۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

سیاهکل، فاصله قله تا دامنه

ماجرای سیاهکل درسال 1349 را از زوایای مختلفی می توان بررسی کرد. مخالفان و موافقان آن خط مشی نیز تا کنون مطالب زیادی گفته یا نوشته اند. اما نگارنده برآنست از نگاهی دیگر به این ماجرا بنگرد که با زیست کنونی ما نیز بی رابطه نیست و آن سرگذشت روشنفکران ایرانی است.
درآن سال ها در ایران اختناق شدیدی حاکم بود. حاکمیت مدعی بود ایران را به دروازه تمدن بزرگ رسانده است. لذا درصدد بود بزرگترین جشن جهانی تاریخ را در تخت جمشید برپا کند. هزینه های هنگفتی برای تبلیغات و تجملات بیهوده برای این جشن که هیچ جنبه مردمی نداشت می شد. درحالی که همان زمان ایران دچار خشکسالی بود و مردم بویژه روستائیان در تنگنای شدیدی بودند. روزنامه های دولتی حتی جسته گریخته نوشتند که در سیستان مردم به خوردن علوفه روی آورده و برخی فرزندان شان را به بهایی اندک می فروشند تا زنده بمانند. درچنین شرایطی مردانی برای مبارزه با حاکمیت به مطالعه و جستجو پرداختند و با تکیه بر تفکر مارکسیستی خود و الگوبرداری از برخی کشورهای امریکای لاتین به ضرورت مبارزه چریکی و مسلحانه رسیدند. بنا به دلایل امنیتی و نظامی بهترین نقطه امن استراتژیک برای استقرار تیم های عملیاتی خود و آغاز نبرد را جنگل های گیلان تشخیص دادند.
تیم های چریکی آنها به قله های جنگلی سیاهکل صعود کرد و اماکنی را برای استقرار و اختفای سلاح ها درنظرگرفت. پس از چند روز که یکی از افراد از کوه پایین آمد تا به شهر آمده و مقداری آذوقه تهیه کند مورد سوءظن روستائیان قرارگرفت و آنها با اطلاع دادن به پاسگاه به دستگیری وی مبادرت کردند. درپی این دستگیری حاکمیت نیروهای نظامی و امنیتی خود را در منطقه مستقرکرد وپس از درگیری های زیاد به تدریج تعداد زیادی از این مبارزین در کوه و شهر دستگیرشدند که عده ای اعدام و برخی به حبس های طویل المدت محکوم شدند.
نکته قابل تأمل در این ماجرا و بخش تراژدیکش این بود که جوان هایی که از همه موقعیت های شغلی، مالی و زندگی خود دست کشیده بودند تا برای آزادی و پیشرفت مردم و رفع محرومیت آنان مبارزه کنند توسط همان مردم دستگیر و تسلیم حاکمیت شدند. برای درک عمق فاجعه کافی است لحظه ای خود را جای آن مردان بپنداریم. درشرایطی که پرداختن به غرایز آزاد ترین کنش اجتماعی است و مبارزه و نقد حاکمیت جز زندان و شکنجه ارمغانی ندارد، تو راه دوم را با انگیزه مردم دوستی انتخاب کنی ولی در آغاز راه نه دشمن بلکه همان مردم ترا دست بسته تسلیم دشمن کنند.
گرچه بعدها ادامه دهندگان مشی چریکی، در مشی سیاهکل تجدیدنظر کردند و به جای کوه، شهر را پایگاه اصلی خود قراردادند اما به نظر می آید نسبت روشنفکر با مردم و حاکمیت تغییراساسی نکرد و همواره درسده اخیر روشنفکران و آزادیخواهان ایرانی شکست سیاهکل را باز آفرینی کرده اند. ماجرای سیاهکل نماد عریان روشنفکری ایران در اشکال مختلف بود.
آنان چه کردند؟ براساس مطالعات سیاسی، استراتژیک و سوق الجیشی خود امن ترین پایگاه را ارتفاعات جنگل های سرپوشیده دانستند. جایی که نیروهای نظامی و امنیتی حاکمیت امکان تهاجم و مانور گسترده ندارند، درحالی که نیروی چریکی امکان تحرک، اختفا، شبیخون و جنگ و گریز فراوان دارد. دراین محاسبات صرفا" بر شرایط جغرافیایی، فیزیکی و نظامی تکیه شده و از یاد رفته بود که امنیت بدون حضور و همیاری مردم نه عملی و نه پایداراست. ممکن است نیروهای حاکمیت در آن موقعیت زمین گیرشده و کاری از پیش نبرند و حتی به دلیل ضعف های ساختاری ممکن است حاکمیتی سرنگون شود اما تا مناسبات مردمی تغییر اساسی نکند، شرایط بهینه ای پیش رو نخواهد بود. روشنفکر ایرانی همواره در رابطه اش با مردم دچار این مشکل بوده است. درمعادلات سیاسی او نقش حاکمیت همواره از نقش مردم پررنگ تربوده، توجه به اعمال و رفتار حاکمان چشم و دلش را چنان پرکرده که جایی برای نیم نگاهی به رفتار و پندار مردمان باقی نگذاشته است. اگر روشنفکران از سوی حاکمیت به ناحق به دوستی با بیگانگان متهم می شده اند، اما آنان به نسبت زیادی با فرهنگ مردم خود بیگانه بوده اند، همچنان که مردم نیز نسبت به آنان چندان آشنایی و یاهمراهی نداشته اند. ماجرای سیاهکل نشان داد که مردم بیش از آن که نیاز به فدایی داشته باشند به مصلحی نیازمندند که رفتار و افکار آنان را مورد نقد و اصلاح قراردهد. آگاهی آنان ارتقاء یابد، از خصائل ناصواب پالایش شوند تا مردم فریبان را از مردم دوستان تمییزدهند.
اگر حماسه سازان سیاهکل از قله های کوه فرود آمده و درمیان مردم جای می گرفتند و به جای اختفای سلاح و مهمات در دل جنگل، می کوشیدند افکار و عقاید خود را به تدریج در دل و جان مردم رسوخ دهند، در تعامل با آنان جامعه به مسیری دیگر می رفت. وقتی روشنفکر ایرانی به جای محکوم کردن و نفی دورادور باورها و سنت های مردم، به میان آنان می رفت و برای تغییر فرهنگ و مناسبات جاری شان برنامه ریزی می کرد این همه فاصله میان او و توده مردم ایجاد نمی شد. امروز هم روشنفکر از آیزیا برلین و دریدا و هابرماس و گادامر و....سخن می گوید، درحالی که بخش وسیعی از توده های مردم با تصورشان از امام حسین و ابوالفضل و حضرت زهرا زندگی می کنند، گروهی هم از فارسی وان و من وتو و.... الهام می گیرند و...برخی هم از جن گیری و طلسم و فال قهوه و رمالی انتظار رسیدن به حقیقت را دارند، بخشی هم غم نان، پرداختن به هر فرصت دیگری را از آنان سلب کرده است. چه سنخیتی است میان روشنفکری امروز و جامعه ای با چنان ویژگی ها. فاصله قله تا دامنه بیشترنشده است؟
هنوز هم روشنفکران به قله ها صعود می کنند و توده ها در دامنه ها سرگردانند، تا این فاصله برداشته نشود فاجعه سیاهکل همچنان تکرارشدنی است.
مهدی غنی- منتشرشده در روزنامه شرق 21 خرداد 90