۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

شريعتي و چالش هاي نو و كهنه

22 آبان 1351 از ساواك شميران به مديريت حسينيه ارشاد اطلاع مي دهند كه از اين پس حق برگزاري سخنراني و برنامه هاي ديگر در اين مكان را ندارند.

اين درحالي بود كه حسينيه ارشاد درآن زمان ديگر يك مكان نبود و تبديل به يك جريان فكري شده بود. ده روز قبل از آن هم دكترعلي شريعتي بعد از سخنراني حسن الامين كه از لبنان آمده بود به فشارهايي كه براي بستن حسينيه از سوي برخي روحانيون و نيز دستگاه حاكمه صورت مي گرفت اشاره كرد و گفت خيال مي كنند چهارديواري حسينيه را ببندند مي توانند جلوي فكركردن مردم را هم بگيرند.

اما چرا مقامات اجازه دادند چنين فعاليتي در آنجا پا بگيرد كه اكنون مجبور شوند آن را ببندند. آنچه از اسناد ساواك برمي آيد نشان مي دهد قبل از شروع كاردكترشريعتي چشم و دل ساواك سخت نگران جريان هاي مخالفي بود كه آشكارا موجوديت نظام حاكم را تهديد مي كردند. يكي از اين جريان ها روحانيت ضد دربار بود. ماجراي 15 خرداد و مخالفت هاي بعدي آيت اله خميني در نجف و پيروانش در ايران همچنان ادامه داشت. هراز گاهي تعدادي افراد دراين رابطه دستگيرمي شدند يا از تكثير كتاب و اعلاميه اي دراين زمينه به ساواك گزارش مي رسيد.

از سوي ديگر گروه هاي كمونيستي نيز در ميان جوانان و روشنفكران درحال نضج و توسعه بود. هر از گاهي عده اي با اين اتهام دستگير مي شدند. گروه هايي با عناوين مختلف اعلام موجوديت مي كردند. ساواك براي مقابله با اين جريانات از هر اقدامي فرو گذار نمي كرد. درچنان شرايطي طبيعي بود ساواك احساس مي كرد شكل گيري جريان سومي كه هم با روحانيون درگيرشود و هم ماركسيسم را به نقادي كشد خطري نخواهد داشت بلكه چه بسا بتوان جبهه اي در مقابل آن دوخطر جدي گشود و آنها را تضعيف كرد.

آنها از شريعتي در ابتدا چنين تصوري داشتند. او هم افكار سنتي و خرافي مذهبي را نقد مي كرد و هم ماركسيسم را. ضمن اينكه شريعتي تنها يك جريان فكري بود و صبغه سياسي آشكاري نداشت. مستقيما" به دستگاه حاكمه حمله نمي كرد و از يك نهضت فكري و فرهنگي سخن مي گفت. درحالي كه ساواك از پيوستن جوانان به جريان راديكال انقلابي وحشت داشت. شايد تئوريسين هاي ساواك براين خيال هم بودند كه مشغول شدن جوانان به كارهاي فكري و فرهنگي، آنها را از راديكال شدن و تقويت مبارزات قهر آميزي كه درآن دوران درحال شكل گيري بود و چشم دربار را ترسانده بود بازدارد.

تمامي اين محاسبات بلحاظ دانش امنيتي و سياسي درست و عين واقع جلوه مي كرد و چه بسا نشان دهنده هوشياري و نوعي مديريت استراتژيك بود. اما هيچكدام از عناصر امنيتي ساواك در آن سال نتوانستند پيش بيني كنند كه روند كار به جايي خواهد رسيد كه نه تنها حسينيه ارشاد را تعطيل كنند بلكه دكترشريعتي را نيز دستگير و زنداني كنند و به اين ترتيب بر شدت راديكال شدن جامعه بيفزايند. بطوري كه 5 سال بعد عامه مردم عكس همين شريعتي را در دست گيرند و با شعار شريعتي شريعتي معلم شهيد ما در مقابل حاكميت پهلوي بايستند و سرانجام نه از تاك اثري ماند و نه از تاك نشان.

اكنون كه به گذشته مي نگريم درمي يابيم اگر ساواك براساس نگراني هاي روزمره اش، به بستن حسينيه ارشاد مبادرت نمي كرد و فعاليت فرهنگي و فكري ارشاد را تحمل مي كرد، شايد ديرتر با آن موج راديكاليسم و انقلابي گري مواجه مي شد. هر چند كه مقامات ساواك با نگاه امنيتي براين گمان بودند كه: سرچشمه شايد گرفتن به بيل، چو پرشد نشايد گذشتن به پيل. لذا براي پيشگيري و پرهيز از اينكه در مقطعي ديگر با موجي عميق تر روبرو نشوند، به تعطيلي ارشاد اقدام كردند. درحالي كه اين تعطيلي خوب موجب تشديد و تقويت جريان برانداز گرديد. مبارزين مسلحانه با بستن حسينيه ارشاد راحت تر عضوگيري مي كردند. ديگر نيازي به استدلال براي اينكه تنها راه رهايي سرنگوني حاكميت پهلوي است نبود. آنها مي گفتند ساواك حتي سخنراني شريعتي را تحمل نمي كند بنابراين ديگر راه هاي سياسي و اجتماعي به بن بست رسيده است و تنها راه نبرد قهرآميز است. بسياري از افرادي كه در كلاس هاي دكتر شركت مي كردند و چه بسا در آن زمان به فعاليت هاي راديكال نظامي اعتقادي نداشتند پس از تعطيلي حسينيه ناگزير به اين موج پيوستند.

شريعتي در سخنراني تحت عنوان چه بايد كرد برنامه آينده ارشاد را تبيين كرده بود. برنامه او اساسا" يك نهضت فكري فرهنگي بود كه در همه ابعاد فكري، هنري و اجتماعي نقش ايفا مي كرد. اما مسير حوادث و قدرت حاكمه روندي ديگري را رقم زدند.

نوآوري هاي ارشاد

كارموسسه ارشاد از جهات گوناگوني قابل ارزيابي است. اما مي توان گفت درخشش اصلي اين مؤسسه با نام شريعتي عجين شده است. كار شريعتي را هم از منظرهاي مختلفي سياسي، فكري و اجتماعي مي توان مورد نقد وبررسي قرارداد. دراين نوشته كاركردهاي اجتماعي و شايد فرهنگي آن بيشتر مورد نظراست.

حسينيه ارشاد از بدو تأسيس دست به ابتكارها و نوآوري هايي زد كه در جامعه سنتي آن زمان نوعي بدعت و شكستن تابو قلمداد مي شد. نوآوري هايي كه بعدها جاي خود را در جامعه باز كرد و به مسائلي رايج و عادي تبديل شد. چنان كه امروز ديگر آن مسائل به عنوان امري عرفي درآمده است.

1- دكور

يكي از اقدامات اين بود كه به نام حسينيه سالن سخنراني مبلمان راه افتاده بود. سخنران خواه روحاني و خواه غيرروحاني به جاي منبر، پشت تريبون قرار مي گرفت و براي مخاطبين سخن مي گفت. اين سبك كار خود يكي از مواردي بود كه اقشارسنتي در آن دوران به آن حمله كردند و آن را نوعي بدعت شمردند. متعصبين براين گمان بودند كه نشستن روي زمين يا سخنراني روي منبر نيز جزو مناسك ديني است و شكستن آنها نفي تقدس حسينيه است. البته سخنراني مذهبي براي مخاطباني كه روي صندلي نشسته باشند قبل از آن هم در انجمن هاي اسلامي و جلسات انجمن حجتيه و برخي محافل ديگر رواج يافته بود. اما اين كه يك مكان مذهبي مثل حسينيه به اين شكل سازمان يابد نوعي خلاف عادت و سنت جاري بود.

2- دست زدن

رويه ديگري كه سخت مورد اعتراض واقع شد اين بود كه شركت كنندگان در برنامه هاي سخنراني وقتي با نكته اي جالب روبرو مي شدند و مي خواستند گوينده را تشويق كنند و يا احساسات خود را ابراز كنند به جاي صلوات فرستادن كه در محافل مذهبي سنتي رايج بود، به كف زدن مي پرداختند. تا آن زمان در هيچ محفل مذهبي چنين امري مشاهده نشده بود. كف زدن را نوعي تجدد طلبي و لهو و لعب مي شمردند و مبادرت به اين امر را دريك مكان مذهبي، نوعي توهين به مقدسات تلقي مي كردند. اعتراضات نسبت به اين مسأله چنان بالا گرفت كه به منابر و اعلاميه ها كشيد. شريعتي خود نيز به اين مسائل دامن زد. او كه در سخن گفتن و طنز گويي استاد بود يك بار اين اعتراضات را مطرح كرد و به عنوان اعتراض به مخالفان قشري گفت شما صلوات را كه نوعي درود فرستادن و ابراز احساسات بوده است چنان بد مصرف كرده ايد كه نسل جوان نمي توانند با آن احساسش را بيان كند، او صحبتش را با اين جمله پايان داد كه شما كه به دست بوسيدن اعتراض نكرديد چطور به دست زدن ما اعتراض مي كنيد. اين سخن چنان هيجاني در جمعيت جوان مخاطب ايجاد كرد كه شروع كردند بطور ممتد چند دقيقه كف زدن مجدد.

3- شركت خانم ها

از ابتدا كه براي شروع كلاس ها ثبت نام صورت گرفت دانشجويان دختر و پسر ثبت نام كردند. برخي دختران با لباس معمولي غيرچادر در كلاس هاي حسينيه حضور پيدا مي كردند. اين امر هم براي مخالفان حسينيه سوژه اي شده بود تا آنجا را محل عيش و عشرت معرفي كرده و به عنوان مركز اختلاط مرد و زن و مناسبات خلاف شرع مورد حمله قراردادند. عنوان "يزيديه اضلال" متضاد حسينيه ارشاد در پي اين مسائل به اين مركز نسبت داده شد.

4- آموزش يا آمرزش

سال ها گفته شده بود كه امام حسين براي اين كشته شد كه پيروانش با گريستن بر او از مجازات گناهان نجات يابند. بنابراين در اماكن مذهبي آن دوران كمتر به شناخت امام حسين و هدف او و يا اصول اسلام و مسائل ديني توجه مي شد. بيشتر انجام مراسم سوكواري اهميت داشت. حسينيه ها هم محل عزاداري و گرياندن و گريستن بر امام حسين بودند. برخلاف اين رسم جاافتاده حسينيه ارشاد براي اولين بار تبديل به مركزي آموزشي شده بود. مردمي كه به آنجا مي آمدند نه براي عزاداري و گريستن كه براي شناختن و بررسي و ارزيابي و انتخاب به اين مكان مي آمدند. در محافل سنتي گفته مي شد سخن گفتن از هدف امام حسين بي معني است. خدا خواسته است او شيهد بشود و شد. ما كه هستيم كه هدف ايشان را بفهميم. اما درارشاد نهضت حسيني را مثل هر نهضت بشري ديگر تحليل مي كردند و اينكه خط مشي رهبر نهضت چه بوده است و چرا دست به اين كارها زده است و چگونه و .... البته چنين بحث هايي در محافل مذهبي مثل انجمن هاي اسلامي و امثال آن نيز صورت مي گرفت اما تحت عنوان حسينيه نوعي شكستن سنت هاي جاري به شمار مي رفت. بخصوص كه كلاس ها با ثبت نام و صدور كارت و همراه با جزوات درسي بيشتر به دانشگاه شباهت داشت تا حسينيه مذهبي.

5- آموزش مكاتب غيرديني

يكي از مسائل چالش برانگيز در آن سال ها موضوعاتي بود كه در كلاس ها طرح مي شد. دكترشريعتي ضمن درس تاريخ اديان و اسلام شناسي به بررسي مكاتب فكري مطرح نيز مي پرداخت. از جمله درباره اگزيستانسياليسم، ماركسيسم و سوسياليسم و... مباحثي آموزشي را مطرح كرد. برخي افراد مخالف كه تنها يك جلسه براي شناسايي فضا و كسب اطلاع مي آمدند، بطور اتفاقي به جلساتي برمي خوردند كه نوبت اين مباحث بود. شريعتي هم اين مكاتب ابتدا تشريح مي كرد و تفكرات و مباني آنها را توضيح مي داد بي آن كه به نقد و ايرادات آنها بپردازد. در جلسات بعد اين كار را انجام مي داد. افرادي كه براي كسب خبر آمده بودند مي رفتند و شايع مي كردند كه در حسينيه به نام ائمه و اسلام درس كمونيسم مي دهند و مي گويند اين مكتب ها مترقي ترين مكتب دنيا هستند. با اين اوصاف ناگهان موجي برمي خاست كه شريعتي دارد جوان ها را گمراه مي كند و...

6- سيگاركشيدن

يكي از عادت هاي بد مرحوم شريعتي سيگارزياد كشيدن بود. بسياري اوقات او سيگار را با سيگار روشن مي كرد و ديگر فاصله اي ميانش نبود كه نياز به كبريت و فندك داشته باشد. اين عادت باعث شده بود كه گاهي وسط سخنراني كه معمولا" بيش از يك ساعت و گاه چندساعت طول مي كشيد سيگارآتش مي زد و دود مي كرد. طبيعي بود كه اين كار در يك محل مذهبي و در پشت تريبون كه در واقع جايگاه منبر بود بهانه بدست مخالفين مي داد كه حملات خود را تند وتيز تر به ارشاد وارد كنند. گرچه سيگاركشيدن شريعتي از روي قصد و غرضي نبود و صرفا" يك عادت بد او بود كه خود را دراين زمينه كنترل نمي كرد، اما اين كار او به نوعي تقدس زدايي هم به شمارمي رفت. تقدسي كه مبناي اعتقادي مشخصي نداشت و بيشتر عادت مردم شده بود كه براي اين اماكن نوعي قداست قائل شوند. اين رفتارها مكان مقدس حسينيه را به محلي عرفي و عادي تبديل مي كرد.

7- هنر به جاي سخن

در تداوم كلاس ها تحول بزرگي كه صورت گرفت وارد شدن به عرصه هنر بود. شريعتي براين مسأله خيلي تأكيد داشت كه بايد از زبان هاي ديگر غير از كلام سود جست. نقاشي، تئاتر، فيلم و موسيقي از حوزه هايي بود كه ارشاد وارد آن شد و اين هنرها را به خدمت پيام رساني خود گرفت. تئاتر ابوذر و سربداران دو تئاتر موفقي بود كه در آن زمان به روي صحنه آمد. استقبال بسيار خوبي از اين برنامه هاشد. تئاترابوذر چند شب تكرار شد. نورپردازي و اجراي قوي نمايش و ديالوگ هاي بسيار قوي بينندگان را مسحور كرد. درشبي كه تئاتر ابوذر به صحنه رفت شريعتي گفت اگر امشب بميرم غمي ندارم. اجراي تعزيه در مساجد و حسينيه ها بي سابقه نبود، اما اجراي نمايشي به شكل مدرن با موسيقي متن و صحنه آرايي سن تئاتر در يك حسينيه كاري بي سابقه بود. تئاترسربداران دوشب بيشتر تداوم نيافت و به دستور مقامات تعطيل شد. نگارنده كه درشب دوم حضور داشتم خود شاهد صحنه اي عجيب بودم كه از عمق حركت ارشاد خبرمي داد. وقتي نمايش پايان يافت و چراغ هاي سالن روشن شد، متوجه شدم يك افسرشهرباني كه به عنوان مأموريت كنترل فضا آمده بود، جلو در ورودي سالن ايستاده تا جمعيت بدون سر و صدا خارج شود. وقتي از كنارش مي گذشتم به صورتش زل زدم، چشمم به چشمانش افتاد. ديدم چشمانش و گونه هايش خيس اشك است. تئاترسربداران حتي اين افسرشهرباني رژيم را نيز تكان داده بود. همزمان با طرح اين بحث ها درارشاد بود كه كتاب سربداران نوشته پطروشفسكي روسي به فارسي ترجمه شده بود و شاگردان حسينيه از عمده خريداران آن بودند.

گشودن پاي هنر به اماكن مذهبي و محافل سنتي كاري نو بود كه بنا بود تداوم و گسترش يابد. اما با بسته شدن ارشاد اين تحول هم به ورطه فراموشي سپرده شد. هنوز هم اماكن مذهبي و بيشتر از آنها محافل روشنفكري، كلام محورند و گوينده و شنونده. هنوز جاي تئاتري مثل سربداران در حسينيه ها و محافل روشنفكران خالي است.

8- باب شدن انتقاد

يكي از مهم ترين رويه هايي كه درارشاد آن زمان باب شد، بازشدن باب انتقاد و پاسخ به سئوالات بود. در منبرها و محافل مذهبي تا آن زمان برنامه ها حالت مونولوگ داشت. سخنران مي گفت و مخاطبان مي شنيدند. بحث و گفت وگو موضوعيتي نداشت. اما درحسينيه چند بار تريبون پاسخ به سئوال و طرح انتقاد گذاشته شد. از مخاطبان دعوت شد انتقاداتشان را از تريبون طرح كنند. چند تن از همان مخالفان سنتي تند و تيز هم فرصت يافتند از پشت تريبون حرف هايشان را بزنند. با وجود اينكه نظراتشان كاملا" مغاير با انديشه هاي مخاطبان بود اما تحمل شدند. اين فضا هم آن رويه يك جانبه بودن ساير محافل و اماكن مذهبي را به چالش مي كشيد و هم برآنها تأثيرمي گذاشت كه فضايشان را بازتركنند. براي تأثيرگذاري اين نكته لازم به ياد آوري است يكي از مخالفان سنتي و منتقدين جدي شريعتي در همان زمان يك كتاب رديه عليه شريعتي چاپ كرد و براي اينكه نشان دهد او هم به انتقاد و نظريات ديگران بها مي دهد مطالب خود را درنيم تاي بالاي هر صفحه چاپ كرده بود و نيم تاي پايين هر صفحه را سفيد گذاشته بود و نوشته بود براي درج نظرات منتقدين است. شريعتي كتاب او را دريكي از برنامه ها معرفي كرد و خطاب به نويسنده گفت احتياج نداشت اين همه كاغذ را حرام كرده و سفيد چاپ كنيد يك نسخه براي من مي فرستاديد تا جواب بدهم و پاسخ مراهم زيرش چاپ مي كرديد.

9- محوريت غيرروحاني

تا آن روزگاران تبيين و تفسير مسائل مذهبي به عنوان يك كار تخصصي در اختيار روحانيون بود. گفته مي شد كساني كه دروس حوزوي را نخوانده اند صلاحيت لازم براي شناخت اعتقادات ديني و توضيح آن براي مردم را ندارند. قبل از حسينيه ارشاد و دكترشريعتي هم ساير كساني كه غيرروحاني بودند و درباره مسائل مذهبي اظهار نظر مي كردند با اين مشكل روبرو بودند. برخي اشتباهات احتمالي و يا نظريات غيرعرفي آنان به سرعت تبديل به موج اعتراض عليه آنان مي شد و اين خطاها را ناشي از غيرروحاني بودن آنان مي شمردند. با توجه به همين مسأله بود كه شريعتي در طول فعاليتش در ارشاد همواره اين موضوع را تكرار مي كرد كه من از موضع معلم جامعه شناسي و تاريخ به اسلام مي پردازم و اين تخصص من است. اگر درباره مسائل اسلامي اظهار نظر مي كنم از موضع و منظر جامعه شناسي است و نه به عنوان يك نظر قطعي بلكه به عنوان يك نظريه مي گويم كه ديگران مي توانند آن را رد كنند. اين چالش از ابتدا تا پايان كار حسينيه و حتي بعد از آن همچنان ادامه داشت. اما واقعيت اجتماعي به سويي ديگر مي رفت. استقبال نسل جوان و بخصوص اقشار تحصيلكرده از شريعتي و ارشاد چنان گسترده بود كه حتي دايره اين نفوذ به ميان طلاب حوزه هاي علميه نيزكشيده شد. روحانيون آگاه و روشن بين نيز جانب شريعتي را گرفتند و از او دفاع كردند. ارشاد در آن زمان نسبت به همه مراكز و محافل مذهبي بيشترين مخاطب را داشت و اساسا" قابل مقايسه نبود. محور شدن يك شخص غيرروحاني خود بدعتي بود كه با روال سنتي محافل مذهبي همخواني نداشت و بطور طبيعي موجب اعتراض مي شد.

10- نقد پذيري و ديناميسم فكري

درجامعه آن روز كه فضايي ايدئولوژيك و مطلق گرايانه بود اين كه يك انديشمند و بخصوص متفكر ديني دچار اشتباه شود اساسا" پذيرفتني نبود. هنوز هم كه جامعه روشنفكري به قولي از ايدئولوژيك نگري عبور كرده است كمتر كسي را مي يابيم كه به وجود اشتباهي در طول زندگي فكري يا سياسي خود قائل باشد. اما اتفاقي كه در ارشاد آن سال ها افتاد شايد ديگرتكرارنشد. شريعتي درمحضر عام بدون هيچ زور و فشار اعتراف كرد كه دريك زمينه نگرشي اشتباه داشته و پس از گفت وگو با برخي صاحبنظران به نظريه جديدي رسيده است. بعد هر دو نظريه را تشريح كرد و دلايل نظريه جديدش را گفت. فضاي مريد و مرادي و تفكر سنتي سفيد يا سياه چنان براذهان مسلط بود كه براي برخي پذيرفتني نبود كه استادشان اشتباه كند يا تغيير عقيده بدهد. آنها به دنبال كسي بودند كه سر بسپارند و مريدش شوند. اينكه يك معلم ديني در مسأله اي دچار خطا شود از آنها سلب اعتماد مي كرد. شريعتي در پاسخ به آنها ديدگاهي ديگر را معرفي كرد. گفت اگر من امروز با من ديروز يكي باشم جاي تأسف است. لازمه پيشرفت اينست كه من امروز آدم ديگري باشم با نظرياتي نو و جديد. اين سنت شكني كه ثبات را در عرصه انديشه زير سئوال مي برد براي جامعه سنتي و حتي روشنفكري آن روز قابل هضم نبود و شايد هنوز هم. كما اينكه بعدها برخي مريد شريعتي شدند و چنان دراو ماندند كه راه او را كه راه نوانديشي و تحول و نوآوري مستمر بود ازياد بردند.

11- بي جيره و مواجب

درآن زمان روحانيون كه مجالس وعظ و سخنراني و يا سوكواري را برگزار مي كردند بطور طبيعي از طرف صاحب مجلس مبلغي به عنوان حق الزحمه دريافت مي كردند. طبعا" زندگي خيلي از آنها از اين طريق مي گذشت، چون شغل آنها همين بود و منبع درآمد ديگري هم نداشتند. اما به تدريج با ورود برخي شخصيت هاي غيرروحاني به اين حوزه مسأله اين سنت كمرنگ شد. مثلا" انجمن اسلامي هاي دانشگاه ها كه خود بودجه اي نداشتند به سخنرانان پولي نمي دادند. مثلا" مهندس بازرگان كه به عنوان سخنران مذهبي صحبت مي كرد هيچ جا پولي دريافت نمي كرد. شريعتي هم اين رسم را تداوم داد و براي سخنراني هايش كه خواهان زيادي هم داشت مزدي نمي گرفت. ازاين بابت براي مؤسسه ارشاد منبع درآمدي هم شده بود اما خود چشمداشتي نداشت. اين كار او هم نوعي مناسبات جديد را ارائه مي كرد كه سخنران براي دل خود و عقيده خود سخن بگويد و نه مزد و پاداشي.

از آن مهم تراين بود كه او زندگي عادي خود را رها كرده بود. نوعي زندگي حرفه اي داشت كه تمام وقت در خدمت پيشبرد هدفش تلاش مي كرد. درحالي كه اغلب انديشمندان روحاني و غيرروحاني آن روزگاران زندگي عادي خود را داشتند و ضمنا" كار فكري و اجتماعي هم مي كردند.

اما او به همسر و فرزندانش تعلق نداشت و شايد حتي در حق آنها جفا كرد تا به اهداف بزرگ خود دست يابد. خودش هم شرايط آن روز را به اين تعبيرمي كرد كه وقتي خانه اي آتش گرفته است بايد همه تلاش را به كاربرد تا آتش را خاموش كنيم، هر لحظه درنگ كردن مي تواند فاجعه به بار بياورد، شايد ديگر وقتي نداشته باشيم. گويي به او الهام شده بود كه عمردرازي درپي نخواهد داشت. انصافا" هم در همان مدت كوتاه كم كارنكرد.

چاپ شده در روزنامه اعتماد، 26آبان 1388

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

مردهزارچهره ، سيماي مظفر بقايي در اسناد لانه جاسوسي امريكا

شروع ارتباط

مطابق اسناد بدست آمده از سفارت آمريكا درسال 1358، مأمورين سفارت در تهران از تاريخ 29 آبان 1329 يعني در زمان حكومت سپهبد رزم آرا در پي شناخت مظفربقايي و حزب زحتمكشان او و ارتباط با وي بوده اند1.

. دراين زمان جبهه ملي تشكيل شده بود و بقايي همراه سايراعضاي جبهه به نمايندگي مجلس دوره 16 انتخاب شده بود. دراين گزارش كه عنوان خيلي محرمانه دارد، شرح حالي مختصر از بقايي و فعاليت هاي سياسي او آمده و به ضديت وي با رزم آرا و همچنين كمونيسم اشاره شده است. ضمن اين گزارش به تحليل شخصيت او پرداخته و مي گويد:" شكي نيست كه دكتربقايي شديدا" جاه طلب است و ييشتر ناظران آمريكايي احساس مي كنند كه او از هرگونه فرصتي براي پيشبرد مقاصد خود جهت ايجاد يك زندگي سياسي استفاده خواهدكرد..فرصت طلبي حتي درزندگي شخصي، بر او فائق مي شود. او علنا" اعلام داشته است كه همسر خود را بدان علت طلاق داده است كه سياستمداران به عنوان اشخاص مجرد بهتر مي توانند فعاليت كنند".

وابسته كارگري سفارت در تيرماه 1330 يعني زماني كه دكترمصدق به نخست وزيري رسيده است دو بار با دكتربقايي در سفري كه به آبادان داشته ديدار و گفت وگو داشته است. در اين ديدارها كه درباره بحران نفت بوده عيسي سپهبدي از نزديكان بقايي نيز حضور داشته است. از اين ديدارها گزارش مستقيمي در اسناد لانه منتشرشده مشاهده نمي شود. فقط در سندشماره 529مورخ 26 مهر1330 رايزن سفارت خلاصه اي از گفت وگوها را گزارش كرده است. موضوع اين گفت وگو درباره حزب زحمتكشان بقايي و وضعيت كارگران است و اينكه چگونه مي توان آنها را در رقابت با حزب توده جذب نمود. همچنين درباره وضعيت مالي حزب بقايي صحبت شده است. 2

به نظر مي آيد سفارت در آن زمان كه دوره جنگ سرداست از نفوذ حزب توده درميان كارگران شركت نفت و ساير مناطق كارگري ايران نگران بوده و براي مهار اين جريان تلاش مي كرده است. در همين رابطه فينيچ وابسته كارگري سفارت كمتر از يك ماه بعد در19 آذر بارديگر در ديداري با عيسي سپهبدي يارنزديك بقايي اين بحث را دنبال مي كند. سپهبدي به وابسته سفارت نكته اي مي گويد كه درخور تأمل است. او آمادگي براي برخورد فيزيكي با نيروهاي چپ را به مأمور سفارت گوشزد مي كند، كه مسأله اي فراتر از اختلافات سياسي و ايدئولوژيكي درآن دوران بود:"هرچند مسابقه بين حزب كارگران ايران(زحمتكشان) و كمونيست ها ايدئولوژيكي است نه فيزيكي، درعين حال ممكن است لازم باشد كه همه نيروهاي دمكراتيك در ايران، كمونيست ها را بطور فيزيكي مجازات كنند تا آنها را وادار به درك معتبر بودن ايدئولوژي، اهميت و قدرت مخالفانشان بنمايند". 3

دراين ديدار سپهبدي از مأمور سفارت تقاضاي تجديد ديدار مي كند كه 4 روز بعد اين ملاقات در منزل سپهبدي انجام مي شود.

تظاهر به ضديت با امريكا

درهمين زمان درمطبوعات چپگرا بقايي و حزبش را به طرفداري از امريكا و كمك مالي گرفتن از آن متهم مي كنند. بقايي درواكنش به اين تبليغات، عليه امريكا مطالبي ايراد كرده و به شدت به آن دولت حمله مي كند. در گفت وگوي مأمور سفارت با سپهبدي در 24 آذر برسراين مواضع ضد امريكايي بقايي بحث مي شود. سپهبدي به فينيچ مي گويد:" به نفع روابط حسنه بين ايران و امريكاست كه آمريكا هدف حمله قرارگيرد. تا بدين ترتيب هر گونه امكان اين كه ايرانيان باور بكنند ايالات متحده امريكاپشتيبان حزب كارگران است رد بشود". 4

اين شيوه عمل نشان از نوعي فريبكاري و حيله گري در امرسياسي است. آن هم حيله با مردم هموطن خود و تباني با يك كشوربيگانه. تأمل در اين نكته برهوشياري خواننده مي افزايد كه به صرف ادعاي ضد امريكايي بودن يا حتي حمله به امريكا نمي توان در باره ماهيت افراد داوري كرد. در اسناد لانه جاسوسي بسياري از اين شيوه ها و پيچيدگي هاي سرويس هاي امنيتي امريكا شناخته مي شود.

درتاريخ 5 آبان 1331 وابسته كارگري سفارت از پنجمين ديدار خود با مظفربقايي در منزل وي گزارش داده است. درحالي كه گزارشي از اين ديدارها در اسناد منتشرشده به چشم نمي خورد.

در 14 بهمن 31 سندي با طبقه بندي "خيلي محرمانه" گزارش ديگري درباره مظفربقايي ارائه كرده است. اما جاي شگفتي است كه از اين تاريخ تا 14 آذر 1333 هيچ سندي در باره بقايي نيست. در حالي كه در اين فاصله كودتاي امريكايي انگليسي 28 مرداد 32 اتفاق افتاده است و نقش بقايي در اين كودتا امروزه روشن شده است.

بعد از كودتا

مطابق همين اسناد منتشرشده از سال 33 تا آستانه انقلاب به تناوب سفارت امريكا با بقايي ارتباط داشته و با او مشورت مي كرده اند. در 17 خرداد 1341 مأمورين سفارت توسط منصور رفيع زاده به منزل بقايي دعوت مي شوند. آنها با تعويض اتومبيل سعي مي كنند بطور مخفيانه به منزل بقايي بروند به نحوي كه ساواك نيز متوجه اين ديدار نشود. لازم به يادآوري است كه منصور رفيع زاده كه بعدها از عناصربالاي ساواك مي شود از دوستان نزديك بقايي بوده است كه براي ادامه تحصيل به امريكا مي رود و در آنجا به رياست ساواك در امريكا مي رسد و گفته شده وي رابط ميان ساواك ايران و سازمان سيا درامريكا بوده است. حتي منصور رفيع زاده در خاطرات خود اظهار داشته كه براي استخدام شدن در ساواك با بقايي مشورت كرده و پس از موافقت و تشويق او به اين كار مبادرت ورزيده است.

درسال 8 مهر1350 دريك سند با عنوان منبع كنترل شده آمريكايي و طبقه بندي سري به گزارشي درباره بقايي برمي خوريم. دراين گزارش كه به مناسبت فعال شدن حزب زحمتكشان بقايي تدوين يافته است مي خوانيم: "(بقايي) دريك زمان يا زمان هاي مختلف ضدشاه، ضد آمريكا، ضد كمونيست بوده است...گفته اند كه او بطور پنهاني (باترتيب زماني) توسط روسيه، انگلستان، شاه و ساواك كشف و مورد حمايت قرارمي گرفت. در مرداد 1350 منبع متوجه شد كه دكتربقايي توسط ساواك اجازه يافته است- احتمالا" تشويق شده است كه حزب زحمتكشان را فعال كند. به دكتربقايي گفته شد كه براي ستاد مركزي حزب دفتري اجاره نمايد. اين امكان وجود دارد كه دكتربقايي در سال 1350 حزبش را در حالي كه براي ساواك قابل قبول باشد به عنوان وسيله اي براي انحراف انرژي هاي سياسي چپ به كانال هاي مسئول به كاراندازد". 5

بقايي در سال 1353 نامه اي سرگشاده خطاب به شاه مي نويسد و از تأسيس حزب رستاخيز انتقاد مي كند. اين نامه بارديگر مورد توجه سفارت امريكا قرارگرفته و گزارشي درباره وي در 28 اسفند 1353 درسفارت تهيه شده است. بقايي با روي كار آمدن كارتر و طرح مسأله حقوق بشر از سوي وي درسال 1356 بارديگر فعال شده و با نوشتن نامه به سوليوان سفيرامريكا در ايران از مواضع كارتر استقبال كرده و از ملاقات با وي به منظور تبادل نظر اظهار خوشوقتي نموده است.

اسناد منتشرشده نشان مي دهند كه وي از سال 1329 همواره مورد توجه آمريكايي ها بوده و به تناوب با مأمورين سفارت ديدار و گفت وگو داشته است. اما با شگفتي مي بينيم هيچكس متعرض او نمي شود. بلكه وي همچنان بعد از پيروزي انقلاب درايران ماندگارشده و به مراودات سياسي خود ادامه داده است. تا اينكه درسال 1365 پس از بازگشت از سفرطولاني به امريكا بطور تصادفي بازداشت مي شود و با گيرافتادن اسناد زيادي از او ماهيت وي كاملا" آشكارشده و در زندان مي ماند تا مرگ او فرا مي رسد. گفته شده است طبق اسناد كشف شده وي ضمن همكاري با سرويس هاي اطلاعاتي انگليس و امريكا و نزديك شدن به آيت اله كاشاني در ايجاد شكاف ميان رهبران نهضت ملي نفت نقش بسزايي داشته است. همچنين درشكنجه منجر به قتل سرلشكرافشارطوس در غارتلو دخالت مستقيم داشته و همكاري وي در كودتاي سال 32محرزشده است. همكار و دوست نزديك وي منصور رفيع زاده نيز در ساواك امريكا نقش هاي مهمي ايفا نموده و از عناصر برجسته ساواك بوده است.

علي رغم همه اين مسائل فعال شدن حزب زحمتكشان درآستانه پيروزي انقلاب و بعد از آن و نقش آن در تنش ها و تفرقه هاي بعد ازپيروزي از نقاط كوري است كه پرسش و پژوهش درآن زمينه چه بسا فضاهاي جديدي را آشكارنمايد. اسناد ساواك بدست آمده پس از پيروزي انقلاب نيز مطالب بسيار زيادي درباره وي و حزب او وهمكارانش ارائه مي دهد كه پس از مرگ وي به چاپ رسيد.

نكته مهمتر اينكه بقايي پس از انقلاب در ماجراي كودتاي نوژه از سوي كودتاچيان براي اداره كشور پس از سرنگوني جمهوري اسلامي برگزيده شده بود. بقایی اوایل انقلاب اقدام به تاسیس حزب «جمهوریخواه» کرد و از این طریق کوشید به صحنه سیاسی وارد شود. هفته نامه «تهران مصور» جمعه 10 فروردین 1358- یک روز مانده به رفراندوم جمهوري اسلامي- اقدام به چاپ بیانیه حزب جمهوریخواه كرد.

این حزب دربیانیه خود با عنوان «آزادی و امنیت برای همه» همه پرسی را کورکورانه خوانده و آن را تحریم كرده بود.

احمداحرار (روزنامه نگار قبل از انقلاب) در جریان طراحی کودتای «نوژه» به عنوان مشاور در خدمت آمریکا قرار می گیرد و وقتی از او می خواهند تا فردی را به عنوان «لیدر و سرکرده کودتاچیان» معرفی کند، مظفر بقایی را پیشنهاد می نماید.

احرار طی نامه ای که از فرانسه برای مظفربقایی فرستاده به این نقش خود اعتراف کرده و نوشته است: «... وقتی از من استمزاج شد که چه دستی می تواند در شرایط امروزی ایران معجزه نشان دهد، یدبیضا و عصای موسی (دکتر بقایی) را توصیه کردم وچند روز نگذشت که جواب رسید: OK خیلی هم قرص و محکم...» پس از این موافقت، احمد احرار مأموریت می یابد تا برای ایجاد هماهنگی بیشتر بین کودتاچیان و دکتر بقایی به تهران بیاید.6

همزمان وي با طرح وصيت نامه سياسي به چرخشي سياسي دست زد و مواضعي منتقدانه نسبت به رهبرانقلاب و در دفاع از جيمي كارتر رئيس جمهور امريكا اتخاذ كرد. اما كودتا شكست خورد و سر وي بي كلاه ماند.

اما بيش از همه چيز سكوت درباره بقايي علي رغم وجود مدارك و شواهدي دال بر سوابق سوء وي پرسش برانگيزاست. شگفت انگيزتر اين كه چندي پيش به دنبال طرح انتقاداتي از سوي مهندس باهنر نايب رئيس مجلس خطاب به دولت دهم، وي از سوي حاميان دولت به مظفربقايي تشبيه شد. درحالي كه چنين تعبيرها و مشابه سازي ها براي كساني كه مظفربقايي را نمي شناسند درواقع امر، نوعي تبرئه وي به شمارمي آيد. زيرا وقتي مهندس باهنر با سوابق آشكار و روند سياسي مشخصي كه داشته است با عنصري مزور و معلوم الحال مثل بقايي مقايسه شود، آنچه در اين سنجش شكل مي گيرد پاك كردن سوابق سوء بقايي است.

بقايي در 27 دي ماه 1364 به دعوت منصور رفيع‌زاده (آخرين رئيس شعبه ساواک در آمريکا) به آمريکا سفر کرد. وي مدت 15 ماه در امريكا ماند و سپس به ايران بازگشت. در اول فروردين 1366 در کرمان بطوراتفاقي دستگير شد. از منزل وي اسناد و مداركي كشف گرديد كه موجب برملاشدن مسائل زيادي شد. وي در 26 آبان 1366 بر اثر بيماري در بيمارستان مهر تهران درگذشت.

پي نوشت:

1- احزاب سياسي درايران، بخش دوم، مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، جلد سوم، ناشرمركز نشر اسناد لانه، مهرماه 1367، ص124

2- همان، ص 128

3- همان، ص 134

4- همان، ص 135

5- همان، ص 183

6- مجموعه نیمه پنهان، جلد هجدهم، انتشارات كيهان، صفحه 95

چاپ شده در روزنامه اعتماد، 18 آبان 1388