۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

ترور مجید و پیامدهایش

مهدی غنی
16 اردیبهشت 1352 در یک قرارچریکی در خیابان ادیب الممالک (نزدیک خیابان ری) مجیدشریف واقفی توسط همرزمانش ترورشد. آنها جسد خونین وی را در صندوق عقب ماشین انداختند و در بیابان های مسگرآباد آتش زدند تا رد پایی به جا نگذارند. اما این ماجرا پنهان نماند. چندی بعد ساواک از مسأله مطلع شد و آن را رسانه ای کرد. معلوم شد عده ای از اعضای مجاهدین که در رأس آنها محمدتقی شهرام بود تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده اند و اعضایی را که حاضر به این کار نمی شوند و بر عقیده اسلامی خود پایبندند ترور می کنند. آنها سازمان مجاهدین را که گروهی مذهبی بود به نفع ایدئولوژی خود مصادره کردند. چندماه بعد اغلب این افراد دستگیرشدند و علی رغم همکاری با بازجوها به اعدام یا حبس محکوم شدند. ضربه ای اساسی به سازمان مجاهدین وارد آمد که در حد فروپاشی بود. تا آن زمان این گروه درمیان مسلمانان مبارز جایگاه چشمگیری داشت. رشادت های رهبران اولیه آن اعتبار زیادی برای آن ایجاد کرده بود و خیلی ها به رشد آن امیدوار بودند و بخاطرش زندان افتادند. خبرهای زیادی از شیوه های غیراخلاقی و ناصادقانه از این جریان دم به دم به زندان می رسید و اذهان هواداران و علاقمندان به آن را مشوش می کرد. کسی باور نمی کرد مجاهدینی که رهبرانش در برابر جوخه اعدام با فریاد الله اکبر به استقبال مرگ شتافته بودند، آنهایی که کار خود را با تفسیرقرآن و خطبه های نهج البلاغه آغاز کرده بودند و خود را پیرو راه حسین ع می شمردند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند، اکنون مارکسیست شده و بدتر آن که دست شان به خون برادر همرزم شان آلوده شود.
پرسش های زیادی درجامعه و بویژه در میان مبارزین مسلمان بوجود آمد که پاسخگویی به آنها نیاز به کنکاش و مطالعه و پژوهشی پیگیربود. هرکس به این پرسش ها پاسخی می داد و درباره چگونگی شکل گیری این جریان انحرافی به داوری می نشست. هرچند این پاسخ ها قابل نقد بود اما در آن زمان واکنش افراد را تعیین می کرد. عمده دیدگاه هایی که در آن زمان شکل گرفت را می توان به اختصار چنین دسته بندی کرد:
1- گروهی به این باوررسیدند که مجاهدین از اول مارکسیست بوده اند اما عقاید خود را پنهان می کردند، اما حالا برملاشده است.
2- عده ای معتقد بودند که مارکسیست ها به درون سازمان نفوذ کرده و با فریفتن اعضای مسلمان این جریان را شکل داده اند و مخالفان را نیز با ترور از میان برداشته و با یک حرکت کودتایی سازمان را غصب کرده اند.
3- عده ای به این نتیجه رسیدند که ریشه انحراف در آنجاست که سازمان تحت نظر روحانیت نبود تا آنها را از انحراف عقیدتی مصون بدارند.
4- عده ای دیگر می گفتند علت انحراف این افراد عدم آشنایی آنان با فلسفه اسلامی و علوم اسلامی بوده است. ما باید سال ها فلسفه اسلامی و عربی بخوانیم و مطالعه کنیم تا منحرف نشویم.
5- برخی براین عقیده بودند که ریشه این جریان به ساواک می رسد. فرار تقی شهرام از زندان ساری طرح ساواک بوده و به این وسیله آنها سازمان را از درون متلاشی کردند.
6- عده ای معتقد بودند ریشه انحراف به مسائل اخلاقی و خصلت های شخصی تقی شهرام و یارانش برمی گردد. آنها رهبری طلبی و فرصت طلبی را ویژگی قاتلین مجیدشریف واقفی و همراهانش می دانستند.
7- برخی معتقد بودند که چون به وصیت حنیف نژاد بنیانگزار سازمان که کارآموزشی و فکری مستمر را توصیه کرده بود عمل نشده و کارتعلیماتی متوقف شده بود این انحراف شکل گرفته است.
8- مبارزین مسلمانی هم بودند که بعد از آن ماجرا تغییرعقیده داده و مارکسیست شدند. آنها می گفتند اسلام در برابر مارکسیسم عقب نشسته و این حقانیت مارکسیسم بوده که برآن غلبه کرده است.
9- گروهی دیگر به این نتیجه رسیدند که در آموزش ها و برداشت های سازمان ازاسلام، ضعف ها و عدم انسجام هایی بوده که موجب شده انسجام تئوریک مارکسیسم برای اعضا جاذبه پیدا کند. آنها به لزوم تجدیدنظر در آموزش ها و تفکرات رایج سازمان رسیده و قائل به شناخت مجدد اسلام بودند.
10- این نظریه هم وجود داشت که اشکالات موجود در آموزش های سازمان به کل جامعه و متفکرین اسلامی برمی گردد. بایستی به یک بازنگری اساسی در تفکرات رایج اسلامی دست زد و به ایمانی تازه دست یافت.
11- برخی هم معتقد شدند اشکال در خط مشی مبارزه قهر آمیز و مسلحانه بوده که باید مخفی باشد. لزوم اختفاء باعث شد افکار سازمان برای دیگران شناخته نشده و آنها نیز از عالمان و متفکرین بهره نبرند.
12- نفس تشکیلات که حق انتخاب و آزادی فرد را سلب می کند نیز به گمان برخی موجب این انحراف شده بود.
13- تقدم مبارزه بر اسلام نیز به نظر عده ای ریشه مارکسیست شدن مجاهدین بود. آنها معتقد بودند عبارت اسلام انقلابی یا اسلام مبارز نشان دهنده این تفکر بود که مبارزه اصالت و محوریت یافته است. در حالی که باید به انقلاب اسلامی و مبارزه اسلامی تأکید می ورزیدند و با ملاک مکتب به مبارزه روی می آوردند.
14- برخی اعضای مجاهدین هم بودند که به اطاعت محض از رهبری معتقدبودند و پس از شنیدن خبر مارکسیست شدن کادر مرکزی سازمان گفتند چون رهبری به این نتیجه رسیده ما هم باید تبعیت کنیم و تغییرعقیده دادند.
15- یک گروه دیگر عدم توجه به شعائر و احکام مذهبی و عبادات از سوی اعضای سازمان را موجب فاصله گرفتن آنها از مذهب و انحراف فکری آنها می دانستند و بررعایت این مسائل سخت تأکید داشتند.
16- تعدادی هم که از ادامه راه مأیوس شده بودند به این نتیجه رسیدند که مبارزه دیگر فایده ندارد و باید از زندان بیرون برویم و مراقبت کنیم بچه هایمان گمراه نشوند.
17- برخی دیگر علت مارکسیست شدن افراد مسلمان را در ارتباط و تماس با مارکسیست ها می دیدند. می گفتند هم نفس شدن و ارتباط با آنها به تدریج در آدم تأثیر می گذارد.
18- تعدادی از مبارزین که قبلا" به این گروه اعتماد زیادی داشتند، اعتماد به نفس شان را ازدست داده و می گفتند از کجا معلوم دوباره اشتباه نکنیم. آنها از هرگونه تحلیل و تفسیرقضایا و حرکت مجدد گریزان بوده و به عرفان و دعا پناه بردند.
هریک از این دیدگاه ها برای خود دلایل و نشانه هایی داشتند و کنشی خاص خود در پیش گرفتند که تشریحش فرصتی افزون می خواهد.
در روزنامه شرق 18 اردیبهشت 90 منتشرشد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر