۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

قطار اصلاحات ترمز ندارد

اینجانب قبل از انتخابات نهم بر این عقیده بودم که مناسب ترین گزینه برای ریاست جمهوری کاندیدای جناح راست است. دلایلی برای این نظر داشتم که طی چند نوشتار و گفت وگو در مطبوعات منعکس شد. در راستای همین تحلیل ها چندی پس از انتخابات نهم و باسرکارآمدن دولت احمدی نژاد مطلب زیر را در توضیح آن نظریه نوشتم که در مجله چشم انداز با عنوان اصلاحات ادامه دارد منتشرشد. در این مقاله کوشیده ام نگاهی تاریخی و منصفانه به جناح راست در مقایسه با اصلاح طلبان بیفکنم. شاید برای شما قابل پذیرش نباشد ولی بدنیست از این زاویه هم به اوضاع نگاه کنید.

با علم به اینکه این نوشتار با تحلیل غالب در جامعه روشنفکری و محافل سیاسی همخوانی ندارد و ممکن است خوشایند برخی از دوستان و همفکران نباشد، اما در نگفتن آن به قطعیت نرسیدم. بلکه چون زاویه ای دیگر برای نگریستن به شرایط موجود می گشاید و شاید در بازگشایی روزنه ای جدید مفید افتد در ارائه اش مصمم شدم.

یاد آوری کنم در آستانه انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم در گفت وگویی با مجله چشم انداز با تیتر"انتخابات نهم فاجعه نبود"، شمه ای از این نگاه را که با تحلیل رایج متفاوت بلکه مغایر بود مطرح کردم. اینک که با گذر زمان بخشی از مسائل روشن تر شده است، به شرایط موجود کشور نگاهی دوباره می افکنیم.

اکنون بسیاری از اصلاح طلبان، روشنفکران، نوگرایان دینی و کارشناسان با برخی اعمال و رفتار ومواضع دولت آقای احمدی نژاد مخالفند و آن را به زیان کشور و منافع ملی می دانند. سیاست های اقتصادی و اجتماعی وی را ناکام و گاه فاجعه آمیز می شمرند. در عرصه سیاست خارجی نیز براین گمانند که دولت گاه و بیگاه مواضعی افراطی اتخاذ می کند که فرصت ها را از دست می دهد و کشور را به سوی بحران می کشاند. رئیس دولت هم بی توجه به منتقدین چپ و راست، بر مواضع خود پافشاری کرده همچنان پیش می تازد.

مواضع دولت

هرچند برخی منتقدین دو آتشه اساسا" منکر داشتن مواضع ثابت و تبیین شده ای برای دولت هستند و براین باورند که مواضع اتخاذشده اغلب واکنشی، مقطعی و فاقد استراتژی مشخصی است اما اگرنگاهی به فراز و نشیب های یک سال و نیم گذشته بیندازیم، بن مایه های یک جریان سیاسی فکری را در عملکرد و مواضع دولت نهم و حامیان آن مشاهده می کنیم. چیزی که گهگاه مخالفان یا موافقان، از آن با عنوان احمدی نژادیسم یاد می کنند.

1-اصول گرایی: این جریان معتقد است گذشتگان از اصول انقلاب فاصله گرفته اند و به همین دلیل نارسائی ها و مشکلات جاری پیدا شده است. درمقابل مدعی است خود به اصول و آرمان های انقلاب پایبند بوده و در پی اجرای آنهاست.

2- این جریان معقتد است نظم فعلی جهان درحال فروپاشی است و جهان به سمتی می رود که زمینه های ظهور منجی عالم فراهم می شود. این ظهور بسیار نزدیک است و ما باید مقدمات و لوازم آن را فراهم کنیم.

3- به صدورانقلاب معتقد است و براین باور است که جهان تشنه ایده های این جریان است و با ارائه دیدگاه هایشان می توانند ملل عالم را جذب کنند.

4- لیبرالیسم را قبول ندارد و معتقد است دوره آن به سرآمده است. به شعار آزادی بهایی نمی دهد و عدالت را مقدم برآن می داند. در لایه های افراطی این جریان، شعار آزادی کالایی وارداتی از غرب و مخالف اندیشه دینی و تعبد مذهبی شمرده می شود.

5- بیش از جامعه مدنی به جامعه اسلامی تأکید می ورزد. به حکومت دینی و به اجرای احکام می اندیشد و معتقد است مسئولان حکومت باید دستورات دینی را درجامعه ترویج و اجرا کند. به نوعی تقدم شرع بر قانون معتقداست.

6- به روشنفکران، احزاب و تشکل های سیاسی بهایی نمی دهد و بیشتر بر جلب افکار توده مردم تأکید دارد.

7- به تقسیم سرمایه و امکانات میان مناطق محروم و اقشار آسیب پذیربها می دهد و نقش دولت را در این مسیر نقشی اساسی و محوری می شمرد. بر رشد تولید و اشتغال از طریق بنگاه های کوچک تأکید می ورزد. رونق اقتصادی را نیز ازهمین مجرا میسر می داند. با سود بانکی به عنوان ربا از موضع شرعی مخالف است.

8- دولت اسرائیل را غاصب و نامشروع می داند. علی رغم مواضع فلسفی اعتقادی، با کشورهای چپ و سوسیالیستی روابط بهتری دارد.

نگاهی به گذشته

امروز اغلب اصلاح طلبان و روشفکران و یا کارشناسان مربوطه، بسیاری از این مواضع را مردود و غیرقابل اجرا می شمرند، اما واقعیت اینست که این مواضع چندان بکر و تازه نیست. اگر حافظه تاریخی بزرگسالان یاری کند و یا جوانترها در نشریات دوره انقلاب تورقی انجام دهند، کم و بیش به مواردی مشابه این رویکردها بر می خورند. در سال های نخستین پس از پیروزی انقلاب فضای ذهنی نیروهای انقلاب اگر نه در همه موارد، در بسیاری زمینه ها با آنچه امروز بر ذهنیت رئیس دولت حاکم است نزدیک بود. برای یادآوری به برخی از آنها اشاره می کنیم:

نیروهای انقلابی- اعم از گروه های سیاسی منتقد یا نیروهای طرفدار نظام- علی رغم اختلافات فیمابین خود- متفقا" مخالف ایده لیبرالیسم و حتی دموکراسی بودند و آن را دستاورد غرب و نشان غرب زدگی می دانستند. دولت موقت مهندس بازرگان را به دلیل داشتن مواضع لیبرالی در خط امریکا می شمردند و به همین دلیل سرانجام آن را ساقط کردند. ذهنیت حاکم در میان بخش مذهبی این نیروها این بود که حکم اسلام بر همه چیز حتی رأی مردم اولی است و قابل اجرا. تنها در تعریف اسلام اختلاف داشتند. نیروهای داخل نظام حکم ولایت و رهبری را واجب الاطاعه می دانستند، گروه های سیاسی درباره حکم رهبران خود چنین گمانی داشتند.

این نیروها به صدور انقلاب می اندیشیدند و می خواستند در همه جهان با ظلم و ستم مبارزه کنند. شعار " امروز ایران فردا فلسطین، مردم چرا نشستین" اندیشه فرامرزی و انترناسیونالیستی رایج در آن زمان را نشان می داد. سفارت امریکا به تصرف دانشجویان درآمد. این حرکت مورد حمایت همه نیروهای انقلابی درون و بیرون نظام واقع شد. نهضت های آزادیبخش و گروه های مبارز از تمامی کشورها به ایران دعوت شدند تا ایران را حامی و متحد خود بشمارند. فضای ذهنی نیروهای انقلابی پتانسیل موجود را چنان بالا می دانست که هیچ مانعی را در برابر اراده پولادین خود نمی پذیرفت. تهدیدهای امریکا طبل توخالی و تار عنکبوتی شمرده می شد. قطع رابطه و اعمال برخی تحریم به فال نیک گرفته شد و آن را آغازی برای خودکفایی و رونق اقتصاد داخلی تلقی کردند.

اسرائیل را نامشروع و غاصب دانسته و در آرزوی روزی بودند که دولت اسرائیل نابود شده و بیت المقدس به دست مسلمانان بیفتد.

به اقتصاد دولتی معتقد بودند و رقابت آزاد و بخش خصوصی و سرمایه داری را مخالف اصول انقلاب می شمردند. به عدالت بهای بسیارمی دادند و به تقسیم امکانات میان اقشار متوسط ومحروم تأکید داشتند. توجه به روستاها، تقسیم زمین، توزیع مسکن و افزایش دستمزد ها از عمده سیاست های اعمال شده در آن سالیان بود.

همچنین در سیاست خارجی به تقویت رابطه با کشورهای سوسیالیستی و انقلابی و حداکثر غیرمتعهدها تمایل داشتند.

نیروهای انقلابی طرفدار نظام نسبت به احزاب و گروه های سیاسی غیرخودی و جامعه روشنفکری، نظرمثبتی نداشته و بیشتر برای توده های میلیونی اصالت و ارزش قائل بودند. ملت امت نامیده شده و گروه های سیاسی را تافته ای جدا از مردم می دانستند و آنها را گروهک می نامیدند. فضای پیچیده ای بود. قطعیت بر اذهان همه مخالف و موافق چیره بود. حتی انتقادات شخص دوم انقلاب به برخی رفتارها پذیرفتنی نبود و به جای تغییر اوضاع به تغییر موقعیت ایشان انجامید.

نیروهایی که به اصول خود سخت پایبند و مصر بودند، هزینه سنگینی پرداختند. دهه اول انقلاب به درگیری این نیروها با یکدیگر و درگیری کل جامعه با نیروهای اشغالگر خارجی گذشت. افراد بسیاری در این مسیر برسرآرمان هایشان جان باختند و کشور پس از 8 سال جنگ بی امان به همت مردم غیوری که از همه چیزگذشتند و جان در طبق اخلاص نهادند از اشغال به درآمد. امنیتی برقرار شد و فرصت تأمل و بازنگری بدست آمد. فراز و نشیب های این سالیان، تجربیات پرهزینه و درعین حال مهمی بود که نیروهای انقلاب را به اندیشه واداشت. بسیاری از آن نیروها با نگاهی به گذشته و آشنایی با گفتمان های دیگر به لزوم بازنگری در برخی از مواضع پیشین رسیدند. حتی دولتمردان نیز تچدیدنظر در اصول قانون اساسی را ضرورتی اجتناب ناپذیر یافتند. در زمینه اقتصادی، سیاست های تعدیل اقتصادی در دوره آقای هاشمی و در زمینه سیاسی، جنبش اصلاحات در دوره آقای خاتمی حاملان چنین رویکردی بودند. در این دوره شاهد بودیم که بسیاری از نیروهایی که در شروع انقلاب مقابله با تفکرات سیاسی مهندس بازرگان را درزمره واجبات انقلاب می شمردند، در کمتر ازدو دهه، تعدیل شده و مواضعی نزدیک به او را پیشه خود کردند.

این تغییر رویکرد، تنش هایی را نیز در جامعه دامن زد. برخی که هنوز بر فرمت اولیه انقلاب بویژه در ظواهر و شعائر تأکید می ورزیدند، اصلاح طلبان را به تجدیدنظرطلبی، فرصت طلبی و نقض اصول متهم کرده و با شعار بازگشت به اصول به نبرد با آنان همت گماشتند. در دوره اصلاحات این تنش در همه زمینه ها به چشم می خورد. لایه هایی از حامیان انقلاب که به لزوم تغییر در برخی مواضع نرسیده بودند، چنین تصورمی کردند که برخی به آرمان های انقلاب پشت کرده و بی وفایی پیشه کرده اند. آنها درمقابل شعار اصلاحات اظهار می کردند مگر انقلاب انحراف بوده است که بایست اصلاح شود. آنها این دوران را با بی وفایی اهل کوفه در برابر علی ع و امام حسین ع مشابه دیده و از این که اهل کوفه باشند یکدیگر را برحذر می داشتند. آنها حتی شخصیت های مقابل علی ع چون طلحه و زبیر و عایشه و.. را در برخی چهره های روز بازنمایی می کردند. با این مشابه سازی تکرار تجربه تلخ صدر اسلام را خیانت به خون شهیدان و گناهی بزرگ دانسته و خود را به مقابله با این جریان موظف می شمردند. اصلاح طلبان نتوانسته بودند این لایه های پیرامونی انقلاب را با سیرتدریجی تغییرات خود هماهنگ کرده یا حداقل توجیه نمایند. طبیعی است در کنار این تضاد فکری و ذهنی کسانی نیز با معادلاتی غیرعقیدتی وارد شده ودر پی ماهیگیری برای خود می گردند. آنها بنا به منافع خود، آب را هرچه گل آلودترمی پسندند تا از سره از ناسره قابل تشخیص نباشد. با این اوصاف این تضاد بعد از خرداد76 شدت یافته و اشکال آنتاگونیستی و قهرآمیز پیداکرد. ترور سعید حجاریان اوج این تضاد را به نمایش گذاشت.

ارزیابی

داوری درباره این نیروها و مواضع و عملکرد آنها خود مقوله ای است مستقل و فرصتی دیگر را می طلبد. اما لازم است دو نکته را به اجمال یاد آوری کرد.

1- پایبندی بر اصول و اسیر شرایط و موانع نشدن بی گمان از ویژگی های مثبت یک جریان سیاسی آرمان گرا و اخلاق گراست. درعرصه سیاسی شاهدیم حتی پراگماتیست ها که ظاهرا" اصول ثابتی ندارند و با هرشرایطی خود را تطبیق می دهند، صرفا" در روش هایشان دینامیسم دارند و از اصل منافع خود نمی گذرند. اما پایبندی و پافشاری مثبت بر اصول طبعا" با دگماتیسم و جزمیت که امری مذموم است یکی نیست. به همین دلیل صرف همسانی و تشابه مواضع دولت جدید با مواضع و اصول نیروهای اول انقلاب در سی سال قبل، الزاما" به معنای درستی و اصالت این جریان نیست. پای فشردن بر یک سری شعارها بدون در نظر گرفتن مقتضیات زمانی ومکانی و فضایی با پویایی انقلاب و اجتهاد اسلامی همخوانی ندارد. تفصیل این بحث نیاز به فرصتی دیگر دارد.

2- از سوی دیگر تغییرسیاست های اقتصادی و سیاسی و حتی دیدگاه های فلسفی و اعتقادی نیز الزاما" در همه احوال امری مذموم و انحرافی و غیراصولی نیست. چرا که هرفرد و جامعه ای همواره در معرض افراط گری و تفریط گرایی است. اصل توبه و تدبر در اسلام نیز برهمین تغییر مثبت صحه گذاشته و آن را لازمه خردورزی و سلامت نفس می شمرد. کما این که برخی از جریان هایی که در گذشته دشمن اصلی را شوروی و کمونیسم بین الملل می دانستند در جریان عمل برای مقابله با امریکا به نزدیکی با کشورهای سوسیالیستی و کمونیستی تن دادند. یا دیدیم در زمان تغییر قانون اساسی سال 1368 گفته شد برخی اصول قانون اساسی در فضای التهاب پس از انقلاب نگاشته شده و بایستی تغییر نماید.

3- بنابراین به سادگی نه هرکس را بر اصول انقلاب تأکید ورزید می توان تخطئه کرد و نه هرکس را که برداشت و گفتمان نویی ارائه داد، به ارتداد و انحراف متهم کرد. مقوله های انسانی و اجتماعی از پیچیدگی هایی برخورداراست که داوری در باره آن نیاز به تأمل و موشکافی عالمانه در محیطی خارج از حب و بغض های سیاسی رایج دارد.

اما پرسش اساسی اینجاست که در حالی که بسیاری از نیروهای اول انقلاب در مرور زمان برخی مواضع گذشته را با مواضعی جدید جایگزین کردند و به لزوم اصلاحات در روش ها و سیستم کشور رسیدند و بسیاری نیروهای ناهمگون و غیرخودی در گذشته، در بسیاری موارد همسو و هم آواز شدند، چطور در این فضا جریانی سلف گرا توانسته است ارکان اجرایی و قانون گذاری کشور را بدست گیرد و با شعارهای سی سال گذشته، اصلاح طلبان را به چالش کشد؟

گرچه برخی در انتخابات نهم به مسائلی چون رأی های سازمانی، یا خدشه در رأی گیری و انتخابات تکیه کردند و چه بسا بخشی از گفته هایشان درست باشد اما به قدرت رسیدن این جریان را صرفا" به چنان مواردی منتسب کردن قدری اغراق آمیز و غیرعلمی به نظر می رسد. بخصوص که مجری آن انتخابات دولت اصلاح طلب بود و این گونه داوری ها به نوعی خودزنی می انجامد. حتی اگر این جریان به قدرت هم نمی رسید باز این سئوال برجا بود که چرا اصلاح طلبان نتوانسته اند مواضع و گفتمان جدید خود را درمیان برخی اقشار سنتی هم آواز با این جریان تسری دهند و جریان مخالف در لوای بازگشت به اصول انقلاب و اسلام اصیل به چنین قدرت بازدارنده ای دست یافته است؟

برخی نیز این مسأله را به توطئه و دست های پشت پرده و مرموز نسبت می دهند، هرچند همواره در عرصه سیاسی کشورهای جهان سوم چنین دست هایی فعال بوده و هستند، اما آنان را فعال مایشاء در تعیین سرنوشت ملت جلوه دادن، ازعقلانیت سیاسی بر نمی آید. درحالی که اگر نیک بنگریم پر خویش درآن می بینیم و تا چنین نکنیم به چاره اندیشی نخواهیم رسید.

منطق اصلاح طلبی

اصلاح طلبی که در روش و عملکرد چهره ای متفاوت از مخالفان خود نشان می دهد، طبعا" در نگاه و تئوری نیز با آنها تمایزدارد. اساسا" جنش اصلاح طلبی با این نگاه شکل گرفت که اگر نارسائی و کژیی هایی در جامعه به چشم می خورد، نمی توان همه را به دشمن و دست های نامرئی حواله داده و خود را از آن مبرا کرد. در این نارسائی ها عوامل داخلی نیز نقش داشته و تا این زمینه های نادرست اصلاح نشوند، کار به سامان نمی رسد. اصلاح طلبی بر اصلاح درون تأکید می ورزد.

چون نیک نگه کرد پر خویش در آن دید گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست

اما جریان مقابل همواره به دنبال توطئه گری می گردد که به عنوان عامل همه کمبودها و ناراستی ها معرفی گردد. او خود را مبرا از هر خطا و دشمن را عامل همه خطاها می شمرد. در چنین ذهنیتی حتی گرانی که یک پدیده پیچیده چند وجهی است و برآیند عوامل گوناگون از ساختار و عملکرد عوامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است تنها به یک عامل توطئه منتسب می شود.

اکنون جان کلام این جاست که با منطق اصلاح طلبی به تحلیل انتخابات نهم بنشینیم. اما مقصود برشمردن خطاهای سیاسی مجلس ششم یا فلان فعال سیاسی و محکوم کردن این و آن نیست که با تند روی موجب تحریک یا اتحاد نیروهای مخالف اصلاحات شدند، بلکه مقصود نگاهی عمقی تر به جنبش اصلاح طلبی و نحوه شکل گیری آن است.

اصلاح طلبان که در یک دوره فترت سیاسی، با تأمل و درایت در یک تجربه تاریخی به مواضع و دیدگاه های نوینی رسیدند، به نظر می آید این نکته را از یاد بردند که سیری که آنان پیموده اند و نتایجی که رسیده اند الزاما" سرنوشت محتوم همه جامعه نبوده است. چه بسا اقشاری سیری معکوس پیموده و به نتایجی متناقض رسیده باشند. حتی واضح است که هم آوازان و همنوایان نیز از زوایای گوناگونی به همخوانی رسیده اند و همه تبیین و دیدگاه مشترک در همه وجوه ندارند. لازمه یک جامعه متعادل، توجه به این گوناگونی ها و باز کردن زبانی مشترک برای رسیدن به فهم یکدیگر است. به عنوان مثال در مقابل برخی ناهنجاری های فرهنگی و اخلاقی برخی به این نتیجه رسیدند که سخت گیری ها و تحجرمآبی باعث واکنش و عکس العمل برخی اقشار و زیرپاگذاشتن هنجارها شده است. درحالی که برخی اقشار سنتی و تحجرگرا اظهار می دارند علت این نابسامانی تساهل و مدارا بوده و می بایست سخت گیری بیشتری صورت می گرفت. بنابراین در ریشه یابی گذشته بایستی به تبیین های مخالف و نگاه سایر اقشار نیز توجه کرد.

انقلاب سال 57 با هر تحلیلی یک پدیده مردمی بود، بنابراین هر جمع بندی نوی از آن، تنها وقتی کارساز می شود که مردمی شود. پیشرو و روشنفکر وقتی می تواند جریان ساز باشد که فکرش را به اقشار غیرخود انتقال دهد. در این فرآیند بازخورد اندیشه اش او را به عرصه های نوی رهنمون می کند و همین دیالکتیک فرهنگی و رفت و برگشت هاست که جامعه را به تعادل می رساند. جامعه متعادل درمسیری رو به جلو اما گاه تند و گاه کند پیش می رود. اما جامعه نامتعادل، گاه چپ تر از لنین می شود و گاه راست تر از پاپ را می آزماید. از مشروطه تا کنون را نگاه کنید. آزادی خواهی مشروطه طلبان، چند سال بعد جایش را به دیکتاتوری رضاخان داد. روزی شیخ فضل اله نوری را به دار آویختند و روزی دیگر تفکراتش جاری و ساری شد و ... هنوز هم در این چرخه می چرخیم و همواره در دور آزمون وخطا سرگردانیم. جنبش اصلاح طلبی دربرهه ای درخشید اما وقتی می تواند به استقرار خود اطمینان یابد که پروسه انتقال ایده هایش را آغاز کند و این اختلاف طبقات تئوریک را تعدیل نماید.

آیا جای شگفتی نیست در حالی که جامعه روشنفکری به عصری بودن فهم دینی، به نسبیت اندیشه، پلورالیسم و ... حتی نقد گفتمان دینی می اندیشد، بخش مهمی از جامعه، در وقایع تاریخی گذشته مانده و هنوز در فکر تصفیه حساب های تاریخی برسر خلافت صدر اسلام است. تمام نیروی خود را در نفی و طرد هم کیشان و تشدید تضاد شیعه و سنی به کار می برد. همه چیز را در این قالب محک می زند و ادبیات این نگاه چنان فراگیر و جاری و ساری می شودکه برسرهر کوی و برزنی قابل مشاهده است. بی تردید همان گونه که فاصله طبقات اقتصادی جامعه را به بحران می کشاند، شکاف طبقات فکری نیز وحدت و تعادل جامعه را به خطر می افکند. در این سالیان برخی با تعمق درباورها و اندیشه ها و تردید در بسیاری مسلمات، به نفی سنت ها و فرهنگ تاریخی خود رسیدند، از آن سو جریان دیگری با توقف در اندیشه ورزی، به تعمق و تصلب در سنت ها و ظواهرپرداختند. جدایی و بی خبری از یکدیگر، موجب شد نه زبانی مشترک برای گفت وگو باشد و نه همدلی برای تحمل یکدیگر. یکی به کوفیگری تشبیه می شد و آن یک به خوارج. دو صف در مقابل هم ایستادند در حالی که می توانستند با گفت وگویی از سر صدق به تعادلی نوین دست یابند. جنبش اصلاح طلبی در گسترش اندیشه هایش و آموزش اقشار سنتی کم کاری و بی توجهی داشت. صرفا" جنبشی سیاسی شد و نتوانست ریشه آن را در عرصه اجتماعی غرس کند. اندیشه ای که در باورهای مردمش ریشه نکند، به شاخ و برگ هم نخواهد رسید. اما ناگفته نماند در کنار این ضعف، تلاش های جریان اصلاح طلبی بی ثمر نبود و ناخودآگاه در لایه های مختلف جامعه تأثیرات خود را برجای گذاشته است. تأثیراتی که در غیاب حاکمیت اصلاح طلبان و در دوران استقرار دولت نهم خود را نشان می دهد.

اما دولت نهم

اگر بپذیریم که اصلاحات به عنوان تحولی اجتماعی فرهنگی در جامعه ما نه ناشی از اراده فردی یا گروهی بلکه ضرورتی اجتماعی تاریخی بوده است که عوامل بسیاری در شکل گیری آن سهم داشته اند، باید بپذیریم که به راحتی برگشت پذیر نیست. بر همین اساس نگارنده براین مدعاست که برخلاف شواهد ظاهری، استقرار دولت نهم گامی است به سوی استحکام و گسترش جریان اصلاحات و دولت نهم خواه نا خواه در بستر اصلاحات در تکاپوست. این روند شاخصه هایی دارد:

1- مطالبات مدنی، صنفی

گرچه جامعه امروز ما با کم تحرکی احزاب سیاسی و جامعه مطبوعاتی روبروست، اما به همان میزان شاهد روند رو به رشد تشکل های صنفی و مدنی هستیم. دولت سال گذشته را در حالی به پایان رساند که در روزهای آخر سال با مطالبات سه قشر عظیم و تأثیرگذار در جامعه روبرو بود. معلمان، زنان و کارگران که حرکتی مسالمت آمیز و در عین حال پیگیرانه را شروع کرده بودند کارشان به دستگیری و زندان و محاکمه کشیده شد. این درحالی است که مطالبات این اقشار کاملا" غیرسیاسی بوده و صرفا" جنبه صنفی و اجتماعی دارد. به نظر می رسد با توجه به یأس مردم از احزاب و شخصیت های سیاسی که مدافع مطالبات آنان باشند از یک سو، و از طرفی مشروعیت یافتن مطالبات آنان این روند متوقف شدنی نیست. در شرایط فعلی درهمه جا شاهد شکل گیری روابط صنفی و مدنی هستیم. به مخاطره افتادن منافع ملموس اقتصادی صنوف مختلف چون مرغداران، دامپروران، کارگران کارخانه های مختلف، بازنشستگان و.. باعث جمع شدن آنها و همبستگی بیشترشان – علی رغم گرایش های سیاسی مختلف- برای کسب حقوق قانونی شان شده است. استقبال مردم از تشکل های مردم نهاد( ان جی او) در اشکال گوناگون نیز گواهی بر این مدعاست. حتی مدتی است شاهد شکل گیری محافل و تجمعات محلی، خانوادگی، فارغ التحصیلان سابق رشته های مختلف دانشگاهی و .. با گرایشات سیاسی مختلف هستیم. این روند تدریجی طبیعی درحال پیش روی است و هیچ جریان سیاسی مشخصی محرک یا پشتوانه آن نبوده است. بلکه ناشی از شکل گیری یک باور عمومی و تغییر در رفتارفرهنگی سیاسی جامعه ماست. مردم به جای طرح مطالبات کلان سیاسی و آرمان های دوردست که معمولا" با هزینه های گزاف همراه است؛ به دنبال تحقق مطالبات قابل دسترسی و در عین حال مشروع از نظر حاکمیت هستند. مطالباتی که برای رسیدن به آن نیز نیازی به پرداخت هزینه های سیاسی هنگفت نیست. این مطالبات و گرایش در دولت آقای خاتمی نیز وجود داشت، اما تنش های سیاسی ابتدایی فرصت بروز و ظهور آن را نداد. ضمن اینکه این اقشار با اعتماد به دولت رودر رویی با آن را نیز طالب نبودند. یا به بهبود وضعیت خویش امید داشتند. اما در دوره دوم آقای خاتمی که این ملاحظات کمرنگ شد، این حرکت های صنفی نیز خود را بیشتر نشان داد.

اکنون دولت نهم با این مطالبات روبروست. برخورد با این نوع حرکت ها نیاز به ظرافت خاص دارد. شیوه برخورد با آن حتی با احزاب و گروه ها باید متفاوت باشد. برچسب های سیاسی و برخورد های امنیتی با آن، موجب گسترش و رادیکال شدن این حرکت ها شده و هزینه های زیادی برای دولت به بار می آورد. دولت در این راستا با دوگزینه روبروست:

1- نفی این مطالبات و برخورد امنیتی سیاسی با آنها. این گزینه گرچه ممکن است برخی را مرعوب کرده و از همراهی علنی با این مسائل باز بدارد، اما از آنجا که مطالبات صنفی و اجتماعی امری ملموس و شخصی و برخاسته از ضروریات زندگی است، از جایی دیگر سرباز می زند. از سویی دیگر برخوردهای خشن موجب رادیکال شدن، متشکل شدن و مظلوم شدن این جریان هاشده و حامیان جدیدی را برای آنها به صحنه می آورد. ضمن این که از نظر بین المللی نیز این برخوردها مشروعیت نداشته و موجب وارد شدن فشارها و هزینه هایی بی مورد بر کشور می شود. به عنوان مثال یک معلم که دستگیر شود بدون این که اعلامیه یا بیانیه ای برایش صادر شوداز طریق خیل عظیم دانش آموزان وی و خانواده های وابسته شان، دهان به دهان برسرزبان ها می افتد و... این روند به طور قطع به نفع گروه ها و احزاب سیاسی منتقد دولت است و نوعی خودزنی خواهدبود. ضمن این که نفی مطالبات برخی صنوف مثل مرغداران یا دامداران و ... در اوضاع اقتصادی روزمره خلل وارد می کند و فاجعه آوراست.

2- گزینه کم هزینه تر به رسمیت شناختن این مطالبات صنفی و برخورد همدلانه با آنها و بازکردن راه گفت وگو با نمایندگان این اصناف و اقشاراست. شرایط به گونه ای است که بدون مشارکت دادن برخی صنوف درتعیین سیاست های اقتصادی، یا مشارکت معلمان در سیاست های آموزشی، دولت به تنهایی کاری از پیش نخواهد برد. طبیعی است دولتی که در این مسیر گام بردارد هر ماهیتی داشته باشد اجبارا" به روابطی دموکراتیک تن داده و به سمت همان الگویی پیش می رود که مطلوب جریان اصلاح طلبی است. ضمن آن که در هر دو صورت این مطالبات روز به روز گسترده تر و افزون تر خواهدشد. از قشری به قشر دیگر سرایت می کند. چرا که مردم نسبت به حقوق خود آگاهی یافته و نیز نوعی عقلانیت سیاسی در جامعه درحال شکل گیری و افراط گرایی درهرسو رو به انزواست. این بستر زمینه ساز جامعه ای دموکراتیک و متعادل در آینده خواهد بود.

2- مرزبندی و واقع بین شدن نیروها

جریان موسوم به اصولگرا در دوره اصلاحات در انزوا بود. علی رغم این که طیف های گوناگونی در این جریان بود همگی علیه اصلاح طلبان متحد و یک پارچه شده و هر کدام به فراخور خود به نحوی علیه دولت خاتمی کار می کردند. ضمن این که فضای فرهنگی و اجتماعی به نحوی بود که این جریان از سوی برخی اقشار نسبتا" مرفه جامعه تحقیر شده و به عنوان فناتیک و عقب مانده مطرود شمرده می شدند. این جریان هم برای جلب افکار عمومی بخصوص اقشار پایین دست جامعه، مطالبات اقتصادی آنها را مدنظر قرارداد و توانست در انتخابات آرای برخی از آنها را بدست آورد. اما از زمان روی کار آمدن آنها وضعیت کاملا" متفاوت شد. اینک این جریان که زمانی در هیأت منتقد و معترض مسئولین ظاهر می شد، می بایست پاسخگوی همان مطالباتی باشد که شعارش را می داد. اما مطالبات اقتصادی مردم که توسط ایشان بیشتردامن زده شده بود چیزی نبود که در کوتاه مدت و بدون اصلاح علمی برخی ساختارها قابل دسترسی باشد. لذا در مقام اجرا حتی به مطالبات فرهنگی حامیان اصلی خود نیز قادر به پاسخگویی نیست. همان معضلات که در دوران اصلاحات بود و آنها گمان می کردند که محصول دولت خاتمی است ادامه یافته و برخی گسترده ترشده است.

اینک درمقام اجرا دراین جریان چند تغییر صورت می گیرد:

1- تفاوت ها و مرزبندی های طیف های مختلف این جریان در عمل خود را نشان داده و اتحاد هایی که بنا به مصالح علیه دولت خاتمی صورت گرفته بود شکننده می شود که شده است.

2- طیف هایی از این جریان در می یابند که با طیف هایی از اصلاح طلبان بیشتر سنخیت و قرابت دارند تا طیف های افراطی این جریان.

3- با توجه به مقتضیات اجرایی و مصالح کشوری مثل اتحادملی و تقریب مذاهب، که لازمه ثبات و حفظ تمامیت ارضی کشوراست، قوه مجریه ناگزیراست تفکرات برخی طیف های متحجر حامی خود را نقد کرده و با آنها برخورد نماید. پاکسازی مداحان، مبارزه با تبلیغات ضد اهل تسنن، مبارزه با غلو و پیرایه بستن ها به ائمه که طیف وسیعی هستند از جمله اقداماتی است که آغاز شده و ناگزیر ادامه خواهدیافت.

4- جریانی که کمر همت برای مقابله با اصلاحات بسته بود، در مقام اجرا و با تجربه عملی در می یابد که برخی اشتباهات یا اتفاقات در صحنه عمل اجتناب ناپذیراست و علم کردن آنها علیه دولت اصلاحات درگذشته صادقانه یا عالمانه نبوده است. اشتباهاتی چون، توهین به پیامبر اسلام در سئوالات آزمون آموزش و پرورش، حضور مشاور رئیس جمهور در جلسه ضیافت رقص، اظهار نظرهای غیرکارشناسانه مقامات اجرایی، برخورد خشونت آمیز با ناهنجاری های فرهنگی، حضور در مجامع دیپلوماتیک و رعایت برخی ملاحظات فرهنگی و عرفی آنان و... بی تردید اگر در دوره خاتمی کسی از مذاکره با امریکا حتی با ذکر شرایط خاص یا برخی نرمش های دیپلوماتیک سخن می گفت از سوی عناصر افراطی این جریان به سازشکار و وابسته متهم می شد. یا اگر جریان ملوان ها در آن دولت اتفاق می افتاد چه مشکلاتی به بار می آمد. اکنون عناصر صادق این جریان در عمل و تجربه در می یابند که مقام اجرا با مقام شعار تفاوت هایی دارد که در گذشته لحاظ نمی شد.

5- تعدیل شدن این جریان، عینی و واقع بین شدن برخی طیف های آن، مرزبندی کسانی که به ارزش های اصولی معتقدند و آنان که با ارزش های ریالی بیشتر خو گرفته اند و شعار اصولی می دهند، و بسیاری اتفاقات دیگر در مجموع به نفع جریان اصلاح طلبی در کشور خواهد بود. با توجه به این که طیف هایی از این جریان همواره در برابر هر گونه تغییر مثبت و حرکت اصلاحی ایستاده و عملا" مانع پیشرفت آن شده است.

5- درسیاست خارجی هم گرچه برخی نگران تندروی هایی از سوی این جریان هستند اما باید به این نکته هم توجه کرد که اگر قرار باشد عقلانیت و خردورزی در این عرصه حاکم شود، به دست دیگری امکانپذیرنیست. چرا که آنان با شعارهای رادیکالی و افراطی مانع انجام کار شده و عامل اجرا قربانی عمل خود می شود. تجربه نشان می دهد یکی از خلقیات برخی از ما ایرانیان تجربه گرایی است. تا کاری را خود انجام ندهیم و درعمل با مشکلات آن مواجه نشویم از نصیحت گران حرفی نمی پذیریم. ماجرای ملوان ها و امثال آن چشم خیلی ها را باز خواهدکرد.

6- دراین میان مردم نیز تجربه مهمی را پشت سرمی گذارند. این تجربه نشان می دهد که کار کشور با شعاردادن پیش نمی رود. حتی گاه شعارهای زیبا به عکس آن تبدیل می شود. به عنوان مثال شعار مسکن برای همه و بخصوص محرومان تجربه ملموس و فراگیری برای مردم است. همچنین کسانی که منتظر رونق سفره خود بودند اکنون در می یابند که کار اقتصاد کشور نیاز به برنامه ریزی و کاردانی دارد و باید کمربندها را محکم بست. با این تجربه اگر جریانی با برنامه صحیح و اصولی به میدان آید راه هموار تری از گذشته خواهد داشت.

3- فرصت نقد و اصلاح

گذشته از مسائل سیاسی جاری، واقعیت اینست که جریان اصلاحات نیز نیاز به نوعی اصلاح ذات البین و بازپروری خود دارد. از چالش های فکری فلسفی تا نظریه پردازی سیاسی و حتی برنامه های عملی اقتصادی اجتماعی در همه زمینه ها نیاز به نوآوری و رفع برخی نارسائی ها داریم. مشکلات کشور نیز به مرحله ای رسیده است که با شعارهای مقطعی و بدون برنامه علمی کارشناسی قابل حل نیست. به نظر می آید این دوره فترت، بهترین فرصتی است که در اختیار جریان های اصلاح طلب گذاشته شده تا به این امور اساسی که در حین کار اجرایی میسر نیست بپردازند. طیف نیروهای آزاد شده و جستجو گر جوان نیاز به آموزش و برنامه دارند. کار حزبی و تشکیلاتی که لازمه یک جامعه دموکراتیک و قانونمند است، در ایران ما با بحران های درونی زیادی روبروست و هنوز گام های اولیه را بر می دارد. بنابراین اگر از فرصت بدست آمده بهره برداری خوبی صورت گیرد؛ می توان چشم انداز بهتری از گذشته را انتظار داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر