۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه

اندیشه را با دشنه پاسخ نگویند

چهارسال از امضای فرمان مشروطه گذشته بود. مردم در میدان توپخانه ازدحام کرده اند تا به دار آویختن کسی را ببینند که خود از مدافعین و همراهان اولیه این انقلاب بود. طناب دار که تا کنون برای مجازات جانیان و اشرار به کار می رفت اکنون برای روحانی مجتهدی آماده شده است که آوازه اش در سراسر ایران پیچیده بود. شیخ فضل اله نوری عصر 13 رجب 1328 هجری قمری در مقابل نظمیه تهران درمقابل چوبه دار ایستاد و رو به مردم گفت: "خدایا تو شاهد باش که به این مردم گفتم این اساس مخالف اسلام است....". سپس موقع انداختن طناب به گردنش، عمامه اش را برداشت و آن را به میان جمعیت پرتاب کرد و گفت: " از سرمن این عمامه را برداشتند از سرهمه برخواهند داشت"1. شیخ درمقابل جمعیت تماشاگری که مرگ او را جشن گرفته بودند بالای دار کشیده شد و در دم جان داد. مردم از سر و کول هم بالا می رفتند تا لحظات آخر حیات او را به چشم ببینند. گویی استبداد با مرگ او نفس های آخر را کشیده و دیگر از این مرز و بوم رخت برخواهد بست. بعد از نیم ساعتی طناب دار پاره شد و جسد شیخ بر زمین افتاد، جسد را به داخل حیاط نظمیه آوردند و بر نیمکتی گذاشتند. مدیرنظام از مأموران نظمیه گزارشی از این صحنه می دهد که فضای کین آلود آن زمان را نشان می دهد:

"...مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند. همه می خواستند خود را به جنازه برسانند. دور نعش را گرفتند. آنقدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه ها و محاسنش سرازیرشد. هر که هر چه در دست داشت می زد. آنهایی هم که دستشان به نعش نمی رسید تف می انداختند....."2

حتی وی ازمردی تنومند به عنوان " یک نفر از سران مجاهدین" نام می برد که در مقابل جمعیت می ایستد و بر روی جنازه شیخ ادرار می کند. مدیرنظام بعدها مشاهدات خود را از آن روز برای روحانیون دیگر بازگو کرده و اشک آنها را در می آورد.

ساعت چهار صبح تلفن نظمیه زنگ می زند و از طرف یپرم خان دستور می رسد که جسد را الساعه تحویل خانواده وی دهند. گرچه یپرم خان گفته بود این جسد را باید سوزاند اما گویا با وساطت عضد الملک نایب السلطنه موافقت می شود جسد شیخ به خانواده برگردد. شیخ را بدون برگزاری مراسمی در منزل دفن می کنند تا سال بعد که او را به قم منتقل می نمایند. این درحالی بود که همه مخالفان به نام مشروطه گریخته بودند و برای حفظ جان خود یا پنهان شده بودند تا آب ها از آسیاب بیفتد. یا چون محمدعلیشاه و امام جمعه به سفارت روس پناهنده شده بودند. اما شیخ همچنان در خانه ماند. گرچه از سفارت عثمانی تقاضا کرده بود به او پناه دهند اما پس از مخالفت آنان حاضرنشد علی رغم سفارشات طرفداران به سفارت روس که ازنظر او متعلق به بلاد کفر بود پناه برد یا حتی پرچمی را که برایش فرستاده بودند برای در امان ماندن خود بر سردرخانه بیاویزد. او این عمل را موجب وهن اسلام و شأن روحانیت خودش می دانست.

تصور می شد با کشتن شیخ راه دموکراسی و آزادی برای ملت هموار می شود، اما تجربه نشان داد که این راه به درازای یک قرن به طول انجامید و ملت به مقصود نرسید. برخورد تلخ مشروطه طلبان یا بهتر بگوییم فاتحان تهران با شیخ فضل اله نوری برای روحانیت بسیار سنگین بود. آیت اله نائینی که در آن زمان در نجف بود قبل از اعدام نوری خبرهایی شنیده بود که کار را بر وی سخت گرفته اند. به آیت اله خراسانی گفت اگر مشروطه خواهان او را بکشند آبروی علما خواهد رفت. خراسانی تلگرافی به تهران فرستاد تا جان نوری را از مرگ برهاند ولی تلگراف بعد از واقعه به مقصد رسید3. پس از این واقعه روحانیان مشروطه خواه در میان هم صنفان خود در مظان اتهام واقع شدند.

پیشینه

می دانیم شیخ فضل اله ابتدا با مشروطه خواهان همراه بود. بعد از امضای فرمان مشروطیت درمجلس شورای ملی به هنگام تدوین قانون اساسی که سیدین طباطبائی و بهبهانی هم بودند گهگاه شرکت می کرد. اما زمانی که قانون اساسی تکمیل شد و از او خواستند آن را امضا کند استنکاف کرد و درخواست مهلت نمود. پس از چند روزی اعلامیه داد که باید بندی به آن اضافه شود. او پیشنهاد کرده بود که بندی به عنوان نظارت علما بر قوانین مصوب در قانون اساسی گنجانده شود تا از تصویب قوانین مخالف شرع جلوگیری به عمل آید. کاری که در جمهوری اسلامی شورای نگهبان می کند. پیشنهاد شیخ درمیان مردم دو دستگی ایجاد کرد. برخی موافق بودند و برخی مخالف و کار او را کارشکنی تلقی می کردند. کار به جایی رسید که روز هشتم جمادی الاول 1325 قمری جمعیت عظیمی در جلو خان مسجد شاه تهران جمع شدند و خواستار دستگیری و تبعید شیخ شدند. کاربه جایی رسید که برای متفرق شدن مردم، آیت اله طباطبائی اجبارا" درجمع حاضر شده و نزد مردم تعهد نمود که مانع مخالفت شیخ خواهد شد و در غیر این صورت او را تبعید خواهند کرد4.

سرانجام کار به اینجا رسید که شیخ برای حفظ امنیت و ادامه فعالیت به حرم عبدالعظیم پناهنده شد. از این زمان شهرری مرکز فعالیت مخالفان مشروطه گردید. هر روز از آنجا خبری تازه می رسید. نشریه ای نیز منتشر می کردند و افکار و نظریات خود را در آن بیان می کردند. مشروطه طلبان از این مخالفت ها بیمناک بودند و چاپخانه ها از از چاپ این نشریه منع کردند. بیم آنان نشان می داد که از گسترش یافتن افکار شیخ هراس داشتند و این خود ضعف اندیشه ورزی آنان را می رساند. اما شیخ نیز دست از مخالفت برنداشت. آنها خود یک دستگاه چاپ سنگی به حرم عبدالعظیم آوردند تا خود نشریاتشان را به چاپ رسانند. بحث در باره این نشریات و محتویات آن از جمله بحث های مستمر نمایندگان مجلس شد. هرکس نظری داشت. برخی تأکید داشتند که باید جلوی آنها گرفته شود. نشریاتشان توقیف شود. اجتماعشان برهم زده شود. برخی مثل سیدحسن تقی زاده مخالف این امر بودند و می گفتند ما کار خودمان را بکنیم و به آنها کاری نداشته باشیم. از سوی شیخ تلگراف ها و نامه های زیادی به شهرها و علمای مختلف صادر می شد. ازآن سوهم نامه نگاری و تلگراف های چندی میان نجف و تهران و شهرستان ها در مخالفت با شیخ صادر می شد. شیخ انتقاداتش را به مشروطه از موضع شرعی بیان می کرد. از جمله انتقادات وی این بود: رأی اکثریت از نظر شرعی اعتبارندارد. تساوی حقوق همه افراد مخالف شرع است، کما اینکه میان اهل کتاب و مسلمانان و زنان و مردان قوانین شرع تفاوت می کند. آزادی بیان و مطبوعات یعنی هرکس هرچه علیه مبانی دینی خواست بگوید و این خلاف شرع است. قانون گزاری در حالی که قوانین شرعی مشخص است بدعت در دین است. شیخ در پاسخ به سئوالی درباره مشروطه این مطالب را توضیح داده بود و سرانجام نتیجه گرفت: "اگرکسی از مسلمین سعی در این باب نماید که ما مسلمانان مشروطه شویم این سعی و اقدام در اضمحلال دین است و چنین آدمی مرتد است". علمای نجف نیز علیه شیخ و افکار او فتاوایی صادرکردند.

مشروطه خواهان تلاش های بسیاری کردند که شیخ را از مخالفت بازدارند از جمله دست به دامان محمدعلیشاه شدند. از جمله شش تن از وکلای مجلس نزد محمدعلیشاه رفتند تا از او بخواهند مانع این تجمع شده و غائله را بخواباند. محمدعلیشاه با زیرکی خود را از جریان مخالفان مشروطه جدا کرده و ضمن دلجویی بسیار از وکلای مردم و حمایت لفظی از مشروطه، حتی دستخطی خطاب به نمایندگان داد که در آن خود را حامی سرسخت مشروطه طلبان معرفی کرد. این نامه در روزنامه مجلس شماره 162 صفحه 3 به چاپ رسیده است5.

درماجرای به توپ بستن مجلس اسنادی از شیخ به جا مانده که نشان می دهد او محمدعلیشاه را به سرکوب مشروطه خواهان ترغیب و تشویق می کرده است6. حتی برای به توپ بستن مجلس سوره فیل را می خواند. مجلسیان را به ابرهه و گلوله های توپ را به سنگ های ابابیل تشبیه می کند7.

نتیجه

اما نتیجه کار چنان می شود که بعد از سقوط استبداد صغیر و فتح تهران محمدعلیشاه مستبد به سفارت روس پناهنده می شود و جان سالم بدر می برد و حتی بعدها مستمری نیز برای وی مقرر می کنند. اما شیخ بنا به ملاحظاتی درخانه می ماند و توسط فاتحان محکوم به مرگ می گردد و همه کینه های انباشته شده برسراو خالی می شود.

اینک نزدیک صد سال از آن وقایع می گذرد. ایراداتی که شیخ به مشروطه خواهان می گرفت هنوز به عنوان یک فکر در جامعه ما زنده است و حضور قدرتمندی دارد. با وجود رشد فکری روحانیان از آن زمان تا کنون و آشنا شدن با تفکرات نو، نقد عالمانه و درون دینی در باره تفکرات شیخ فضل اله جای خالی دارد. دراین قرن این سنت که به جای نقد اندیشه ها، به مرگ آنان حکم دهیم بلای جان همه نیروهایی شد که خواستند فکری نو در اندازند. جا دارد بپرسیم آیا فاتحان تهران با اعدام شیخ او را ازمیان بردند یا تکثیر کردند؟

اگر شیخ فضل اله اعدام نمی شد چه اتفاقی می افتاد. طبیعتا" او دست از مواضع خود بر نمی داشت و همچنان در رد مشروطه و نقد تفکرات مشروطه طلبی سخن می گفت و می نوشت. درآن سو مشروطه خواهان مجبور می شدند به نقد های او پاسخ دهند و اندیشه های او را که مبتنی بر آموزه های دینی بود نقد کنند. درنتیجه برای دفاع از مشروطه به تبیین عمیق تر و منسجم تری می رسیدند که می توانست حوزویان را نیز قانع کرده و تفکرات واپس گرایانه را در جامعه با استدلال منزوی کند. یا اینکه مشروطه طلبان از پس نقد تفکر شیخ برنمی آمدند و مشخص می شد جنبش مشروطه حرکتی فاقد پشتوانه تئوری و انسجام فکری است. درنتیجه پیروزی مشروطه قدری زمان برمی داشت. حرف شیخ به کرسی می نشست و این گفتمان در حوزه سیاسی مسلط می شد. تفکرات این جریان در صحنه عمل به آزمون گذاشته می شد، کاری که به هرحال باید می شد. هم مشروطه خواهان فرصتی می یافتند که به ضعف تئوریک خود بپردازند و اندیشه را با دشنه پاسخ نگویند، رسمی که در یک صدسال گذشته همواره از این ملت قربانی تازه گرفته است.

هم این بدبینی و شکاف تاریخی میان روحانیان و روشنفکران پا نمی گرفت و رضاخان نمی توانست برای به قدرت رسیدن نزد علما قول دهد که اصل دوم متمم قانون اساسی یعنی نظارت علما برقوانین را اجراخواهد کرد و .....و... بسیاری دیگر. ای کاش پس از یک صد سال هزینه، عمیقا" به این نتیجه بزرگ رسیده باشیم که اندیشه را با دشنه نمی شود پاسخ گفت. تیشه زدن به هراندیشه ای باعث ریشه گرفتنش می شود.

اکنون هم از شیخ و هم مخالفانش می توان پرسید وقتی خدا از منکرانش می خواهد دلایلشان را طرح کنند و به گفت وگو بنشینند8، شما ازکدام جایگاه به مرگ مخالفانتان حکم می دهید؟

1- ترکمان محمد، شیخ شهید، ج2 ، مؤسسه رسا، 1363، ص 299

2- همان، صفحات 303تا 305

3-حائری عبدالهادی، تشیع و مشروطیت در ایران، امیرکبیر1381، ص200

4- شیخ شهید، ج2، گزارش ابن نصراله مستوفی، صفحات 167 تا 186

5- همان، ص 259- 260

6- شیخ شهید،ج1، ص220 نامه شیخ فضل اله نوری به مشیرالسلطنه

7- همان، ص105

8- سوره نمل آیه 64 و بقره 111 – بگو برهان خود را ارائه دهید اگر راستگویید

چاپ شده در مجله آیین ویژه مشروطیت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر