۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

چرا مجیدشریف واقفی؟

مهدی غنی
ترور شهید مجیدشریف واقفی و همفکرانش آن هم توسط همرزمان در فضای سال 1354 آنقدر غیرمترقبه و دور از ذهن بود که تا مدت ها افراد آن را باور نمی کردند. گمان می رفت این سناریو توسط سازمان امنیت حاکمیت ساخته و پرداخته شده باشد. چطور کسانی که همه زندگی و نام و نان و جان خود را در راه مبارزه با استبداد و استعمار در طبق اخلاص گذاشته بودند و هر لحظه در معرض دستگیری یا کشته شدن بودند، برادر همرزم خود را با وضعیتی ناجوانمردانه و فجیع به قتل برسانند، آن هم صرفا" به این دلیل که حاضر نشده است ایدئولوژی و عقیده خود را تغییردهد.
پدیده شگفت دیگری که آن روزها به وقوع پیوست وهمگان را دچار بهت وحیرت کرد این بود که سازمانی چریکی در زیر فشار شدید امنیتی و نظامی و تبلیغاتی حاکمیت و علی رغم یورش های ساواک و از دست دادن رهبران و کادرهای خود، چندین سال دوام آورده و بلکه رشد و گسترش یافته بود، اما اکنون در اوج محبوبیت و گسترش توسط عناصر داخلی خود فروپاشی شده است.
جریانی که در ابتدا توسط عناصر مذهبی پایه گذاری شده بود و در ادامه راه از اقشار مذهبی نیروگرفته و با کمک های مالی و انسانی و امکاناتی آنان به وضعیت مناسب آن زمان رسیده بود، ناگهان اعلام می کند ایدئولوژی اسلامی را کنار گذاشته و مارکسیسم را راهنمای عمل خود می داند. در همین راستا دست به تصفیه فیزیکی و تشکیلاتی عناصر مسلمان باقیمانده می زند. این درحالی بود که همزمان عده ای از عناصر مذهبی بخاطر همکاری با این سازمان در زندان های ساواک در حال حبس کشیدن بودند.
ریشه یابی
هضم مسأله بسیار دشواربود. سئوالات فراوانی بی پاسخ در ذهن افراد ایجاد شده بود. چطور افرادی که حاکمیت را به دلیل استبداد و خفقان محکوم می کنند، خود همرزم شان را به دلیل عقیده به قتل می رسانند؟ چگونه سازمانی که تار و پودش از آن قشرمذهبی جامعه است و با جان و مال آنان شکل گرفته به نفع ایدئولوژی دیگری مصادره می شود؟ چطور افرادی که تا چندی پیش از اسلام سخن می گفتند و برای پیشبرد اهداف این مکتب جان فشانی می کردند امروز از عدم کارایی آن سخن می گویند؟ از کجا معلوم که مبارزان امروزی به چنان عاقبتی دچار نشوند؟ شک مثل خوره به جان همه افتاد.
طبیعی بود که هرکس پاسخی به این پرسش ها بدهد و عوامل شکل گیری این پدیده و ریشه های آن را در جایی بجوید. همین امر طبیعی در شرایطی که بدبینی، کینه، حس انتقام، احساس غبن و ...بر فضای روانی و انسانی محیط حاکم شده است ارمغانی جز تشتت، تفرقه و شکاف روز افزون میان نیروها به دنبال نخواهد داشت.
هرکس نسبت به هرچه در گذشته تردید یا ابهام داشت، تعمیق بیشترکرد و ریشه را در آن دید. گروهی نفس مبارزه مسلحانه با حاکمیت را ریشه این تصفیه های خونین دیدند و بر آن شدند که اساسا" این نوع مبارزه باعث و بانی این شیوه برخوردهاست. در مقابل عده ای مسأله را به اشخاص منتسب کرده و خصلت های فردی از جمله فرصت طلبی و رهبری طلبی قاتلین را عامل این ماجرا عنوان می کردند. اما این تنها یک نظریه بود در کنار نظریاتی دیگر.
انصاف دهیم که در چنان شرایطی که امروز برای خیلی ها قابل تصورنیست، توقع یک جمعبندی همه جانبه و واقع بینانه آن هم در یک زمان کوتاه از چنان پدیده شگفتی نمی توان داشت. درحالی که اغلب افراد آرامش خود را از دست داده و شدیدا" نیازمند تحلیلی از ماجرا بودند تا در شرایط جدید موقعیت خود را تعیین کنند. همین نیاز روانی زمینه ای بود که آدم به اولین تحلیلی که به ذهنش متبادر می شود متمسک شده و بر آن پای فشارد و خود را از اندیشیدن به سایر گزینه ها معاف کند. بویژه آن که فضای اعتماد و تعادل میان نیروها و افراد در آن شرایط رنگ باخته و همه در جهت حفظ آنچه داشتند به شدت محافظه کارشده بودند. تنها زمان بود که نشان می داد کدامیک از این تحلیل ها تا چه حد با واقعیت و عدالت مطابقت دارد.
دراینکه محمدتقی شهرام و افراد همراهش دچار خودبزرگ بینی و فرصت طلبی شده بودند بحثی نیست. کما اینکه دوسال قبل از این ماجرا زمانی که شهرام از زندان ساری فرارکرده بود، رضارضایی که آن زمان در مرکزیت سازمان بود از بیم خصلت های فردی وی توصیه کرده بود که باید مراقب بود او در رده های بالای تشکیلاتی قرارنگیرد تا به اصلاح خود بپردازد. بهرام آرام از همفکران تقی شهرام که درسال55 در درگیری کشته شد در یادداشت های خود که بخشی از آن در روزنامه کیهان همان زمان منتشرشد به این مسائل نفسانی و شخصی اشاره کرده بود. اما چه کسی می تواند ادعا کند که از مسائل نفسانی مبراست؟ چه کسی از مورد انتقاد واقع شدن لذت می برد و از تحسین شدن بدش می آید؟ هرکس به نحوی حامل برخی خصلت های منفی و خودبینی هاست اما یکی آنها را پاکسازی کرده و خود را اصلاح می کند و دیگری به تحکیم و تقویت آنها می پردازد. اتفاقا" در همان زمان گفته می شد، جهاد و مبارزه با ظلم و به تبع آن کار تشکیلاتی رودخانه ایست که افراد با شناکردن در آن از نفسانیات و خودمحوری ها پاک می شوند و تا حدی هم این روند مشهود بود. چرا مبارزه و سازمان نتوانسته بود آن مبارزین را اصلاح کرده و از خصائل بد پاک کند؟
برخی مسأله را به شیوه مبارزه یا خط مشی سازمان ارجاع می دادند. مبارزه مسلحانه و قهرآمیز عملا" روحیه خشونت و جمود را در افراد رسوخ می دهد. گروه های مسلح به دلیل اقتضای موقعیت خود، خوی نظامیگری و تقابل را تقویت کرده و فضای گفت وگو و تبادل نظر را می بندند. در چنین پارادیمی حذف فیزیکی مخالفان توجیه و مشروعیت می یابد.
اما این ریشه یابی که لازمه خط مشی قهرآمیز و مسلحانه حذف فیزیکی و تصفیه یاران دگراندیش است نیز جای تأمل داشت. اولا" از زمان راه اندازی این جریان ده سال سابقه فعالیت داشت و در این مدت چنین پدیده ای بروز نکرد بلکه بعکس زمانی که قبل از سال 50 عضوی از اعضای اولیه اختلاف نظر پیدا کرد که بلحاظ امنیتی نیز می توانست بسیار خطرناک باشد مسئولین وقت سازمان تن به حذف فیزیکی او ندادند. ثانیا" مسلح بودن گروه به معنی کاربرد سلاح درهرجا و برای هرکس نبود، حتی افراد مجاز به حذف فیزیکی هر مهره ای از حاکمیت نبودند. برکاربردسلاح ضوابط و اصولی حاکم بود. افراد قبل از آموزش نظامی می بایست بلحاظ فکری و عقیدتی آموزش ببینند و خودسازی کنند. کما اینکه درسال 52 دو سال قبل از این واقعه مسئولین وقت گروه از نظر پایین بودن سطح فکری و اخلاقی اعضا اعلام خطرکرده و به این نتیجه رسیده بودند که ازعضوگیری و گسترش کار جلوگیری کنند و به اصلاح درون بپردازند اما با از میان رفتن آنان دور دست تقی شهرام و همراهانش افتاد. ثالثا" به جز مجاهدین گروه های مسلح مذهبی و غیرمذهبی دیگری نیز بودند که به تصفیه فیزیکی مخالفان فکری خود آلوده نشدند. از همه مهم تر اینکه اکنون پس از گذشت سال ها به تجربه دیده ایم شیوه های حذف و تصفیه افراد دگراندیش و استفاده از هر وسیله برای رسیدن به هدف، از سوی بسیاری نیروهای دیگر(اعم ازچپ و راست) و حتی تشکل های غیرمبارز هم اعمال شده است. بنابراین علت قتل شریف واقفی و رویه های غیرانسانی آن جریان را به خط مشی گروه منحصر کردن تحلیلی عالمانه و واقع بینانه نیست و موارد مشابه را تبیین نمی کند. نکته قابل توجه دیگراینست که قاتلین وی در آن زمان در خط مشی مسلحانه علیه سلطنت در حال تجدیدنظر بودند. آنها بنا به دیدگاه خود جامعه آن روز را چنین تحلیل می کردند که طبقه حاکم رو به توسعه کمپرادور و بورژوازی وابسته است. این طبقه هم در حوزه صنعت و هم تجارت درحال گسترش است. به این ترتیب طبقه کارگر نیز به تبع آن رشد و گسترش می یابد و خرده بورژوازی تحت فشار کمپرادور رو به اضمحلال و نابودی می رود. آنها راه اندازی کارخانه هایی مثل کفش ملی را که به بیکاری کفاشان خرده پا منجر می شد و گسترش فروشگاه های زنجیره ای که کسبه خرده فروش را حذف می کرد نشان درستی این تحلیل می شمردند. بنا به این تحلیل طبقاتی، رشد و حاکمیت طبقه کمپرادور در این مرحله به نفع طبقه کارگرو پرولتاریاست که رهبری واقعی آنان مارکسیست ها هستند. درمقابل خرده بورژوازی که رهبریش را نیروهای مذهبی بر عهده دارند رو به نابودی می رود و مبارزه مسلحانه عکس العمل این نابودی است. آنها از این تحلیل نتیجه می گرفتند که آینده از آن مارکسیسم است و نیروهای مذهبی در این میان باید تکلیف خود را روشن کنند. یا رهبری ما را بپذیرند یا نابود شوند. با این تحلیل قتل مجید توجیه ایدئولوژیک شد. درحالی که روند جامعه به سویی دیگررفت و کشتن ناجوانمردانه مجید و یارانش هژمونی نیروهای سیاسی را تغییری اساسی داد. ریشه یابی این ماجرا که نقطه عطفی در مبارزات سیاسی آن روز بود و اینکه چطوراین حذف منشأ حذف های بعدی شد، دراین محدوده نمی گنجد و فرصتی بیشتر را می طلبد.
در روزنامه روزگار 15 اردیبهشت 90 منتشرشد

۱ نظر:

  1. آقا مهدی،

    مطلب عمیقی را طرح کردید. ارتداد از اسلام راهنمای عمل در دوران مشروطه و پس از انقلاب هم تجربه شد...تکرار این تجربیات نشان میده که تا به حل جمع‌بندی رئالیستی از این وقایع صورت نگرفته...

    مسعود

    پاسخحذف