۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

وقتی پادشاه دیالکتیکی می شود

وقتی واژه دیالکتیک را می بینید طبیعی است که به یاد کارل مارکس، ولادیمیرایلییچ لنین و ژوزف استالین بیفتید. مفاهیم تضاد و مبارزه طبقاتی و تز و آنتی تز در ذهنتان زنده می شود. در تاریخ سیاسی و فرهنگی ما هم دیالکتیک چنین پیشینه ای دارد. این واژه بیشتر مورد توجه گروه های مارکسیستی و برخی نواندیشان دینی بوده است. اما کسی با این واژه یادی از سلطنت و پادشاهی نمی کند و نسبتی با آن نمی یابد. در حالی که محمدرضاشاه هم زمانی به دیالکتیک گرایش پیدا کرد و علاقمند شد فلسفه شاهنشاهی براساس دیالکتیک برایش بنویسند. علاقه شاه به دیالکتیک خود داستانی شنیدنی دارد:

سیستم تک حزبی

تا قبل از سال 1353 دو حزب دولتی درایران وجود داشتت. یکی حزب مردم به رهبری اسدالله علم که مدتی نخست وزیر و وزیردربار بود. یکی هم حزب ملیون به رهبری دکترمنوچهراقبال که او هم در دوره ای نخست وزیربود. این حزب بعد ها جای خود را به حزب ایران نوین داد. اما درسال 1353 محمدرضاشاه بنا به ملاحظاتی تصمیم گرفت این دو حزب را در یک حزب واحد ادغام کرده و سیستمی تک حزبی را بنیان نهد. حزب رستاخیز به عنوان تنها حزب حاکم به دستور شاه در اسفندماه 1353 موجودیت خود را اعلام کرد. مطابق دستور شاه همه کارمندان و شهروندان به نحوی باید با این حزب در ارتباط باشند. او اعلام کرد اگر کسی نمی خواهد عضو حزب رستاخیز شود، نشان می دهد به ایران علاقمند نیست. اما آزاد است که به هر کشور دیگری می خواهد برود.

سال 54 زندانیان سیاسی زندان قصر شاهد حضور فردی درمیان زندانیان بودند که به 15 سال حبس محکوم شده بود. اتهام او این بود که پس از این نطق شاه، درخواست کرده بود که من نمی خواهم عضو حزب رستاخیز شوم بنابراین به من پاسپورت بدهید از ایران بروم. او را دستگیرکرده به ساواک برده بودند و پس از بازجویی و پذیرایی مفصل او را به دادگاه فرستاده و محکوم کرده بودند.

انقلاب سفید وفلسفه اش

اما ماجرا به همین جا تمام نمی شود. شاه علاوه برتشکیل حزب رستاخیز که مرامنامه اش دفاع از اصول انقلاب سفید شاه بود برآن شد که برای انقلاب سفید خود یک فلسفه تدوین کند. او برنامه هایی را که درسال 1342 اعلام کرد و به رفراندوم گذاشت به نام اصول انقلاب سفید نامیده بود. انقلاب سفید شاه در ابتدا شامل شش اصل می شد که عبارت بودند از: اصلاحات ارضی، ملی کردن جنگل ها، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات، شرکت زنان در انتخابات، تشکیل سپاه دانش. از آن پس تمام برنامه های کشوری در چارچوب این اصول و تحت الشعاع آنها دیده می شد. شاه درسال های بعد نیز چند اصل براین اصول افزود. کتابی به نام انقلاب سفید نیز در سال 1345 منتشر کرد که در دبیرستان ها به صورت درس اجباری درآمد.

درسال 1354شاه به این فکر افتاد که برای این انقلاب سفید خود فلسفه و تئوری تهیه کند و آن را تبدیل به یک دکترین نماید. او درحالی که در تبلیغات سیاسی اش مبارزین مسلمان را بخاطر به کارگیری منطق دیالکتیک مارکسیست اسلامی نامیده بود، به نزدیکان خود اعلام کرد که مایل است فلسفه انقلاب سفید براساس منطق دیالکتیک مدون شود. اما کمترکسی از دولتمردان با دیالکتیک آشنایی داشت. تنها راه این بود که ازکسانی استفاده کنند که قبلا" در زمره مبارزان مارکسیست بوده اند. قرعه فال به نام کورش لاشایی افتاد.

کورش لاشایی

کورش لاشایی اهل لنگرود در دوران ملی شدن صنعت نفت و کودتای 1332 جذب گروه های ملی از جمله حزب ایران شد. دو سال پس از کودتا برای ادامه تحصیل به آلمان رفت. در آنجا نیز وارد فعالیت های سیاسی شد. درجریان تشکیل کنفدراسیون دانشجویان خارج ازکشور نقش داشت. در آنجا با فعالان حزب توده از جمله نورالدین کیانوری آشنا شد و جذب مارکسیسم گردید. پس از مدتی در اعتراض به مشی این حزب، همراه چند تن دیگر از جمله پرویز نیکخواه دست به تشکیل سازمان انقلابی حزب توده زد. این سازمان به مشی مسلحانه علیه رژیم شاه اعتقاد داشت. کورش برای کسب آموزش های لازم چند سفر هم به چین رفته بود و با رهبران وقت چین مثل چوئن لای و مائو نیز ملاقات هایی کرده بود. پس از چندین سال فعالیت در خارج کشور، پاییز سال 1351 با اعتقاد به این که رهبری مبارزه باید در داخل کشور باشد، به ایران بازگشت. پس از مدتی دستگیرشد. او بعد از شکنجه شدن و ضمن بازجویی نسبت به مبارزات گذشته خود اظهار ندامت کرده و حاضرشد طی یک مصاحبه تلویزیونی تغییرموضع خود را اعلام کند و همین کار را هم کرد. پس از آن به همکاری با رژیم روی آورد هرچند ساواک نسبت به او اعتماد کامل نداشت. با این پیشینه بود که در سال از او برای تدوین فلسفه انقلاب بر اساس دیالکتیک دعوت شد. وی پس از انقلاب در گفت وگو با حمید شوکت خاطرات خود رابازگو کرده است.

تدوین فلسفه دیالکتیک انقلاب

لاشایی ماجرای دیالکتیک شاهنشاهی را چنین بیان می کند:

"ازهویدا نخست وزیر نامه ای دریافت کردم که مرا به کاخ نخست وزیری دعوت می کرد. در نامه که لحن رسمی، اما دوستانه داشت دلیل این دعوت قید نشده بود. چندی بعد در تاریخ مقرر به دیدار هویدا رفتم. ...

به گرمی از من استقبال کرد و گفت با پدرم دوستی دارد که گمان می کنم این مطلب را بیشتر به رسم تعارف ابراز میکرد وبین آنها دوستی وجود نداشت. او پس از این تعارفات اضافه کرد که به فرمان شاه قراراست عده ای از روشنفکران و کارشناسان را جمع کند و آنها وظیفه دارند فلسفه ی دیالکتیک انقلاب را تدوین کنند. منظور از انقلاب، همان انقلاب سفید بود که گاه از آن به عنوان انقلاب شاه و مردم یاد می شد".1

اما این که درآن میان چرا سراغ کسی رفته بودند که تا سه سال قبل علیه رژیم مبارزه می کرد پرسشی بود که کورش به آن چنین پاسخ داده است:

"شاید به خاطر همین لفظ دیالکتیک که به نوعی به مقوله های فلسفی چپ مربوط می شد و فکر می کرد در این زمینه صاحب نظر هستم. به هر دلیلی که بود از من خواست تا در کار تدوین دیالکتیک انقلاب شرکت کنم و پذیرفتم. چندی بعد به همین منظور جلسه ای تشکیل شد که در آن من، ناصریگانه، شاپورزندنیا، حسین نصر، احمدفردید، احسان نراقی، عنایت الله رضا، و محمد باهری و چندنفر دیگر که نامشان در خاطرم نمانده است شرکت داشتیم. قرار شد چون هویدا خیلی گرفتاراست، باهری جلسات را که هفته ای یک بار در دفترکارش تشکیل می شد اداره کند. بدین ترتیب شروع کردیم به تدوین فلسفه دیالکتیک انقلاب"2

باهری در آن زمان معاون اول اسدالله علم وزیردربار بود. او نیز پیشینه ای چون لاشایی داشت. وی درجوانی سابقه همکاری با حزب توده داشت و بعد ها به همکاری با رژیم روی آورد. او نیز ماجرای دیالکتیکی شدن شاه را بازگو کرده است: "شاه اصرارداشت که این فلسفه براساس اصول دیالکتیک تنظیم بشود. برای همین چند نفر که دیالکتیک بلد بودند مثل دکترلاشایی، شاپورزندنیا، و چند نفر دیگر آمدیم و نشستیم و شروع کردیم به تدوین اصول این انقلاب. شاید یک هزارساعت کارکردیم. شب و روز کار می کردیم. یک متن خیلی صحیحی تدوین شد و آنجا دیالکتیک به عنوان یک سنت الهی تدوین شد. برای که این که نمی خواستیم دیالکتیک را به عنوان یک متد ماتریالیسم معرفی کنیم. آخر تحولی که در حامعه پیدا می شود تحولی که در طبیعت پیدا می شود این تحول در واقع اسمش را باید گذاشت سنت دیگر. این سنت هم سنت خدایی است".3

لاشایی:"سرانجام پس از مدتی بحث متنی تهیه شد. اما رفته رفته کسانی که به نظر می رسید جزو اطرافیان هویدا هستند در جلسات ما کمتر شرکت می کردند. حسین نصر و احسان نراقی گاه می آمدند و سری می زدند....جلسات اغلب با شرکت من، عنایت الله رضا و شاپور زندنیا تشکیل می شد. فرد دیگری نیز که به دربار رفت و آمد داشت و معلم مذهبی ولیعهد بود در این جلسات به عنوان متخصص امور مذهبی شرکت می کرد که متأسفانه نامش را به خاطر ندارم. وظیفه اش این بود تا مواردی که با جنبه های مذهبی جور در نمی آید یادآوری کند. ..سرانجام متنی تهیه کردیم و این متن در اختیار هویدا قرارگرفت. مدتی گذشت تا این که با خبرشدیم آن متن مورد قبول همه نیست. به نظر می رسید گروهی که با هویدا بیشتر نزدیک بود با آن مخالفت کرده است"(لاشایی، ص 269)

تضادهای درونی

گروه لاشایی پس از ساعت ها کار فکری و بحث و تبادل نظر توانسته بودند به نحوی با منطق دیالکتیک مطالبی سرهم کرده و اقدامات شاهنشاهی را با آن تفسیر و توجیه کنند و چنان نمایش دهند که شاه براساس یک فلسفه منسجم و عقلانیت و قانونمندی های آفرینش اصول انقلاب خود را اعلام کرده است. در حقیقت تلاش کرده بودند شاه را صاحب یک مکتب فلسفی و فکری نشان دهند که مبتنی بر منطق دیالکتیک برنامه های عملی مترقی ای را به اجرا در می آورد. دیالکتیک برخلاف منطق ارسطو که بر ثبات و سکون مبتنی است منطق حرکت و تغییراست. شاه نیز می خواست افکار عمومی را متقاعد کند که اصول انقلاب سفید در جامعه ایران تغییر و تحولی بزرگ ایجاد خواهدکرد. اما در مقابل گروه لاشایی که زیر مجموعه اسد اله علم بودند گویا جناح دیگری قد علم کرده بود:

"سربسته گفتند با آن متن موافق نیستند و در جلسات هم شرکت نمی کردند تا بدانیم مخالفتشان بر چه پایه ای است. مدتی گذشت و این وضعیت همچنان ادامه داشت تا این که گفتند کار به این ترتیب پیش نمی رود و بهتراست خود اعلیحضرت درباره ی آن اظهارنظر کنند. پس قرارشد در حضور شاه آن متن به بحث گذاشته شود. هویدا قبلا" متن تهیه شده را در اختیار شاه قرار داده بود".ص 270

نظرشاه فصل الخطاب است

جلسه ای در کاخ نیاوران ترتیب می یابد تا تدوین کنندگان فلسفه انقلاب نتیجه کار را برای شاه توضیح دهند. اما در این جلسه افراد جدیدی نیز دعوت شده بودند. کورش لاشایی چنین می گوید:" نکته ای که عجیب بود، علاوه برکسانی که از آغاز در جریان تدوین آن متن شرکت داشتند، کسان دیگری چون منوچهرآزمون نیز به آن جلسه دعوت شده بودند. باهری با دیدن آزمون رو کرد به من و گفت: سازمان امنیت هم آدم خود را فرستاده است".

اما منوچهرآزمون هم تاحدی پیشینه ای مشابه باهری و لاشایی داشت. او در سال های پس از شهریور 1320 به حزب توده پیوسته بود. او چنان جذب تفکرات مارکسیستی شد که وقتی برای ادامه تحصیل به خارج کشور رفت به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی پیوست که علیه رژیم پهلوی مبارزه می کردند. اما پس از چندی که به ایران بازگشت تغییر رویه داد و نه تنها مخالفت با رژیم را به کناری نهاد، وارد دستگاه شد و پست و مقام های بالایی کسب کرد و فردوست او را کارمند ساواک معرفی کرده است.

جالب اینجاست که باهری و آزمون با سابقه مشترک و حتی مسیرمشترک و سرانجام مشترک باز هم نسبت به هم هیچ اعتمادی ندارند و درمقابل هم احساس نا امنی می کنند.

لاشایی:"وقتی وارد سالنی که جلسه درآن تشکیل می شد شدیم، هویدا و گروهش در یک سمت، پشت میز مستطیلی که در وسط سالن قرارداشت نشستند و باهری و گروهش هم در سمت دیگر. سپس شاه وارد شد و درصدر، بالای میز نشست".

به گفته لاشایی دراین جلسه هویدا، احسان نراقی، عاملی وکیل مجلس، حسین نصر، ناصریگانه، رئیس دیوان عالی کشور، زندنیا، باهری، عنایت الله رضا، آزمون و یکی دو نفر دیگر حضور داشتند. قبل از ورود به سالن باهری که حدس می زد ساواک درصدد است برای لاشایی پاپوشی بدوزد و دردسری درست کند، درگوش او آهسته می گوید: پیش از شروع جلسه مجیزی بگو و از شاه تعریف کن.

لاشایی نیز نصیحت باهری را به گوش گرفته و موقع ورود شاه که همه به احترام او از جا برخاسته اند از وی اجازه گرفته و در حالی که ایستاده است می گوید:"تا کنون افتخار نداشته ام از شاهنشاه به خاطر آن که مرا بخشیده و جانم را نجات داده اند تشکرکنم. من مدیون اعلیحضرت می باشم و در خدمت هستم".

بقیه ماجرا را بهتراست از زبان خود لاشایی بشنویم:" پس از صحبت من، باهری متنی را که تهیه کرده بودیم خواند و به دنبال سخنان باهری، منوچهرآزمون از شاه اجازه گرفت و حمله شدیدی به من کرد. با حمله آزمون و مطالبی که عنوان کرد، به نظرمی رسید از مدت ها پیش خود را برای آن جلسه آماده کرده است. آزمون با اشاره به متنی که از جانب ما تهیه شده بود گفت: این متن، متنی مارکسیستی است که درقالب نظام شاهنشاهی عنوان شده است و دراصل قصد تخریب دارد و حمله کرد به مقوله دیالکتیک انقلاب. یکی دو نفر هم با تکان دادن سر، حرف های او را تأیید کردند.

...پس از سخنان آزمون، عنایت الله رضا وقت گرفت و شروع کرد به این که در عرفان هم دیالکتیک وجود دارد و این مقوله فقط به مارکسیسم مربوط نمی شود و به چند متن فلسفی که از قدیم در ایران موجود بود اشاره کرد. آن گاه نتیجه گرفت که آن متون نیز همگی براساس اصل دیالکتیک تنظیم شده اند و ربطی به مارکسیسم ندارند".

تضاد دیالکتیک و ولیعهد

" جلسه شلوغ شد. باهری اجازه خواست و هنگامی که نوبت به او رسید گفت: قربان، جان نثار سرم را به گرو می گذارم که این متن ربطی به مارکسیسم ندارد" و مشغول دفاع از آن متن شد. دراین جا شاه یک مرتبه از کوره در رفت و رو کرد به هویدا و با عصبانیت گفت: این چی می گه؟".

درهرصورت منطق دیالکتیک همه پدیده ها را نسبی و در حال گذار و تغییر می بیند. در دل هرچیز(تز) ضد خودش (آنتی تز) پرورده شده و پس از طی مراحل تکاملی، آنتی تز بر تز غلبه کرده و با نفی آن خود به واقعیتی فراتر(سنتز) تبدیل می شود. اما سلطنت موروثی و شعارهای جاوید شاه پدیده ای نسبی و گذرا نبودند. طبیعی بود که نظام پادشاهی که بر ثبات و ایستایی مبتنی است با منطق دیالکتیک همنوایی نداشته باشند. شاه ضمن تکیه بر سلطنت موروثی و باستان گرایی و مطلق گرایی، می خواست خود را مترقی و مدرن جلوه دهد. اما گویا فکر این را نکرده بود که از دیالکتیک ماهیتا" تغییر و نفی ثبات و سکون و مطلقیت درمی آید و با جاودانگی نظام پادشاهی همخوان نیست.

لاشایی: "دیگرصدا ازکسی در نمی آمد. ..یکی دو نفر دیگر خیلی محتاطانه مطالبی را عنوان کردند و باز مسأله دیالکتیک انقلاب عنوان شد که شاه با حالتی برافروخته گفت: پس تکلیف ولیعهد چی می شه؟"

جلسه ای که یک ساعت و نیم طول کشیده بود تا بر اساس دیالکتیک انقلاب شاه تبیین شود بی سرانجام به پایان رسید. شاه به هویدا دستور داد به مسأله رسیدگی کرده و ببیند کدام طرف حق دارد. موقع بیرون آمدن از جلسه باهری در گوش لاشایی می گوید: نزدیک بود سرمان برباد رود.

به این ترتیب جلسه فلسفه دیالکتیک انقلاب به پایان می رسد. درحالی که لاشایی هم بعد از این جلسه گیج و مبهوت مانده بود که پس اصرار شاه بر اینکه حتما" دیالکتیک انقلاب شاه و ملت تدوین شود از کجا نشأت گرفته بود.

ناگفته نماند درهمان دوران مطلبی به عنوان فلسفه دیالکتیک انقلاب در مطبوعات منتشرشد که به نحوی با استفاده از واژگان دیالکتیک تلاش بیهوده ای کرده بود تبیینی از انقلاب سفید شاه ارائه کند اما کسی پیگیرآن نشد.

1- " حمیدشوکت، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، نشراختران، 1381، ص268

2- همان، ص 269

3- همان، ص273 نقل از تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد.

چاپ شده در روزنامه اعتماد، یک شنبه 30فروردین 1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر