۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

فرسايش يك اقتدار

سيري در خاطرات شواردنادزه، تأمل درگذشته و آينده

اخيرا" دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه اقدام به چاپ خاطرات ادوارد شواردنادزه وزيرخارجه سابق شوروي كرده است. اين كتاب با عنوان"تأمل درگذشته و آينده" خاطرات سياسي اين چهره سياسي است كه ده سال بعد از پيروزي انقلاب اكتبر به دنيا آمده و تحولات زيادي را از نزديك شاهد بوده است. آنچه به خاطرات او اهميت مي دهد همكاري وي با گورباچف و نقش وي در فروپاشي اين امپراطوري ايدئولوژيك و توتاليتراست. اينكه چگونه كسي كه درفضاي كمونيسم زاده شده و رشد كرده و از طريق حزب آموزش ديده و مسئوليت گرفته به تجديد نظر درمباني مي رسد و به تغييرمناسبات سنتي جامعه خودش مي پردازد براي هرخواننده اي جذبه دارد.

نگاشتن خاطرات در ميان رهبران شوروي سنت بسيار ارزشمندي است كه كمك مي كند تاريخ و تجربيات گذشته آنان براي آيندگان روشن و شفاف شده و در كار ساختن جامعه نويني آنها را ياري مي كند. اي كاش مسئولين ما نيز از اين سنت نيكو پيروي كرده و خاطرات و تجربيات خود را براي نسل بعد به ارمغان گذارند.

خاطرات شواردنادزه از چند جهت اهميت دارد. از لابلاي حوادث زندگي وي مي توان روند تغييرات اين چهره سياسي برجسته حكومت شوروي را گام به گام تحليل كرد. او كه از درون حزب كمونيست برخاسته بود و در كنار گورباچف نقش تأثيرگذاري داشت و همچنين شاهد فروپاشي نظام تك حزبي و تك بعدي شوروي بود، سير قابل تأملي را در زندگي شخصي اش طي نموده است. چنان كه مي توان رد پاي تجديدنظرطلبي و ميانه روي وي در دوران كهولت و وزارت را در اتفاقات دوران كودكي و جواني او ديد.

همچنين در اين خاطرات سير تغييرات جامعه شوروي و از هم گسيختن نظام كمونيستي بسته آنجا را مشاهده كرد. خواندن اين كتاب به خواننده عمق بيشتري براي تحليل چنين جوامعي مي بخشد.

زادگاه

ادوارد در 1928 يعني در يازدهمين سال سيطره حكومت سوسياليسيتي در سرزمين شوروي در يكي از روستاهاي گرجستان به دنيا آمد. تولد او مصادف با چهارمين سالي بود كه حوزف استالين كه اوهم اصليت گرجي داشت به جاي ولاديميرلنين دركاخ كرملين مستقرشده بود. دوران كودكي او با خاطرات تلخ و شيرين از تجربه يك حكومت انقلابي همراه شد. ساختن خانه چوبي مسكوني شان كه با مشاركت همه اهالي روستا انجام شد براي او خاطره اي به ياد ماندني است. اما در سال هاي بعد اين واقعه كه نشان از روح همكاري جمعي و نمادي از سوسياليسم بود با تلخي هاي ناشي از حكومت ديكتاتوري استالين همراه شد. پدرادوارد معلم زبان و ادبيات روسي در روستاي زادگاهش بود. ضمن اينكه در ساعات غيرتدريس در مزرعه كارمي كرد.

لمس اختناق

سال 1937 ادوارد درسن 9 سالگي درمدرسه درس مي خواند كه حادثه اي زندگي آنها را تحت الشعاع قرارداد. شرايط اختناق و سركوب حكومت به روستاي آنها هم سرايت كرده بود و دامنگير پدر ادواردشد. او كه فردي تحصيلكرده و روشنفكر به شمار مي رفت از سوي حكومت به عنوان منتقد و مخالف شناخته شد و حكم دستگيري وي صادرگرديد. از آن روز شرايط ادوارد نيز در مدرسه دگرگون شد. تا آن زمان وي يكي از شاگردان نخبه شناخته شده و شاگردان او را رهبر معرفي مي كردند، اما ناگهان بخاطر اتهام پدرش او را به عنوان دشمن خلق معرفي كرده و سخت در انزوا قراردادند.

توصيفات شواردنادزه از آن دوران عمق فاجعه و اثرات سياست سركوب حكومت را در لايه هاي رواني و فرهنگي و اجتماعي جامعه به خوبي نشان داده است. ضمن اين كه نكات بسيار ظريفي از مناسبات چنين جامعه اي را نشان مي دهد. پس از مدتي پدر باز مي گردد و مشخص مي شود كه او دستگيرنشده است. يكي از شاگردان سابق وي كه در آن زمان در بخش كميسرياي محلي مشغول به كار شده بود، او را از حكم دستگيري مطلع مي كند و به او توصيه مي كند مدتي از انظار پنهان شود تا آبها از آسياب بخوابد. او هم به اين توصيه عمل مي كند و بعد از گذشتن موج دستگيري ها آقتابي مي شود.

ادوارد دربيستمين سال زندگي خود سال 1948وارد حزب كمونيست شد. تنها نهاد مسئول شناخت استعدادهاي جوان و تدارك نيرو براي اينده نظام همين حزب منحصر به فرد بود. او به دليل شور جواني و اعتقاد خود سخت به تلاش و فعاليت در بخش جوانان حزب پرداخت، به گفته خودش با از خودگذشتگي تا ساعت سه نيمه شب در كميته حزب مي ماند و كار مي كرد. اين تلاش ها آن چنان سنگين بود كه او را بيماركرد (ص 32).

ازدواج و خط قرمزها

حكومت ديكتاتوري و ايدئولوژيك حزب كمونيست شوروي در همه زواياي زندگي خصوصي مردم دخالت مي كرد. حتي عشق و عواطف نيز مي بايست تابع سياست هاي حزبي مي بود. اين مسأله را ادوارد در ماجراي ازدواج خود از نزديك لمس كرد.

سال 1951 كه ادوارد با خواهرش به يك منطقه ييلاقي زيبا سفر كرده بود با دختري آشنا مي شود به نام نانولي و به او پيشنهاد ازدواج مي دهد. اما سرانجام دختر وضعيت خانوادگي خود را براي اين عضو حزب كمونيست چنين توضيح مي دهد:" پدر من فردي محترم، وفادار به خانواده و وطن، درشهر گوري فرمانده هنگ بود. شبي او را مثل حيوان زبان بسته بردند و تيرباران كردند. با ازدواج ما تو بايد با آينده حزبي خود وداع كني. نمي خواهم كه من باعث اين مسأله باشم و آينده ات را تباه كنم. حق اين كار را ندارم. گمان نكن از دست تو ناراحت مي شوم. من مقصرم. بايد به موقع اين مسأله را مي گفتم. نمي دانم چرا گمان مي كردم كه در دانشگده تاريخ درس مي خواني". (ص 33).

اين واقعه آزمون بزرگي براي اين كمونيست جوان بود كه ميان عشق و سياست يكي را انتخاب كند. ادوارد بر سر اين دوراهي عشق را بر پست و مقام ترجيح داد. درحالي كه يكي ازخويشاوندانش كه از مقامات رده بالا بود به او توصيه كرد كه از اين ازدواج چشم بپوشد و با دختر يك دشمن خلق ازدواج نكند اما او به حرف دلش بيشتر توجه داشت تا توصيه هاي سياسي و مصالح حزبي.

از آن پس ادوارد در پنجاه سال زندگي سياسي خود نانولي را به عنوان يك غمخوار و مشاور دلسوز دركنار خود داشت. ضمن اين كه اين تصميم نقطه تحولي در روحيه و روند آينده وي گرديد. اما اين ازدواج چندان مانع ارتقاء وي در سلسله مراتب حزبي نشد.

شكاف درحكومت

سال 1953 او شاهد مرگ استالين بود. مردي كه همه مقامات دولتي و حتي مردم كوچه و بازار از او حساب مي بردند سرانجام از ميان رفت. درپي او چيزي طول نكشيد كه شخص دوم اين امپراطوري لاورنتي بريا به دليل جناياتي كه كه در لواي سازمان اطلاعاتي و امنيتي كرده بود محاكمه و تيرباران شد.

جالب اين كه اين دوتن همهشري شواردنادزه بودند. استالين رهبرشوروي و بريا مسئول سازمان اطلاعات كا گ ب هر دو اهل گرجستان بودند. او ديكتاتوري استالين را در مصاديق ريز و ظريفي در مناسبات اجتماعي به روشني توصيف مي كند. زماني كاسيگين از مقامات بالاي سياسي از گرجستان كه شواردنادزه درآنجا مسئوليت داشت بازديد مي كرد، وي از آن روز خاطره اي نقل مي كند: "هنگام كردن و قدم زني كاسيگين متوجه ميخ بزرگي شد كه درمكان نامناسبي روي ديوار ساختمان رومانوف ها كوبيده شده بود، علت ان را جويا شد. گفتم نمي دانم. همكارم را صدا زدم. وي توضيح داد زماني كه استالين دراين مكان استراحت مي كرد روزي از من خواست تا ميخ و چكش بياورم. سپس ميخ را به ديوار كوبيد و كلاهش را به آن آويخت. از آن پس هنگام گردش، او كلاهش را برآن آويخت و بدون كلاه قدم مي زد. .. وقتي پرسيدم كه چرا تا به حال آن را درنياورده ايد؟ پاسخ دادند كه مي ترسيديم" ص 63.

شواردنادزه واقعه ديگري را نقل مي كند كه گرچه بيشتر به طنز شبيه است اما واقعيت سياسي اجتماعي درون جامعه را نشان مي دهد. وي نقل مي كند كه مد تها پس از اعدام بريا سيمونوف نويسنده روسي يك ميهماني كوچك در يك روستاي محل اقامت خود برپا مي كند كه دو تن از ميهمانانش عضو كا گ ب بودند. يكي از اين مأمورين پس از خوردن مشروب زياد به رودخانه مي رود تا شنا كند. اين رودخانه كنار قهوه خانه اي بود كه آنها مشغول نوشيدن درآن بودند. درزمان حكومت بريا نزديك اين رستوران مجسمه اي از وي نصب شده بود اما بعد از مرگ وي صاحب رستوران اين مجسمه را از جا كنده و داخل رودخانه انداخته بود. به هرحال اين ميهمان عضو كا گ ب بعد از شيرجه زدن در آب به سطح اب نمي آيد. بلافاصله دوستانش دست به كار مي شوند و او را كه بيهوش شده بود پيدا كرده و بيرون مي آورند. تلاش زيادي مي كنند تا او را به هوش آورند.

وقتي چشمانش را باز مي كند، اولين كاري كه مي كند دوست همكارش را كه او هم عضو ك گ ب بود نزديك مي خواند و درگوشش با ترس و نگراني مي گويد: بريا ته رودخانه است، بريا ته رودخانه است. او چند بار اين جمله را تكرار كرده و دوباره از هوش مي رود. كاشف به عمل مي آيد كه درحالي كه بريا مدت ها بود اعدام شده بود، ولي اين كارمند كا گ ب با ديدن مجسمه بريا در ته آب از وحشت بيهوش شده است. اين داستان بعدها به صورت لطيفه اي در ميان مردم دهان به دهان گفته مي شد(ص39).

اما علي رغم همه اين فضاي بسته و اختناق آميز سه سال پس از مرگ استالين در بيستمين كنگره حزب كمونيست درسال 1956 شواردنادزه مي بيند خلف او نيكيتا خروشچف رئيس كيمته مركزي حزب كمونيست طي گزارشي محرمانه جنايات دوره استالين را اشكار مي كند.

ادوارد از واكنش هاي اين افشاگري نيز سخن مي گويد. او اين گزارش را كه پس از يك دوران سكوت و اختناق به يك باره پرده ها را دريده است مانند يك شوك و زلزله بزرگ داراي پيامدهاي اجتماعي و سياسي مي داند. درميان جوانان معترض اين مسأله مطرح مي شود كه خروشچف درسال هاي گذشته اختناق و سلطه استالين كجا بوده و چه مي كرده است. اعتراضات و شورش هايي درجامعه شروع و سركوب مي شود.

درهمين سال است كه شواردنادزه از سوي حزب مسئوليت جديدي به او داده محول مي شود. او مسئوليت سازمان جوانان حزب را برعهده مي گيرد. دراين راستاست كه با ميخائيل گورباچف كه او هم سمتي در حزب داشت آشنا مي شود.

به گفته وي اين آشنايي به زودي به دوستي صميمانه و گفت وگوهاي خصوصي مي انجامد و ادامه مي يابد:"ما هردو احساس مي كرديم و درباره آن نيز صحبت مي كرديم كه از همان ابتدا در تشكيل اتحاد شوروي معضلاتي وجود داشت كه من آن را عدم انطباق و ناسازگاري متمدنانه مي نامم" (ص 60).

شواردنادزه كه مدتي دبيراول گرجستان بود درسياست هاي اقتصادي اين ايالت تجديدنظرهايي اعمال كرد و برخلاف دستورالعمل سراسري حزب گام هايي به سوي اقتصادآزاد برداشته و درمواردي حق مالكيت خصوصي براي توليدگران را اجازه داد. دراثر سياست هاي اصلاحگرانه وي توليد دراين ايالت از رشد بالايي برخورداردشد. او زماني گورباچف را براي بازديد از مزارع و كارخانجات گرجستان دعوت كرد و نتايج اين كار خود را به او نشان داد. پس از آن آلكسي كاسيگين رئيس شوراي وزيران وقت شوروي نيز تمايل پيدا كرد از اين تجربه بازديد به عمل آورد. درهمين بازديد بود كه كاسيگين آن ميخي را كه توسط استالين كوبيده شده بود كشف كرد.

چرخ روزگار چرخيد و پس از تغير و تحولاتي كه شواردنادزه درخاطرات خود برخي از آنها را ياد مي كند سرانجام درسال 1985 ميخائيل گورباچف به دبيركلي حزب انتخاب مي شود و قدرت را دردست مي گيرد. او دوست همفكر خود شواردنادزه را به سمت وزارت خارجه انتخاب مي كند. ازاين زمان دوران جديدي آغازمي شود.

از اين پس خاطرات وي ابعاد تازه اي مي يابد. در لابلاي اين گزارش ها نكاتي نيز درباره مقامات غربي و خصوصيات آنها به چشم مي خورد كه قابل توجه است. وزارت وي در زماني است كه شوروي، درافغانستان نيرو پياده كرده و سخت درگير جنك با مردم افغان است. تبعات اين جنگ و لطماتي كه به شوروي وارد مي كند نيز از نكاتي است كه دراين كتاب ديده مي شود.

او از جلسه اي با اعضاي هيأت دولت افغانستان با گورباچف ياد مي كند كه مسأله حضور نيروهاي شوروي دراين كشور بررسي مي شود:"من و گورباچف پيشتر متذكرشده بوديم كه دير يا زود مي بايست اين مسأله را حل كنيم و نيروهايمان را از افغانستان خارج نماييم زيرا در آنجا كاري نداشتيم كه انجام دهيم. دركشورخودمان مشكلات زيادي جهت رسيدگي وجود داشت. درعين حال افغانستان همچون چاهي بي انتها منابع مالي و انساني را مي بلعيد..." (ص117).

او از زماني ياد مي كند كه با گورباچف قبل از دبيركلي اش درباره افغانستان بحث مي كرده است. به گفته وي درآن زمان ميخائيل راحت تر و قاطع تر صحبت مي كرد اما درمقام مسئوليت محتاط تر شد. چنانكه پس از اين جلسه دو سه سالي مي گذرد و هيچ حركتي درجهت خروج نيروها صورت نمي گيرد.

او توضيح مي دهد كه درآستانه برگزاري بيست و هفتمين كنگره وقتي گورباچف اين مسأله را در ميان اعضاي دفترسياسي طرح كرد هياهويي در گرفت. هرچند كسي آشكارا با اين تز مخالفت نكرد اما فضا بيانگر مخالفت برخي اعضاي دفترسياسي بود. همين مسأله باعث شد علي رغم تصميم قبلي براي طرح اين موضوع در كنگره گورباچف آن را دردستور كار قرارندهد. شوارد نادزه از گفت و گوي تلفني خود ساعت 12 شب قبل از كنگره با گورباچف ياد مي كند كه او را واداشت مسأله خروج از افغانستان را در دستور بگنجاند.

يكي از فرازهاي خاطرات اين دوره وي ديدار او با امام خميني رهبرفقيد ايران است. او توضيح مي دهد كه: "پس از سرنگوني حكومت پهلوي درايران، درطول هفت سال هيچ يك از مقامات بلند پايه شوروي به ايران سفرنكرده بود. در اين مدت تماس مهمي با يكديگر نداشتيم.." (ص 125).

"ايران نيز درصدد عادي سازي روابط با شوروي بود. نامه 6 يا 7 صفحه اي امام خميني خطاب به گورباچف كه درتاريخ 4 ژانويه 1989 توسط آيت الله جوادي آملي نماينده امام به مسكو آورده شد نيز بيانگر اين واقعيت بود. ... درتاريخ 25 فوريه من به همراه پاسخ كتبي ميخائيل گورباچف به نامه امام خميني وارد تهران شدم. نامه امام خميني گورباچف را به فكر واداشته بود. نه وي و نه من، هيچ يك نمي دانستيم كه چه پاسخي بايد بدهيم"

احساس اين مقام ديپلوماتيك از مناسبات دفترامام براي ايرانيان شايد جالب باشد: "برف مي باريد. امام خميني در ارتفاعات زندگي مي كردند. موقع ورود همانند مسجد بايد كفش را درمي آوردم. با جوراب وارد شدم. اين امر برايم تاحدي ناگواربود. تصوركنيد لباستان با تمامي مقررات تشريفات هماهنگ شده است ولي بدون كفش هستيد و مثل اينكه در عبادتگاه بسرمي بريد...."

او سپس پاسخ گورباچف را براي امام تشريح مي كند و پاسخ امام را نقل مي كند. به قول او امام گفته است من فكر مي كردم اقاي گورباچف فردي انديشمند است و به همين خاطر آن مطالب را براي ايشان نوشتم ولي نااميد شدم. درعين حال امام از پاسخ گورباچف مبني بر ايجاد روابط حسنه ميان دوكشور استقبال كرده و گفته است از اين موضوع حمايت مي كنم(ص 127).

ازاين پس روابط با اين كشور رو به توسعه و بهبودي مي رود. اما يكي ديگر از بخش هاي مهم خاطرات شواردنادزه ماجراي فروپاشي شوروي است كه نياز به تفصيل جداگانه اي دارد. شواردنادزه پس از فروپاشي درگرجستان فعال مي شود و بقيه عمرش را براي توسعه و آبادي زادگاهش كه اكنون استقلال يافته مي گذارد. اما نكته اي كه وي درماجراي فروپاشي متدكرمي شود بسيار تأمل برانگيزاست:"متاسفانه فروپاشي امپراطوري شوروي تمايلات استكباري را از بين نبرد. روح امپراطوري هنوز هم زنده است. از اقدامات افراد مشخص گرفته تا تصميمات دولت روسيه، تمامي اين مسائل عواقب بسيار سختي براي ساكنان اتحاد جماهير شوروي كه دولت هاي مستقلي را تشكيل داده بودند، در پي داشت. براي كشور من گرچستان نيز عواقب سختي به ارمغان آورد" ص 237).

بخش پاياني خاطرات شواردنادزه به تجربه گرجستان كه راه دموكراتيزه شدن را درپيش گرفته بود اختصاص دارد. دراين بخش نيز وقايع و حوادث عبرت آموزي مشاهده مي شود. تلاش وي براي ساختن كشورش و مشكلات داخلي پس از فروپاشي، ذهنيت نسل جواني كه به گذشته معترض است، مخالفان سياسي و رقيبان وي وآشوب هاي انتخاباتي كه رخ مي دهد همه كار را به اينجا مي رساند كه در سال 2003 وي از رياست جمهوري گرجستان كناره گيري مي كند. در همين سال وي خاطرات خود را كه به قول خودش تجربياتي براي نسل آينده و سرنوشت سازان كشورش هستند مدون و منتشرمي كند. او اكنون هشتادمين سال زندگي اش را مي گذراند.

درپايان كتاب مطلبي از فرزند شواردنادزه كه در يونسكو پاريس كارمي كند آمده است كه حسن ختامي براي خاطرات پدرش شده است. او بر پايه اين جمله كه انسان زنده به يك دم است يادداشتي نوشته و از نسل جوان كشورش خواسته است از ثانيه ها كه زمان فعلي هستند حداكثربهره را ببرند: "تنها ثانيه وجود دارد و نه آينده...آينده واقعي تنها در ثانيه، همچون بركات عالي نازل شده از جانب خداوند به ما داده مي شود. از تك تك ثانيه ها مراقبت كنيم و با اين كار نه تنها ازخود بلكه از كشور و جهانمان نيز پاسداري كنيم. .."

نكته اي كه درپايان درباره كيفيت چاپ كتاب مي توان گفت فهرست و نمايه ناقص كتاب است. درفهرست كتاب عناوين فصل ها همراه با ميان تيترهايي آمده است كه درمتن كتاب هرچه سراغ ميان تيترها را بگيريد از آن خبري نمي يابيد. درحالي كه درج اين ميان تيترها با ذكرصفحه دسترسي به مطالب دلخواه خواننده را آسان مي كند. اما درفهرست نويسي صرفا" به ذكرصفحات فصول قناعت شده است.همچنين در نمايه اسامي برخي اشخاص جامانده است كه اميد است در چاپ هاي بعدي كتاب رفع نقص گردد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر