود. اما چه کسی می تواند ادعا کند که از مسائل نفسانی مبراست؟ چه کسی از مورد انتقاد واقع شدن لذت می برد و از تحسین شدن بدش می آید؟ هرکس به نحوی حامل برخی خصلت های منفی و خودبینی هاست اما یکی آنها را پاکسازی کرده و خود را اصلاح می کند و دیگری به تحکیم و تقویت آنها می پردازد. اتفاقا" در همان زمان گفته می شد، جهاد و مبارزه با ظلم و به تبع آن کار تشکیلاتی رودخانه ایست که افراد با شناکردن در آن از نفسانیات و خودمحوری ها پاک می شوند و تا حدی هم این روند مشهود بود. چرا مبارزه و سازمان نتوانسته بود آن مبارزین را اصلاح کرده و از خصائل بد پاک کند؟
برخی مسأله را به شیوه مبارزه یا خط مشی سازمان ارجاع می دادند. مبارزه مسلحانه و قهرآمیز عملا" روحیه خشونت و جمود را در افراد رسوخ می دهد. گروه های مسلح به دلیل اقتضای موقعیت خود، خوی نظامیگری و تقابل را تقویت کرده و فضای گفت وگو و تبادل نظر را می بندند. در چنین پارادیمی حذف فیزیکی مخالفان توجیه و مشروعیت می یابد.
اما این ریشه یابی که لازمه خط مشی قهرآمیز و مسلحانه حذف فیزیکی و تصفیه یاران دگراندیش است نیز جای تأمل داشت. اولا" از زمان راه اندازی این جریان ده سال سابقه فعالیت داشت و در این مدت چنین پدیده ای بروز نکرد بلکه بعکس زمانی که قبل از سال 50 عضوی از اعضای اولیه اختلاف نظر پیدا کرد که بلحاظ امنیتی نیز می توانست بسیار خطرناک باشد مسئولین وقت سازمان تن به حذف فیزیکی او ندادند. ثانیا" مسلح بودن گروه به معنی کاربرد سلاح درهرجا و برای هرکس نبود، حتی افراد مجاز به حذف فیزیکی هر مهره ای از حاکمیت نبودند. برکاربردسلاح ضوابط و اصولی حاکم بود. افراد قبل از آموزش نظامی می بایست بلحاظ فکری و عقیدتی آموزش ببینند و خودسازی کنند. کما اینکه درسال 52 دو سال قبل از این واقعه مسئولین وقت گروه از نظر پایین بودن سطح فکری و اخلاقی اعضا اعلام خطرکرده و به این نتیجه رسیده بودند که ازعضوگیری و گسترش کار جلوگیری کنند و به اصلاح درون بپردازند اما با از میان رفتن آنان دور دست تقی شهرام و همراهانش افتاد. ثالثا" به جز مجاهدین گروه های مسلح مذهبی و غیرمذهبی دیگری نیز بودند که به تصفیه فیزیکی مخالفان فکری خود آلوده نشدند. از همه مهم تر اینکه اکنون پس از گذشت سال ها به تجربه دیده ایم شیوه های حذف و تصفیه افراد دگراندیش و استفاده از هر وسیله برای رسیدن به هدف، از سوی بسیاری نیروهای دیگر(اعم ازچپ و راست) و حتی تشکل های غیرمبارز هم اعمال شده است. بنابراین علت قتل شریف واقفی و رویه های غیرانسانی آن جریان را به خط مشی گروه منحصر کردن تحلیلی عالمانه و واقع بینانه نیست و موارد مشابه را تبیین نمی کند. نکته قابل توجه دیگراینست که قاتلین وی در آن زمان در خط مشی مسلحانه علیه سلطنت در حال تجدیدنظر بودند. آنها بنا به دیدگاه خود جامعه آن روز را چنین تحلیل می کردند که طبقه حاکم رو به توسعه کمپرادور و بورژوازی وابسته است. این طبقه هم در حوزه صنعت و هم تجارت درحال گسترش است. به این ترتیب طبقه کارگر نیز به تبع آن رشد و گسترش می یابد و خرده بورژوازی تحت فشار کمپرادور رو به اضمحلال و نابودی می رود. آنها راه اندازی کارخانه هایی مثل کفش ملی را که به بیکاری کفاشان خرده پا منجر می شد و گسترش فروشگاه های زنجیره ای که کسبه خرده فروش را حذف می کرد نشان درستی این تحلیل می شمردند. بنا به این تحلیل طبقاتی، رشد و حاکمیت طبقه کمپرادور در این مرحله به نفع طبقه کارگرو پرولتاریاست که رهبری واقعی آنان مارکسیست ها هستند. درمقابل خرده بورژوازی که رهبریش را نیروهای مذهبی بر عهده دارند رو به نابودی می رود و مبارزه مسلحانه عکس العمل این نابودی است. آنها از این تحلیل نتیجه می گرفتند که آینده از آن مارکسیسم است و نیروهای مذهبی در این میان باید تکلیف خود را روشن کنند. یا رهبری ما را بپذیرند یا نابود شوند. با این تحلیل قتل مجید توجیه ایدئولوژیک شد. درحالی که روند جامعه به سویی دیگررفت و کشتن ناجوانمردانه مجید و یارانش هژمونی نیروهای سیاسی را تغییری اساسی داد. ریشه یابی این ماجرا که نقطه عطفی در مبارزات سیاسی آن روز بود و اینکه چطوراین حذف منشأ حذف های بعدی شد، دراین محدوده نمی گنجد و فرصتی بیشتر را می طلبد.
در روزنامه روزگار 15 اردیبهشت 90 منتشرشد