۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

دردهاي روشنفكري ما

چندسال پيش درگوشه‌اي از روزنامه شرق خبري درج شده‌بود كه شايد مثل خيلي خبرهاي ديگر ازچشم شما افتاده باشد.خبرمربوط به برگزاري هجدهمين نشست دوسالانه انجمن هگل شناسان امريكا بود. اين انجمن درسال 1968دركاروليناي جنوبي تشكيل شده است وهردوسال يك نشست سه روزه درموضوع هگل‌شناسي برگزارمي كند. اين انجمن كه اکنون چهل و یکمین سال حيات خود را مي گذراند‏‏، چهارصد عضو دارد وباموسسات وانجمن هاي فلسفي سايركشورها بويژه آلمان نيزهمكاري مي كند.

اين تاكيد برهگل شناسي درحالي است كه فلسفه هگل برپايه ايده اليسم بنا شده بود وپس ازاو فيلسوفان ديگري ظهوركردند كه به كاستي هاي فلسفه هگل پي برده وايده هاي نويني ارائه كرده اند.

ازاين دست خبرها ممولا” درنشريات مي‌خوانيم و ازكنارش مي‌گذريم. معمولا” هم واكنشي منفي یا مثبت نشان نمي‌دهيم. اما تصوركنيد ازنوع همين كاردركشورخودمان اتفاق بيفتد. مثلا” عده‌اي دورهم جمع شوند وموضوع تحقيق وكارخودشان را شناسايي يكي ازانديشمندان گذشته ايران زمين قراردهند. مثلا” درباره ابن‌سينا يا ملاصدرا يا ملاهادي سبزواري نشست‌هاي علمي برگزاركنند. نه تنها درآن شركت نمي‌كنيم بلكه بسياري روشنفكران به ديده تحقير و تمسخر به اين نوع كارها مي‌نگرند و با ژستي عالمانه مي‌گويند اينها دچاربيماري نوستالژيك هستند و هنوزدرگذشته غوطه ورند.

بويژه درسالهاي اخيرشاهد اين رويه هستيم كه وقتي ازانديشه كسي عبورمي كنيم ديگر حاضرنيستيم اسم اورا بشنويم. كسي كه به انديشه هاي شريعتي معتقد شده است، حاضرنيست اثري درباره فلاسفه گذشته اسلامي بخواند يا درنشستي كه درباره يك روحاني عالم يا عارف يا فيلسوف سخن مي گويند شركت كند.

آنكه ازشريعتي عبور مي كند ومثلا” به انديشه سروش نزديك مي شود، ديگردرشان خود نمي بيند كه نگاهي به آثارشريعتي يا مقاله اي درباره او بيندازد. اوكساني را كه هنوز به انديشه هاي شريعتي علاقمندند، عقب مانده وفناتيك مي شمرد و رغبتي به گفتگو با آنها ندارد. وقتي هم ازسروش عبورمي كند بازدرصدد است تمام پلهاي پشت سرش را تخريب كند.

درحالي كه انديشه بشري امرپيوسته اي است كه دربسترطبيعي خود به نوآوري وكشف هاي جديد مي‌رسد. بسياري اندشه هاي نوين ريشه درپيش دارد. انديشه هاي امروز نيزمزرعه اي است كه بذرانديشه‌هاي آينده را درخود مي پروراند.

امروزه مشاهده مي‌كنيم پس ازگذشت بيش ازصد سال ازظهور ماركسيسم وروشن شدن كاستي‌هاي آن بازدرغرب به مطالعه مجدد آثارماركس روي مي آورند تا اززاويه اي ديگر ازتفكرات او بهره گيرند. امروز اگر درفلسفه ماركس نقصي هست ازبعد جامعه شناسي به بازخواني انديشه هاي او مي پردازند. چراكه آنها به انديشه ها بمثابه مد لباس نمي نگرند وآنها را دردوقطب باطل محض يا حق مطلق محصور نمي كنند.

راستي چرا ما چنين سنت‌هايي زا درخودمان نابود مي كنيم؟ چرا وقتي به ايده اي نو مي رسيم همه كهنه ها را دورمي ريزيم وحتي ازنام آنها دل آزرده مي شويم؟ گويي با انديشه همان بايد كرد كه با پيراهن وشلواركهنه مي كنيم.

بارديگردر خبرفوق دقت كنيم । انجمني با چهارصد عضو چهل و یک سال است درباره هگل نشست برگزار مي كند. چهل و یک سال زمان كمي نيست. اين مساله ازباب ديگري نيزقابل توجه است . تداوم وپيگيري دريك كارجمعي به درازاي يك نسل اتفاق كم ارزشي نيست. چه بسا برخي موسسين اين انجمن اكنون درقيد حيات نباشند اما جمع برقراراست و استوار هدف را دنبال مي كند.

كارجمعي وتشكل گرايي يكي ديگر ازويژگي هايي است كه روشنفكران ما ازآن فاصله گرفته اند. حتي آنها كه تاحدي باهم همفكرند ازجمع شدن دورهم ابا دارند. وقتي هم جمع مي شويم تازه به فكراختلافاتمان مي‌افتيم. هنوزبا افكارهم آشنا نشده به انشعاب مي رسيم. شما چند تشكل روشنفكري سراغ داريد كه بيست سال كارمفيد ومستمرانجام داده باشد؟ فشار و اختناق و استبداد را بهانه نكنيم، درشرايط آزادي هم كه تاكنون چند بارتجربه كرده ايم، كارنامه خودمان را ارزيابي كنيم.

همه نيروي ما اكنون صرف اين مي شود كه روشنفكربايد متعهد به دين باشد يا آزاد ازهرقيد وتعهدي، گرچه اين بحث درجاي خود ارزشمند ومقيد است اما حقيقت اين است كه دردها و كاستي‌هايي مشترك وهمه گيرميان روشنفكران جامعه ما وجود دارد كه شايد بهترباشد حداقل گوشه اي ازانرژي خود را به شناسايي آنها اختصاص دهيم و به جاي فرافكني به خوددرماني بپردازيم. دردهايي كه تا درمان نشود، چه روشنفكرديني و چه سكولارهركدام برسركارآيند معجزه اي نخواهند كرد.

این مطلب با کمی تغییر در دوم آبان 1383 در روزنامه شرق چاپ شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر