درنوشته اي با عنوان "زندان با زنداني چه مي كند؟" درباره اثر زندان بر فرد بازداشت شده نكاتي طرح شد. از آن نوشته شايد برخي چنين دريابند كه زنداني درهرحال مقهور شرايط زندان است و هركس در چنان محيطي قرارگيرد گريزي از آن تأثيرات ندارد. هرچند در آن نوشته اشاره شده بود كه زنداني مي تواند بر شرايط غلبه كند اما اين اشاره چنان كمرنگ بود كه چه بسا به چشم خواننده نيايد. لذا دراين نوشته آن وجه مغفول مانده از اين داستان بازگو مي شود.
انسان تابع يا تغييردهنده شرايط
اينكه انسان تا چه حد قادراست بر شرايط غلبه كند و تا چه ميزان مقهور و تابع شرايط است، بحثي است فلسفي كه در مكتب هاي مختلف پاسخ هاي گوناگون مي يابد. ازمباحث جبر و اختيار فيلسوفان اسلامي تا زيربنا - روبناي ماركسيسم تا ماهيت و وجود اگزيستانسياليسم و نقش شخصيت درتاريخ پلخانف و انسان تك ساحتي ماركوزه و .... همه كوشيده اند رابطه انسان را با محيط و شرايط پيرامونش تبيين كنند. اما ورود به آن بحث ها جاي ديگري دارد كه دراين نوشته نمي گنجد. آنچه درپي آنيم تجربه اي است كه واقع شده است. درعمل ديده ايم گرچه زنداني در شرايطي ناخواسته و اجباري قرارمي گيرد اما در تمامي لحظات زندان اين اوست كه همچنان برسردوراهي اختيار قراردارد و مدام دست به انتخاب مي زند.
دوراهي انتخاب
مردادماه سال 1352نزديك ميدان سپه(امام خميني) زندان مخوفي بود به نام كميته مشترك ضد خرابكاري كه هم اكنون موزه عبرت نام گرفته است و بازديد ازآن آزاد است. جواني 21 ساله كاملا" لخت به صورتي صليب وار به تختي فلزي بسته شده بود. مچ پاها به ميله پايين تخت و مچ دستها به صورت كشيده به ميله بالاي تخت با طنابي محكم بسته شده بود. چند مرد قوي هيكل دور او حلقه زده بودند و هركدام به نحوي او را آزار مي دادند. يكي كابل برق ضخيمي را بالا مي برد و با شدت تمام بر كف پاي او مي نواخت. با هرضربه فرياد زنداني به آسمان مي رفت. نه راه فراري بود و نه حتي امكان تكاني. مردان قوي هيكل با بدن او هركاري مي خواستند مي توانستند كرد. سيگار روشنشان را بر سينه او خاموش مي كردند. شوك برقي به او مي دادند، و... . او را برسردوراهي گذاشته بودند يا ادامه همين شرايط ، يا اعتراف. درمقابل هر فرياد و ناله او، نعره يكي از بازجوها بلند مي شد كه فقط اقرار، فقط اسم، فقط حرف!
پس از چندي پيرمردي به جمع مردان مي آيد و شكنجه گرباز مي ايستد. پيرمرد كناربدن عريان به صليب كشيده جوان مي نشيند و به نصيحت او مي پردازد. از اينكه حيف است جوانيش هدررود. از اينكه سخن بگويد و خود را از اين وضع برهاند. از اينكه من ياريت مي كنم و آزادت مي كنم و....
جوانك برسردوراهي سخن گفتن و راحتي و رهايي از يك سو، و تسليم نشدن و تحمل سختي و زجراز سوي ديگرمي بايست يكي را برگزيند.
جوانك در آن شرايط دهشتناك انديشيده بود كه اگر اينان چنان قدرتمندند و من اين چنين زبون، پس اينان را چه نيازي است به من درمانده كه چنين كفتاروش برسر جنازه اي سخت به تكاپو افتاده اند. در جثه ضعيف من چه موهبتي است كه آنان بدان محتاجند. با اين انديشه جان گرفته بود. نشكسته بود. پنداشته بود مرا به آنان نيازي نيست، آنانند كه به من نيازمندند و نتيجه گرفته بود كه من قدرتمندترم.
زندان بازدارنده يا سازنده
اصولا" زندان يكي از عوامل بازدارنده جرم و درهم شكستن مجرم است، دليل اين بازدارندگي هراس و ترسي است كه مجرم از زندان دارد. اما گاه زنداني به دلايلي از جمله جسارت در مورد زندانيان عادي و آرمانخواهي و انگيزه مندي در مورد زندانيان سياسي عقيدتي زندان را به جاي تهديد به يك فرصت تبديل مي كند.
واقعيت اينست كه هولناك بودن زندان تاحدي بستگي به ذهنيت و نگاه زنداني دارد. چندسال پيش كه به دليل تصادف سرو كاري با كلانتري پيدا كردم و مي بايست چند ساعتي را درآنجا مي ماندم ازافسرنگهبان خواستم شب را درسلول بگذرانم. آنجا با كمال تعجب مشاهده كردم زندان براي زندانيان عادي يك آموزشگاه تمام عياراست. يكي از سابقه دارها سمت مشاور و آموزگار را داشت. كسي كه مشروب خورده بود راهنمايي مي كرد كه چگونه مشكل آزمايش خون و پزشك قانوني را از سر بگذراند. به جواني كه تازه جيب بري را شروع كرده بود و گير افتاده بود مي گفت پشت شهرداري كه تو براي دزدي رفتي پراز مأموراست. خوب شد آمدي زندان، حالا ياد مي گيري كه كجا و چطور دزدي كني كه گير نيفتي. براي معتادان نيز تكنيك هاي رهايي از چنگ قانون را به خوبي نشان مي داد. چند ساعتي كه با آنها هم صحبت شدم دريافتم كه گرچه زندان بناست مانع ارتكاب جرم شود، خود بوسيله زندانيان تبديل به محل گسترش و ترويج جرائم شده است.
اين نكته درمورد زندانيان سياسي و عقيدتي نيز كاملا" جاري است. آنجا هم زندان خود يكي از عوامل گسترش آن چيزي است كه زنداني را به زندان كشانده است.
در مبارزات قبل از انقلاب اين مسأله كاملا" بلحاظ آماري و تجربي اثبات شد. تقريبا" قريب به اتفاق كساني كه براي بار اول با جرائمي سبك تر به زندان مي رفتند و پس از گذراندن مدت حبس آزاد مي شدند، چندي بعد درسطحي بالاتر و با كيفيتي برتر به عرصه مبارزات مي پيوستند. يا در كوران مبارزه به شهادت مي رسيدند يا با جرائم بسيار سنگين به زندان برمي گشتند.
اين مسأله چنان بديهي و قطعي شده بود كه از سال 56 ساواك دست به كار عجيبي زد. كساني كه مدت محكوميت شان تمام مي شد و طبق قانون بايد آزاد مي شدند، به دستور ساواك اكثرا" در زندان ماندند و آزاد نشدند. اين پديده را زندانيان "ملي كشي" ناميده بودند يعني زندان كشيدن شان اضافي و غيرفردي است. درآن دوران زندانيان، زندان را پايگاهي براي مبارزات بيرون كرده بودند. حتي كار به جايي رسيد كه درسال 53 از داخل زندان شناسايي يكي از مقامات زندان براي انجام عمليات به بيرون فرستاده شد.
تبديل زندان به ضد خود
عموما" حكومت ها براي حفظ خود و جلوگيري از رشد مخالفان آنها را به زندان مي افكنند. دراين مرحله حاكمان وجود زندان را تضميني براي بقاي خود و سركوب مخالفان مي دانند. اما اين شرايط ثابت نمي ماند. زندانبانان برشدت فشار مي افزايند. خشونت با زندانيان بيشتر مي شود. نرم شدن و شكستن اراده برخي زندانيان در اثرفشار، حاكمان را به طمع بيشتر مي اندازد و باور مي كنند كه فشارشيوه كارآمد و مثمرثمري است. غافل ازآنكه مخالفان با افشاي شيوه هاي برخورد با زندانيان برگ برنده بزرگتري بدست مي آورند. بدينسان هم مشروعيت حاكم خدشه دار مي شود و هم براي مخالفان يارگيري آسانترمي گردد. از سوي ديگر خيل زندانياني كه نشكسته اند بلكه آبديده تر شده اند به چشم زندانبان نمي آيد و درارزيابي كاركرد زندان لحاظ نمي شود.
سرنوشت شاه نمونه بارزي از اين واقعيت است. بعد از كودتاي 1332 به توصيه امريكايي ها شاه سازمان امنيت(ساواك) را تأسيس كرد تا مخالفان را سركوب كند. اين سازمان با گسترش و تقويت سازماندهي خود از سال 1335 دردو دهه 40 و 50 تمامي گروه ها و نيروهاي مبارز را دستگير، شكنجه و قلع و قمع كرد. برخي را به توبه و جلب همكاري با خود واداشت. پرويزنيكخواه، جعفريان، لاشايي، بطحايي و .. ازآن جمله بودند. اما با آشكارشدن رفتارساواك در درون زندان ها به تدريج از مقبوليت رژيم كاسته شده و بر نفوذ مبارزان افزوده شد. شاه كه ابتدا منكر وجود شكنجه و خشونت عليه زندانيان بود و آن را ساخته و پرداخته خرابكاران مي دانست درسال 56 مجبور شد براي امتياز دادن به مردم و بازگشت اعتماد عمومي، به سازمان عفو بين الملل اجازه بازديد از زندان ها را بدهد. اما باز اعتراضات اوج گرفت. سال بعد مجبور شد رئيس سابق ساواك تيمسار نصيري را به همراه تعدادي ديگر از سران بازداشت كند تا موج اعتراضات فروكش كند. برخي تغييرات در محاكمات داده و تاحدي فشار و شكنجه را تخفيف دهد. طبعا" در آن شرايط اين اقدامات موجب گسترش بيشتر مبارزات مي شد كه شد. يعني زندان كه مي بايست عامل حفظ رژيم شود خود موجب سرنگوني آن شد.
اصولا" زندان در مبارزات سياسي يك خاصيت مهم دارد. واقعيت اينست كه مبارزان درهرجامعه اي با حاكمان سنخيت داشته و خصائل و فرهنگ و شيوه هاي مشترك دارند. اگر زندان وسختي دركار نبود فعالان سياسي همچنان بي وقفه پيش مي تاختند بي آن كه ارزيابي از كار خود داشته باشند. دراين صورت آساني مبارزه و حس شهرت طلبي باعث مي شود ناخالصي ها در مبارزين رشد كند. دراين مسير افراد خالص از ناخالص تشخيص داده نمي شوند. بلكه معمولا" فرصت طلبان و شهرت طلبان جلو مي افتند. دراين حالت نقاط ضعف همچنان باقي مانده و در نهايت ضربه خود را خواهد زد. اما حاكمان با زندان و سختي اين شرايط را براي مخالفان فراهم مي كنند كه خود را بيازمايند. ضعف ها و نقص هايشان را بشناسند و در ادامه راه به اصلاح آنها و پالايش آنها بپردازند. زندان توقفگاهي است كه زندانيان مي توانند به شناخت كژي ها و كاستي هاي خود بپردازند و به جمع بندي هاي نويني دست يابند. گرچه زندان براي شكست مبارزات از سوي حاكمان بنا شده است اما خود مقوله اي است كه از شكست مفتضحانه مبارزه جلوگيري مي كند. زندان مانع مي شود جنبش ها به حركت هاي خود به خودي، نابخردانه، سطحي و واكنشي دچارشوند. مبارزان در زندان به تعمق و تأمل درگذشته مي پردازند. سكته اي در سير آنان ايجاد مي شود و از بيرون به حركت ها مي نگرند و ضعف ها و كمبودها را قبل از آن كه آثار تلخشان بروز كند مي شناسند. از اين منظر مي توان گفت زندان كه براي شكست مبارزه بنا شده بود رمز پيروزي آن مي شود.
امام خميني دركتاب ولايت فقيه خود كه دردهه 40 منتشرشد به اين كاركرد زندان اشاره داشتّ:" مردان بزرگ كه داراي سطح فكر وسيعي مي باشند هيچگاه مأيوس نگرديده و به وضع فعلي خود – كه در زندان واسارت به سرمي برند و معلوم نيست آزاد مي شوند يانه- نمي انديشند و براي پيشبرد هدف خويش درهرشرايط كه باشند طرح نقشه مي كنند....رئيس جمهور سابق اندونزي سوكارنو در زندان داراي اين افكار بوده و نقشه ها كشيده و طرح ها داده كه بعدا" به اجرا درآمده است"1.
نگاهي به تاريخ معاصر ايران خودمان نيزاين واقعيت را نشان مي دهد. بعد از1332 مبارزين زندان ها را پركردند. بظاهر اعتراضات عليه كودتا سركوب شد. اما چند سال بعد در سال 1339 و 1340 جنبش ملي با گسترش و مقبوليت بيشتري سربلند كرد. روحانيون نيز به نهضت پيوستند. از سوي رژيم باز هم زندان چاره كار دانسته شد. اما نطفه مبارزات سازمان يافته تر سال هاي بعد در زندان هاي همين سال ها شكل گرفت و مبارزاتي مستمر و سازمان دار شروع شد كه تا روز سرنگوني رژيم شاه ادامه وگسترش يافت. دراين سال ها مدام زندان جمعيت بيشتري را در خود جاي مي داد اما رشد مبارزان هم روز به روز دوچندان بيشتر و بيشتر مي شد. هرچه برتعداد زندان ها افزوده مي شد صفوف مبارزان فشرده تر و اختلافات كمترمي شد.
اين رشد تنها جنبه كمي نداشت. با گذشت زمان از جنبه كيفي نيز زندانيان بر شرايط زندان غلبه كرده و شرايط مطلوب خود را ايجاد كردند. در زندان كميته مشترك شاه كه مخوف ترين زندان كشوربود، زندانيان بازجويي و شكنجه مي شدند و در سلول هاي انفرادي نگه داري مي شدند. نگهباني بطور دائم در كريدوري كه سلول ها درطرفين آن بود قدم مي زد و مراقب اوضاع بود.
زنداني در چارديواري كوچكي با در بسته آهني محصور بود و حق تماس و صحبت با هيچكس را نداشت. درسال 53 درهمين شرايط خفقان آور زندانيان دور از چشم نگهبان و بازجوها، مشكل ديوارها و درهاي آهني را حل كرده و بدون هيچ ابزاري با يكديگر ارتباطي تنگاتنگ برقراركرده و يك خبرگزاري 24 ساعته درست كرده بودند.
با اقتباس از سيستم مورس تلگراف هرسلول با دو سلول دو طرف تماس گرفته و پيام مي داد و جواب مي گرفت. سلول بعدي نيز با همسايگان خود همين روابط را برقراركرده بود. هرسلولي از اتفاق يا خبري مطلع مي شد در عرض مدت كمي به همه سلولها آن را منتقل مي كرد.
يعني علي رغم اعمال قدرت تامه حاكميت، زنداني كه هيچ امكان و ابزاري نداشت محدوديت هاي تحميلي را درهم شكسته و ازانفرادي رها شده بود. ازاين گونه شواهد بسيار است.
همين بس كه درسال هاي 52 به بعد علي رغم همه محدوديت ها و كنترل ها، در زندان قصر علاوه بركتاب هاي علني مجاز، بسياري كتاب ها و جزوات ممنوعه و ناياب در بيرون زندان در دسترس زندانيان قرارداشت و پليس از كشف آنها عاجزبود. اين واقعيت ها نشان داد كه زندان بدترين راه مقابله با مخالفان است.
1- امام خميني، نامه اي به كاشف الغطا(ولايت فقيه)، بي تا بي نا، ص 162