همه جنبش های مردمی ما دریک صد سال اخیر در مرحله اول که غلبه بر خصم بوده پیروز بوده اند، اما در مرحله بعد از پیروزی با مشکل روبرو شده ایم. اگر بخواهیم سیری را که بعد از انقلاب اسلامی ایران بر جامعه ما تحمیل شد در یک جمله خلاصه کنیم شاید این جمله مرحوم شریعتی بهترین گزاره باشد که: آنها افتادند به جان ما و ما افتادیم به جان هم.
آنچه دشمنان بیرونی برسرمان آورده اند کم نبوده است. نمونه بارزش جنگ تحمیلی هشت ساله بود. اما کشمکش های درونی و تفرقه ها و برادرکشی ها نیز هزینه سنگینی بجا گذاشت که اگر از ضربه دشمن بیشتر نباشد کمترنیست. این تنش ها و برادرکشی ها روند طبیعی جامعه پس از انقلاب را مخدوش کرد و مسیری تحمیلی و ناخواسته بر کشور تحمیل نمود. اما آن کشمکش ها هنوز هم پایان نیافته و گهگاه به صورت های گوناگون از پرده برون می افتد. ولی در باره ریشه ها و عوامل آن کمتر سخن گفته شده است. آنچه دراین باره گفته شده بیشتر ادامه همان کشمکش ها و تنازعات است. هر طرف دیگری را عامل و شروع کننده این تنازع و برادرکشی می داند و طرف دیگر نیز توپ را به زمین حریف انداخته و خود را بیگناه معرفی کرده است. اکنون بعد از گذشت سه دهه از پیروزی انقلاب جا دارد این مسائل قدری ریشه یابی و آسیب شناسی شود و برای نسلی که اکنون می خواهد آینده خود را رقم زند تجربیات ملی گذشته دردسترس باشد.
به جان هم افتادن نیروهایی که در دوران مبارزه با استبداد در یک جبهه مشترک بودند ریشه های فکری، سیاسی، اخلاقی، روانی، اقتصادی و فرهنگی و... دارد که باید در هر حوزه به دقت شناسایی شود. اما نفس اختلاف فکری و سیاسی امری طبیعی است و نه تنها دلیل کافی برای درگیری و خصومت نيست بلکه این امر می تواند زمینه ای برای رشد و ارتقای طرفین باشد. اگر اختلاف را بپذیریم و آن را رحمت تلقی کنیم می توانیم در تعامل سازنده با یکدیگر ضعف ها و کاستی هایمان را شناخته و برطرف نماییم.
پرسشی که حمیدمصدق درآن سال های دور پرسید موضوع بحث ماست: چه کسی می خواهد، من و تو ما نشویم، خانه اش ویران باد. خصومت وقتی پیش می آید که با اختلاف بدبینی و کینه همراه شود. دراین نوشتار یکی از عواملی که می کوشید اختلافات را به کشمکش تبدیل کند بررسی می شود. عاملی که دراین سال ها کمتر مورد توجه بوده است. این عامل نقش همان استبداد یا دشمن بیرونی در تشدید این تضادهای درونی است.
سیرفزاینده تضادها
قبل از انقلاب در دوران مبارزه علیه استبداد حاکم، همه نیروهای سیاسی حداقل بخاطر دشمن مشترک نوعی احساس نزدیکی و اشتراک داشتند. وجوه تمایز و اختلافات فیمابین چندان پررنگ نمی شد. اما زمانی اختلافات ایدئولوژیک اهمیت یافت، دراین دوره ابتدا تضاد مذهبی ها با مارکسیست ها کلیدخورد. جنبش به دو بخش مذهبی و غیرمذهبی تقسیم شد. بعد جنبش مذهبی نیز دوپاره شد، تضاد میان مجاهدین خلق و سایرنیروهای سیاسی مذهبی عمدتا" حول رهبری امام خمینی شکل گرفت. بعد در میان نیروهای سیاسی مذهبی، طرفداران مصدق و مخالفان او کشمکش آغازکردند. درمرحله بعد اختلاف میان مدافعان آیت اله منتظری و سایر نیروهای خط امام نمایان شد. تضاد دولت موسوی با طرفداران اقتصادبازار- تضاد مسیحیان و مسلمانان، تضاد اهل سنت و اهل شیعه، تضاد اهل تصوف با روحانیت شیعه، تضاد میان متفکران شیعی با روحانیت اشکال دیگر تفرقه در جامعه اسلامی بعد از انقلاب بوده است. بازخوانی این روند را از گذشته های دورترآغازمی کنیم.
قبل از پیروزی
سرکوب اعتراض 15 خرداد 42، دستگیری و تبعید آیت اله خمینی درپی انتقاد به یک لایحه درسال 43 و محاکمه سران نهضت آزادی، نیروهای جوان مبارز را به این نتیجه رساند که به شیوه جدیدی باید مبارزه کرد. آنها دریافتند که برای دفاع دربرابر دستگاه پلیسی حاکم باید پیچیده تر، منظم تر و حساب شده تر عمل کنند. از این پس مبارزات وارد فاز مخفی، تشکیلاتی و نظامی شد.
روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی سازمان های مختلفی درست کردند و روز به روز مبارزات اوج بیشتری گرفت. این سازمان ها یکی پس از دیگری توسط پلیس سیاسی و امنیتی شناسایی شده و دستگیر و سرکوب می شد. اما همچنان با رفتن یکی دیگری جایش را می گرفت. ساواک هم با رشد این مبارزات برشدت خشونت و شکنجه ها و قدرت تشکیلاتی اش افزود. در دهه پنجاه در تهران- که خیلی کوچکتر ازحالا بود- بیش از هفتاد اکیپ گشتی ساواک شبانه روز درخیابان ها و محلات می چرخیدند و مراقب رفتار مردم بودند. هر فرد مشکوکی را یا بلافاصله دستگیر می کردند یا تحت تعقیب قرار می دادند. در آن سو هم روحانی و دانشجو و روشنفکر و چریک و همه اقشار بطور غیررسمی جبهه متحدی علیه شاه تشکیل داده بودند. هرچه فشار و شکنجه و اختناق بیشتر می شد، مبارزات نیز سازمان یافته ترمی شد.
توانایی مبارزین به جایی رسید که درسال 53 و 54 کسی که دستگیر می شد فقط کافی بود 4 ساعت شکنجه را تحمل کند. همرزمان او در بیرون طی این مدت از بازداشت او مطلع شده و همه سرنخ های مربوط به او را از میان می بردند و دیگر ساواک از طریق فرد بازداشت شده قادر به ردیابی دیگران نبود. مبارزین بی سیم های ساواک را کنترل می کردند. زمانی که بازجوهای ساواک بوسیله بی سیم دستور تعقیب یا بازداشت مبارزی را به مأمورین صادرمی کردند، همزمان مبارزین از ماجرا مطلع شده و برای خنثی کردن اقدامات ساواک تلاش می کردند. درآن زمان سازمان مجاهدین به درون سفارت امریکا نیز نفوذ کرده بود. مترجم کاردار سفارت از اعضای سازمان بود. آنها شناسایی های بسیار زیادی از مأمورین ساواک و مستشاران امریکایی بدست آورده بودند.
بعد از سال 1350 رژیم برای جلوگیری از مبارزات چریکی سازمان متمرکزی ایجاد کرد تحت عنوان کمیته مشترک ضد خرابکاری که همه نیروهای نظامی و امنیتی تحت رهبری ساواک در این کمیته در خدمت مبارزه با چریک ها درآمدند. حتی وزارت خانه ها و سایر نهادهای حاکم همه موظف به تبعیت از کمیته مشترک بودند. این کمیته قرار بود امنیت مقامات رژیم را هم تأمین کند. سال 54 ریاست اداری این کمیته با یک مقام نظامی به نام سرتیپ رضا زندی پور بود. با این اوصاف درفروردین 1354 ریاست کمیته مشترک که خود مسئولیت برقراری امنیت کشور و مقامات را به عهده داشت ترور شد. عاملین فرار کردند. این عملیات گرچه از نظر برخی مبارزین از نظر انتخاب شخص زندی پور که از عناصر معتدل تر کمیته بود قابل نقد بود، اما از جهتی دیگر برای ساواک بسیار سنگین بود. این عملیات نشان داد که ساواک گذشته از اینکه در تأمین امنیت کشور ناموفق بوده بلکه عناصرخودش نیز امنیت جانی ندارند. چندی بعد دو مستشار امریکایی به نام های سرهنگ شپرز و سرهنگ ترنرترورشدند و کیف حاوی اسناد آنها به دست مبارزین افتاد. رژیم شاه ازطرف امریکایی ها متهم به ناکارآمدی شده و در عمل نیزبا رشد مبارزات مواجه بود. برای مقابله با این موج فزاینده تنها راهی که می شناختند این بود که شدت خشونت را افزایش دهند. اوج استیصال ساواک در شیوه مقابله با ترور زندی پور نمایان شد.
آنها وقتی دیدند دستشان به مبارزین نمی رسد به فکر انتقام گرفتن از زندانیان افتادند. به تلافی ترور زندی پور 9 تن از مبارزین با سابقه را که دوران محکومیت خود را می گذراندند از زندان خارج کرده وبه طورناجوانمردانه ای در تپه های اوین به گلوله بستند. در روزنامه ها اعلام کردند آنها در حال فرار از زندان بوده اند که کشته شدند. اما بازجوها به برخی زندانیان گفتند که اگر ترور کنید ما در زندان تلافی می کنیم. درهمین سال آنها میزان محکومیت را به شدت بالا بردند. بطوری که عضویت ساده در سازمان های مبارز که قبلا" سه تا ده سال محکومیت داشت به حکم ابد افزایش یافت. شکنجه ها شدت یافت و فشار بر زندانیان نیز شدت گرفت.
ضربه از درون
اما درسال 54 اتفاقی افتاد که روند مسائل به کلی تغییرکرد. سازمانی که دربرابر شکنجه ها و دستگیری های جمعی و فردی، اعدام ها و درگیری های خیابانی و تور فراگیرپلیسی امنیتی دوام آورده و گسترش یافته بود، از درون دچار تلاشی و بحران شد. این خبر مثل بمب در افکار و دل های مبارزین انفجاری ایجاد کرد.
بهار54 در حقیقت برای جنبش مسلحانه پاییزبود. خلیل فقیه دزفولی از اعضای سازمان مجاهدین در خرداد این سال دستگیرشد. او از اختلافات ایدئولوژیک و برادرکشی درون سازمان پرده برداشت. ساواک متوجه شد اعضای سازمان به تصفیه های فیزیکی علیه یکدیگر مبادرت کرده اند. فقیه دزفولی چندی بعد در یک برنامه تلویزیونی شمه ای از اختلافات درون این سازمان را برای افکار عمومی برملا کرد.
با دستگیری وحید افراخته و محسن خاموشی و دیگران ماجرا روشن ترشد. مشخص شد که این افراد تغییرایدئولوژی داده و مارکسیست شده اند و مهم تر این که به کشتن عناصری که مسلمان مانده بودند دست زده اند. این خبر برای بسیاری از کسانی که به شکل های مختلف به این سازمان کمک کرده بودند و اکنون به همان دلیل زندان می کشیدند سخت ناگواربود. باورش برای بسیاری افراد غیرمنتظره و سخت بود. اما این فاجعه حقیقت داشت.
سازمانی که ساواک را به عجز آورده بود و توانسته بود پشتیبانی بسیاری روحانیان مبارز و بازاری ها را به دلیل صبغه مذهبی و مبارزاتی اش بدست آورد، اکنون کارش به برادرکشی کشیده و سر از مارکسیسم درآورده بود. تأثیر این فاجعه بر توده های مذهبی و نیروهای مبارز وشدت یافتن اختلافات فکری و عقیدتی در میان آنها خود داستان مهمی دارد که درجای دیگر بدان باید پرداخت.
اما این واقعه فقط مبارزین را تحت تأثیر قرارنداد بلکه ساواک نیز از آن درس های زیادی برای پیش برد کارخود آموخت. تئوریسین های ساواک دیدند هزاران شلاقی که برتن مبارزین زدند ثمری جز ازدیاد و گسترش مقاومت نداشت اما یک اختلاف فکری باعث شد نه تنها یک سازمان چریکی دچار فروپاشی شود بلکه بسیاری افراد مقاوم و مبارز نیزبه انفعال و تردید و سرگردانی دچارشوند.
قبل از این نیز کسانی در ساواک بودند که تشدید تضادهای میان روشنفکران و مبارزین را مؤثرتر از خشونت می دانستند و تز تفرقه بینداز و حکومت کن را باورداشتند ولی عملا" کاری از پیش نبرده بودند و مدافعان خشونت یکه تاز میدان بودند.
اما با اتفاق اخیر ماجرا تغییرکرد. ساواک در بهره برداری از مسأله تغییرایدئولوژی و تشدید اختلافات فکری و عقیدتی سخت فعال شد.
تشدید اختلافات در زندان ها
قبل از آن کم نبودند کسانی که از مسلمانی دست برداشته و به سمت مارکسیسم گرایش پیدا کرده بودند. رهبران سازمان چریک های فدائی خلق چون پرویز پویان، احمدزاده ها و ... خود از خانواده های مذهبی و مسلمان برخاسته بودند. اما آن تغییر عقیده ها چندان حساسیت برانگیزنبود. درحالی که ماجرای سال 54 تنها تغییرعقیده نبود. مصادره یک سازمان مذهبی که با فداکردن جان و مال افراد معتقد به آن شکل گرفته بود و کشتن اعضای مذهبی آن، کاری غیرانسانی و ظالمانه بود. کسانی که تغییرعقیده داده بودند اگر بدون دست زدن به این جنایات کناره گرفته و برای خود روابط دیگری برمی گزیدند مسأله در حد اختلاف فکری و فلسفی باقی می ماند. اما آنها كاري كردند كه مسائل عقيدتي با گرايش هاي سياسي و شخصي و خصلتي گره خورد و تبديل به كينه شد. مأموریت جدید ساواک فعال شدن روی همین عقده ها، کینه ها، و تعمیق آنها بود.
محمد محمدی: "دراین موقع ساواک با دمش گردو می شکست و خوشحال و سرمست بود که اتفاقی افتاده که به بهانه آن می تواند همه نیروهای مبارز را متلاشی کند" ... " آقایان طالقانی، منتظری و هاشمی رفسنجانی همگی از اینکه ساواک از این قضیه بهره برداری می کرد ناراحت بودند." 1
عزت اله شاهی: "ساواک بعد از این مرحله بر روحانیون خیلی کارکرد. آنها را از قصر، کمیته و جاهای دیگردر بند یک اوین جمع کرد و فشار آورد تا آنها علیه مجاهدین موضع بگیرند و حتی بیایند علیه مچاهدین و مبارزه مسلحانه مقاله بنویسند و سخنرانی بکنند....."2
در رابطه با معضل مارکسیست شدن بچه ها بعضی افراد ارتباط نزدیک با مارکسیست ها را علت اصلی و ریشه ای می دانستند. آنها جداسازی روابط و مناسبات از مارکسیست ها را عاملی برای مصونیت مسلمان ها می شمردند. آنها تلاش کردند و سرانجام فتوایی از چند تن از علمای حاضر در زندان گرفتند که چند حکم درآن صادرشده بود. از جمله مارکسیست ها را نجس اعلام کرده و زندگی مشترک با آنها را نادرست دانسته بود. براساس این فتوا برخی به جداسازی مناسبات مشترک زندان و مرزبندی با مارکسیست ها همت گماشتند. اسداله بادامچیان که خود چنین عقیده ای داشته شرح اقدامات خود و مشاهداتش را دراین زمینه در خاطرات خود بازگو کرده است.3
صدور فتوا، از روی اعتقاد بود و معتقدین به آن نیز از همین موضع عمل می کردند، اما ساواک از این اختلاف بهره برداری زیادی نمود. یکی ازکارهای آنها پخش این فتوا در زندان های مختلف و جریان سازی روی آن بود.
محمد محمدی که آن زمان در زندان اوین خود شاهد این اقدامات بود از آن روزهای تلخ چنین یاد می کند: "...بنابراین زمینه های صدور فتوا همه اینها بود که با کمال تأسف ساواک بسیار زیرکانه و هوشیارانه از آن سود برد. طوری که رسولی دم به دم می آمد در بند و حرف می زد. او و ازغندی جزوه تغییر ایدئولوژی را در اختیار روحانیون قرار داده بودند تا آنها را به موضع علیه آنها بکشانند. ساواک خطش این بود که هم بین مذهبی ها و غیرمذهبی ها و هم بین سازمان مجاهدین و روحانیون تضاد و اختلاف ایجادکند". مصاحبه با محمدمحمدی گرگانی 8/9/1383"4
"محمدمهدی جعفری: شهید عراقی گفته است که این منشور را آقایان روحانی(بندیک) امضا کردند و بعد ساواک به شدت یافتن ماجرا کمک کرد....
شهید عراقی به جعفری گفته است: "روزی رسولی آمد به بندما که بند دوم بود و گفت گوشتان را خوب باز بکنید. تعدادی از شما را ما می بریم به بند یک. در آنجا از آقایان روحانی هر چه شنیدید در گوشتان جا می دهید. بعد شما را می آوریم به بند دو تا برای دیگران آنچه را شنیده اید تعریف بکنید. اگر این کار را به وجه احسن انجام دادید ما شما را آزاد می کنیم"5.
محمد محمدی: " رسولی دم به دم می آمد در بند و حرف می زد، او و ازغندی جزوه تغییر ایدئولوژی را در اختیار روحانیون قرار داده بودند تا آنها را به موضع علیه آنها بکشانند. ساواک خطش این بود که هم بین مذهبی ها و غیرمذهبی ها و هم بین سازمان و مجاهدین و روحانیون تضاد و اختلاف ایجادکند."6
عبدالمجید معادیخواه:" همه چیز درجهت ابراز تأسف نسبت به این قضیه بود و هیچ نشانی از دوگانگی و گرایش های مختلف نبود، تا وقتی که یک مجموعه دیگر را که حدود سی نفر می شدند وارد این بند کردند. این کار ساواک بود برای اینکه از فضای به وجود آمده نهایت سوء استفاده را برای ضربه زدن به مبارزان بکند."7
تمامی خبرها و صحبت هایی که مربوط به اختلافات میان نیروها بود توسط نفوذی ها و جاسوس های ساواک گزارش می شد و کارشناسان امنیتی بر مبنای آن طرح و نقشه می چیدند که چگونه شکاف ها را دامن زنند.
بازجوها قبلا" به زندانیانی که محکوم شده بودند و دوران حبس خود را می گذراندند کاری نداشتند و نیروی عمده شان را صرف افرادی می کردند که تازه بازداشت شده بودند. تنها وقتی سراغ زندانیان قبلی می رفتند که مطلب جدیدی مربوط به آنها لو رفته باشد. اما پس از مسأله تغییرایدئولوژی بخش عمده ای از نیروی بازجوها روی مسائل زندانیان سابق متمرکزشد. مرتب افرادی را می خواستند و با آنها صحبت می کردند. خودشان به زندان سر می زدند و نقش بازی می کردند.
عزت شاهی:"ساواک در اوین واقعا" فعال بود. در هر شب و روز یکی دو نفر از بچه ها را برای سئوال و جواب می بردند. بعضی حرف می زدند و از داخل بند خبر می دادند...."8
مأمورین ساواک نه تنها به فضاسازی و اختلاف افکنی در زندان ها پرداختند بلکه برای کل جامعه و جنبش نیز برنامه داشتند.
رسولی از یک سو سراغ مارکسیست ها می رفت و به آنها می گفت این مذهبی ها مرتجعند و با علم و تمدن مخالفند، ولی ما گرچه با افکار شما مخالفیم ولی به هرحال شاه صنایع را توسعه می دهد و این باعث ازدیاد کارگران می شود و این به نفع شماست.
از آن سو سراغ مذهبی ها می رفت و به آنها می گفت این مارکسیست ها خدانشناسند، اگر حاکم شوند همه شماها را می کشند، ولی شاه شیعه است و حداقل به نماز و روزه شما کاری ندارد. حالا هم دیدید شما اینقدر زحمت کشیدید آخرش آنها آمدند این تشکیلات شما را هم دزدیدند و شریف واقفی را هم کشتند.9
از هر دو جناح افرادی را بطور مرتب احضار و با آنها بحث می کردند. عزت شاهی شرحی از این گفت وگوها را در خاطرات خود آورده است. 10
این بخش از کارساواک در زندان ها رصدشده و توسط زندانیان قابل مشاهده بود. طبیعی است این سازمان در بیرون از زندان با نفوذی که درمیان نیروها و اقشار مختلف داشت نیز همین مأموریت را دنبال کرده و در هرکجا می توانست در جهت تشدید این تضادها تلاش می کرد.
گسترش کشمکش به جامعه
ساواک کاملا" حساب شده اختلافاتی را که میان طرفین وجود داشت دامن زده و به کینه و دشمنی تبدیل می نمود. اما این ماجرا به همین جا ختم نشد. کار عمده ساواک بهره برداری از این اختلافات در رابطه با کل جنبش بود. فاز بعدی کشاندن این اختلافات به سطح جامعه بود. درسال 56 و 57 که جنبش مردمی در جامعه ایران در حال اوجگیری بود در درون زندان ها آنچه در حال گسترش بود اختلافات فکری و سیاسی میان نحله های مختلف مذهبی ها و مارکسیست ها و گرایش های مختلف هریک از این نحله ها با یکدیکر بود. به یک نمونه از این دست نفاق افکنی ها توجه کنید:
22 مرداد 1355 در زندان اوین محمدکچوئی با یکی از زندانیان پیرامون فتوای هفت نفر ازعلما درباره جدایی مسلمانان از کمونیست ها صحبت کرده است. یکی از عوامل نفوذی ساواک در زندان که درجریان این صحبت ها قرارگرفته موضوع را به اداره ساواک گزارش می دهد. در پایان این گزارش مقام امنیتی با عنوان مستعار "یکشنبه" چنین نظرداده است:
" با توجه به موارد فوق و تأیید صداقت شنبه(گزارشگرعامل ساواک) به استحضار می رساند در صورت تصویب، چند نفر از زندانیان مذهبی که محکومیت شان تمام شده با تهیه طرح لازم برای انتشار موضوع فتوای طالقانی از زندان آزاد گردند تا بتوان از این مسأله بهره برداری نمود. ضمنا" شنبه برای کسب خبر و جلب اعتماد زندانیان توجیه گردیده است."11
این سند که نمونه های مشابه دیگری نیز دارد نشان می دهد که برنامه ساواک برای ابترکردن انقلاب این بوده است که با کشاندن مسائل درون زندان به بیرون و سطح اجتماع اختلافات را دامن زده و تشدید نماید. نکته ظریفی که دراین سند به چشم می خورد اشاره به موضع آیت اله طالقانی است. مخبرنفوذی ساواک درگزارش خود اشاره می کندکه آیت اله طالقانی از اینکه رژیم سوء استفاده می کند نگران است. طبیعی است ساواک با خط مشی جدید خود نسبت به عناصری که مانع گسترش اختلافات هستند حساسیت داشته باشد. همچنان که طبیعی است در پی شناسایی عناصری باشد که برای تشدید اختلافات انگیزه و استعداد داشته باشند.
ساواک اما این مشی را تنها در مورد تضاد مارکسیست ها و مذهبی ها به کار نبرد بلکه هر جا اختلافی می یافت به تشدید و گسترش آن می پرداخت. کافی بود بهانه ای پیدا شود.
قتل ایت اله شمس آبادی درسال 1355 یکی از سوژه های دندان گیر برای مشی جدید ساواک بود. مأمورین ساواک با دقت دیدگاه های روحانیون مخالف و موافق را رصد کرده و گزارش می کردند و کارشناسان امنیتی ساواک روی اختلاف نظرها برنامه ریزی می کردند. سند زیر یکی از نمونه های این موضوع است.
22 فروردین 1355 یکی از منابع ساواک گزارشی از نظریات مراجع و پیروان آنها درباره قتل شمس ابادی تهیه کرده است و کارشناس ساواک ذیل این گزارش اقدامات لازم را دیکته کرده است:
"....همانطوری که قبلا" هم پیش بینی شده بود قعلا" دو روز 21 و 22/1/2535 درس های حوزه به مناسبت فوت شمس آبادی تعطیل شده . با توجه به اینکه اذهان عمومی بخصوص روحانیون متوجه این نکته است که قتل وسیله طرفداران خمینی انجام شده موقعیت مناسبی است که با انعکاس موضوع به نحو صحیح و معقول در جراید از این پیش آمد علیه طرفداران خمینی و مارکسیست های اسلامی بهره برداری گردد..." 12
یکی دیگر از موضوعاتی که عناصرساواک درآن وارد شده و فعالیت زیادی برای دامن زدن به اختلافات کردند، اختلاف دکترشریعتی با روحانیان بود.
درسال 1356 مرحوم مطهری و مرحوم بازرگان نامه مشترکی در نقد آثار دکترشریعتی منتشرکردند. این نامه درآن شرایط درمیان جوانان و دوستداران شریعتی بازتابی منفی پیدا کرد و موجب کدورت گردید. مهندس بازرگان باردیگر نامه ای منتشرکرد که آثار سوء نامه اولی را از میان ببرد و قدری اختلاف فروکش کند. ساواک بلافاصله در این زمینه فعال شده و به توزیع نامه اول اقدام می کند تا اختلاف فروکش نکند. سند زیرحاکی از این ماجراست:
"درباره: نامه مهدی بازرگان و مرتضی مطهری در مورد اثار علی شریعتی
مهدی بازرگان درنامه اخیرخود چنین عنوان نموده بود با تعچب و تأسف تمام مشاهده شد برخلاف آنچه منظور بوده، موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آنها درمسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهره برداری افراد و دستگاه های مغرض گردیده است.
....مراتب به عرض رسید و تیمسار ریاست ساواک پی نوشت فرموده اند: " یک نسخه از نامه اولیه را بدست آورید اگر ندارید فتوکپی شود به حد زیاد در داخل و خارج بین دانشجویان پخش شود."
دراجرای اوامر صادره اقدام و از طریق اداره کل پنجم 4 هزار برگ از روی نامه مذکور تهیه که ترتیب توزیع آن در داخل و خارج کشور داده شده است. .."13
تکثیر 4 هزاربرگ از این نامه طبعا" مسأله را به میان اقشار زیادی می کشاند و بحث ها و حساسیت های عده زیادی را بر می انگیخت که جمع کردن آن بسیار مشکل می شد.
پیروزی ما بر دشمن، تبدیل "ما" به "من"
با همه این ترفندهای تفرقه افکن، ساواک نتوانست خود را نجات دهد. شدت خشونت های قبلی چنان کینه ای در دل ملت کاشته بود که دیگر هیچ مصالحه ای میسر نمی شد. رژیم سقوط کرد. اما خط مشی تشدید اختلاف نیز نهادینه شده و درمسیری افتاده بود که روابط میان نیروهای سیاسی روز به روز وخیم تر می شد.
نیروها در این برهه به دو دسته کلی تقسیم می شدند. برخی ازتشدید تضادها نگران بودند و تلاش می کردند وحدتی نسبی ایجاد کرده و علی رغم اختلاف نظرها بر مشترکات کلی و اصولی پای فشرند. اینان بر گفت وگو و برخورد فکری و انتقادی تکیه می کردند اما از روش های انحصارطلبانه نفی و طرد و تخریب یکدیگر ابا داشتند. آنها خطر بروز برادرکشی و بازتولید استبداد را می دیدند. مهدی عراقی، آیت اله طالقانی، آیت اله بهشتی، آیت اله منتظری و.... از جمله این افراد بودند. در مقابل کسانی هم بودند که به تنها چیزی که می اندیشیدند حذف رقیب و مخالفان فکری خود بود. مسعود رجوی یکی از این افراد بود. او خود را معیار حقانیت می پنداشت و به چیزی جز نفی و نابودی مخالفان راضی نمی شد. در جناح مقابل وی نیز چنین کسانی یافت می شدند. در چنین فضایی دسته اخیرازهرگونه ستیزه جویی و تقابل استقبال می کردند که این موضوع خود داستان مستقلی دارد. اما بحث ما در باره نقش ساواک دراین زمینه بود. طبعا" به ذهن می رسد که بساط ساواک در 22 بهمن برچیده شد و سخن گفتن از آن بعد از سرنگونی شاه توهمی بیش نیست. اما شواهدی حاکی از آن است که ماجرا به همین سادگی ختم نمی شود.
فضای بعد از پیروزی
اتفاقی که با سرنگونی رژیم استبدادی پهلوی در 22 بهمن افتاد، تغییر فضای ذهنی نیروهای سیاسی و عموم مردم بود. تا روز قبل از آن همه اذهان نگران و متمرکز بر واکنش های احتمالی نهادهای سرکوب گر رژیم بودند. دشمن مشترکی وجود داشت که هیچ کس به تنهایی قادر به مقابله با آن نبود. اما فردای 22 بهمن که ظاهرا" ساواک شاه منحل شده و ارتش اعلام بیطرفی کرد، ناگهان برخی احساس بی وزنی کردند. تا دیروز هویت این نیروها در مبارزه با دشمنی سترگ معنی می شد. با رفتن این دشمن این هویت دچار مشکل می شد.
همه عادت کرده بودند با عاملی بیرونی درگیرباشند. نارسائی ها و ضعف ها را ناشی از دشمن بدانند. درفضای پس از پیروزی انقلاب که دیگر دشمن مشخصی رودر رو نبود، انگشت اتهام به سوی خودی ها نشانه می رفت. این زمینه ها بهترین فرصت را به دشمنانی داد که حیات و بقایشان در دامن زدن به تضادها بود. کشمکش های درونی بالا گرفت. نیروهایی که تا چندی پیش در کنار هم علیه استبداد حاکم مبارزه می کردند اینک انگشت اتهامشان علیه یکدیگر بود و دیگر به جز رقیب کسی را نمی دیدند.
اکنون این ادعا که در تنش های درون انقلاب بعد از پیروزی، باز هم عوامل ساواک نقش داشته اند به توهم متهم می شود. لذا برای بررسی این فرضیه باید به اسناد و مدارک قابل اعتنا رجوع کرد. اما اجازه دهید سری به چند سال قبل از پیروزی بزنیم.
ساواک بعد از پیروزی
درست است که ساواک در 22 بهمن ساقط شد اما این سقوط درباره مناسبات اداری و تشکیلاتی امری قطعی و حتمی بود درحالی که عناصر بجامانده و نیروی انسانی وابسته به آن با همان خط و ربط زنده و فعال بودند.
قبل از پیروزی انقلاب بعضی مقامات عالی ساواک به خارج از کشور گریختند. عده ای نیز ماندند و به تلاش هایشان ادامه دادند تا شاید در کنترل اوضاع موفق شوند. اسناد نشان می دهند تا 19 بهمن 1357 یعنی دو روز قبل از سقوط رژیم ساواک فعال بوده است. پس از پیروزی انقلاب تعدادی از بازجویان و مقامات ساواک به صورت مخفی در تهران و سایر شهرها ماندند. آنها مسلح بودند و به صورت تیمی با هم ارتباط داشتند. خسروآزموده بازجو پسرتیمسارآزموده، آیرم رئیس کمیته مشترک، همایون کاویانی بازجو، جلیل اصفهانی، توانگر معروف به آرش و بهمن نادری پورمعروف به تهرانی از آن جمله بودند که دو نفرآخر مدتی بعد دستگیرشدند. یکی از این افراد بعد از سرنگونی رژیم به همکار ساواکی اش گفته بود ما باید یک سری انفجار در سطح شهر به وجود آوریم، دولت جدید عاجز می شود و نمی تواند با این روند مقابله کند، آن وقت به متخصص امنیتی نیاز پیدا می کنند و چون خودشان دراین زمینه تجربه ندارند، مجبور می شوند سراغ ما بیایند. در شهرهای کوچکتر نیز هریک از عناصرساواک می کوشیدند با رخنه در نهادهای نورس انقلاب یا نیروهای سیاسی هم هویت خود را پنهان کنند و هم اهداف خود را پی بگیرند. نگارنده خود شاهد بود که چند هفته پس از پیروزی انقلاب بردر و دیوار شهرستان با رنگ و خط درشت می نوشتند "سه شنبه آینده شروع مبارزه مسلحانه". شعاری که برای همه مبهم و درعین حال نگران کننده بود. در حضور روحانی شهر این مسأله مطرح شد که این شعارها کار چه گروهی است؟ قبل از اینکه کسی اظهار نظرکند، عنصری که قبل از پیروزی با ساواک همکاری داشت پیش آفتاده با قاطعیت عنوان نمود کار مجاهدین خلق است. این در شرایطی بود که آنها هنوز امام خمینی را رهبری ضد امپریالیسم معرفی کرده و حداقل درظاهرخود را مدافع ایشان و انقلاب نشان می دادند و خطشان نه تنها درگیری نبود بلکه بیشتر جلب اعتماد و کسب پایگاه بود. بنا به ضرب المثلی که تا چوب را برمی دارند گربه دزده درمی رود، به ذهنم رسید که نوشتن این شعارها کار همین عوامل ساواک باشد. اما این گمان قابل اثبات نبود. بعدها با کنار گذاشتن سایر فاکت ها این گمان به یقین نزدیک شد.
در فضای بعد از پیروزی کسی گمان نمی کرد عوامل ساواک عامل این نا امنی ها باشند. نیروهای رقیب هر حادثه ای را از چشم یکدیگر می دیدند.
نامه تهرانی به طالقانی
چندی بعد بهمن نادری پور(تهرانی) شکنجه گرمعروف ساواک درحالی که مسلح بود به صورتی غافلگیرانه در مخفیگاه خود توسط چند تن از جوانان انقلابی دستگیرشد. آرش بازجوی خشن ساواک نیز در همین خانه بود. تهرانی وقتی به پایان خط رسید در زندان مدعی شد که از همه کارهای گذشته پشیمان است. تنها درخواست او فرصت یافتن برای جبران گذشته است. دراین راستا وی به عنوان کارشناس امنیتی به طرح مسائلی پرداخت که درآن شرایط جای تأمل بسیاردارد.
او از زندان نامه ای سرگشاده خطاب به آیت اله طالقانی و آیت اله لاهوتی نوشت که در بیرون منتشرشد. درآن نامه خواننده را به این جمعبندی می رساند که مهم ترین و اصلی ترین دشمن انقلاب گروه های سیاسی چپ و مجاهدین هستند. این درحالی بود که آیت اله طالقانی بر کم کردن درگیری ها و تنش ها و ایجاد فضای مسالمت آمیز میان نیروها تأکید میکرد و امام خمینی همچنان بر لزوم ادامه مبارزه علیه ایادی رژیم سابق تأکید داشت. وی راه حل مبارزه با این گروه ها را درتشکیل سازمانی اطلاعاتی شبیه ساواک دانسته و اعلام کرد از تجربیات وی در این زمینه استفاده شود.
پی نوشت:
1- خاطرات عزت شاهی، ص 606
2- خاطرات عزت شاهی، ص 559
3- خاطرات عزت شاهی، صفحات 597 تا 599
4- خاطرات عزت شاهی، ص 601
5- خاطرات محمدمهدی جعفری، سازمان مجاهدین خلق از درون، گفتگو از سید قاسم یاحسینی، نشرنگاه امروز، 1383، ص 171-188
6- مصاحبه با محمدمحمدی گرگانی، 8/9/1383- خاطرات عزت شاهی، ص601
7- خاطرات عزت شاهی، ص 603
8-خاطرات عزت شاهی، ص 418
9- خاطرات عزت شاهی، ص 416
10- خاطرات عزت شاهی، صفحات 414 تا 421
11-پیش کسوت انقلاب"شهید حاج مهدی عراقی"، مرکزبررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تیرماه 1378، ص 247، سند شماره 10664/381 درتاریخ 22/9/35(1355)،
12- شریعتی به روایت اسناد ساواک، مرکزاسناد انقلاب اسلامی، جلد دوم، ص 507
13- شریعتی به روایت اسناد ساواک، جلد سوم، ص 431
در نشريه چشم انداز ايران شماره 58 آبان و آذر1388 منتشرشد.
Chand nokteh dar bareye tahlilhaye daee jan napeleoni:
پاسخحذف1) tamame mavaredi keh az eghdamate savak baraye tashdide ekhtelafat zekr kardid haman karhaee ast keh jebheye enghelabioon baraye tashdide tazadhaye daronie amperialism jayez midanand vali dar morede digaran (doshman) gheyre mojaz!
2) Agar mobarezini keh ba bozorgi az anha yad mikonid ba yek harfe rasooli keh inha mortajeand va anha bi khoda nesbat be ham kineh dar shavand vay be hale mellati keh nokhbeganash chenin nokhalehaee hastand. Beravid nokhbeh shodane nokhaleha dar iran ra rishe yabee darooni konid.
3)dar iran kodam sherekat va kare eghtesadi ast keh bish az yek gharn davam dashteh bashad? dar miane hamin enghelabioon kodam kare eghtesadi davam avardeh va be kineh va jodaee nakeshideh? kodam goroohe siasi ast keh daem ensheabe ba kineh nakardeh bashads? kodam talaghe khanevadegi doostaneh anjam shodeh? Aya dar hame in mavared doshamn naghsh darad? mishavad ensheab kard, ekhtelafe fekri dasht, talagh gereft vali doostaneh barkhord kard hatta ba vojoode ekhtelaf tashdid konie avamele biroone ghabilehee...be sharti keh risheye farhangi-ideologike nabordbari moshakhas shavad.
4) Yeki az rishehaye nabordbari ideology va farhange khod markaz bini ast va adame ehteram be hoghoghe gheyre khodi hatta anan keh shoma doshman minamid va khode hamin tabaghe bandye ensanha be doost va doshman baese nabordbari mishavad. Eslam dini as keh in khod markaz bini ra tashdid mikonad. Dasteh bandi ensanha be Koffar va monafegheen va ahle ketab va pasttar shemordane anha az momenin va mosalmanan astaneh tahammol ra paeen miavarad. agar yek khanoome bihejab varede keshvare shoma shavad majboor ast baraye reayate shoma rosari sarash konad vali yek zane mosalman be yek keshvare secular keh miravad anha majboorash nemikonand az hejabash dast bardarad. bebinid tafavote dark az kojast ta koja. albateh choon shoma be hejab eteghad darid momken ast in ra yek masaleye faree va bi ahamyat bedanid keh hamin olavyat bandi ham nashi az yek khod markaz bini ast va nadidane olavyatha va haghe azadye entekhabe pooshak tavasote digarani keh mesle shoma fekr nemikonand. nemikhaham begoyam hameye bitahamoliha az din ast vali dine eslam yeki az avamele tashdid konandeye an ast. terrore sharif vaghefi ra choon mosalman bood jenayat midanid vali terrore degarandishan tavasote mosalmanan chetor? aljazayer, mesr, pakestan, iran va... aya ta be hal mozaee gerefteheed? yadetan rafteh fatvaye ghatle salman roshdi be khater neveshtane yek ketab? aya shoma dar jaee in fatva ra naghd kardid? moshkel iran ra az tarighe olaviat dadan be hasasiathaye daroon ghabilehee eslami nemishavad hal kard...ba hoghoghe bashari fekr kardan niazi be doost va doshman kardan nadarid.
5) az neveshteye shoma chenin estenbat mishavad keh savak ra doshmane birooni dasteh bandi mikonid vali nirohaye hazer dar sahneye kononi ra ekhtelafate darooni.
aghaye ghani lotfan maghaleye zir ra bekhanid:
پاسخحذفhttp://www.akhbar-rooz.comnews.jsp?essayId=25482
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=25482
پاسخحذفchoon hameh migoyand man va to man shavim...eslah talaban har harekati gheyr az estandarde khod ra ya chap midanand ya rast...rahbare faragir vojood nadashteh ast...royeh eslahe khod va rahbare faragir sazi kar konid...site bala ra hatman bekhanid.
پاسخحذفجناب آقاي ناشناس
پاسخحذف1- اولا" خواهش مي كنم براي اظهار نظر لطف فرموده فارسي بنويسيدتا براي خواننده ايراني خواندنش مشكل نباشد. ضمنا" از اينكه لطف فرموديد و بنده را به مقام دائي جان ناپلئوني ارتقاداديد متشكرم.
2- تمامي حرف شما اينست كه اختلافات و خشونت هاي جامعه ايراني ناشي از دين و فرهنگ ماست. اينكه در متن مقاله بطور صريح آمده است:"به جان هم افتادن نیروهایی که در دوران مبارزه با استبداد در یک جبهه مشترک بودند ریشه های فکری، سیاسی، اخلاقی، روانی، اقتصادی و فرهنگی و... دارد که باید در هر حوزه به دقت شناسایی شود". بنابراين وقتي شما اينقدر انرژي مصرف مي كنيد بهترنيست مطالبي بنويسيد كه بردانش كم بنده بيفزايد.
3- كسي شك ندارد كه عوامل دروني مهمترين عامل تغيير و تأثيرگذاري است. اما بي توجهي به شرايط بيروني و عوامل خارجي هم خود يك انحراف فكري و يك اشتباه دروني است. همانطور كه عمده كردن عوامل بيروني به توهم دائي جان ناپلئوني مي انجامد، بي رنگ كردن عوامل بيروني نيز به مازوخيسم و درون گرايي صوفيانه پهلو مي زند. هر دو اشتباه است.
4- آنچه دراين مطلب آمده صرفا" بيان وقايع تاريخي است كه بسياري نمي دانند. بنابراين ارزش گذاري كه مبارزين خودشان اين روش ها را درباره امپرياليسم قبوبل دارند چيزي را عوض نمي كند.
5- اينكه اسلام در 14 قرن پيش درباره طيف هاي فكري جامعه نظرداده و برخي را مؤمن و برخي را كافر مي شمرد ماهيتا" ايرادي ندارد و همه نحله هاي فكري چنين كاري مي كنند اما توهين و تحميل عقيده امري ناپسند است. كما اينكه الان در قرن بيست و يكم شما كه به حقوق بشر اعتقاد داريد باز آدم ها را طبقه بندي مي كنيد. مثلا" خودتان را رآليست و واقع بين و بنده را متوهم و دائي جان ناپلئون مي ناميد.
6- از اينكه مرا به اصلاح خود كه همان تقواست دعوت فرموديد كمال تشكر را دارم. ولي اينكه روي رهبر فراگير كاركنيم، فكر مي كنم شمادراين مورد نياز به تجديد نظرداريد.
آقای ناشناس نکته بسیار جالبی در حرف شما وجود دارد:
پاسخحذفشما نابردباری را عامل اصلی مشکلات اجتماعی و سیاسی جامعه ایران و ایرانی ها معرفی می کنید. یکی از ریشه های نابردباری را ایدئولوژی و فرهنگ خودمرکزبینی ذکر می کنید و آن را مسبب بی تحملی می دانید. عامل ترویج این خودمرکزبینی و بی تحملی را دین اسلام می دانید.
نکته جالب این است که، شما خودتان از مخالفان دین اسلام هستید و بنابرین مسلمان نیستید، اما:
1. شما حتا مقاله بالا را درست نخوانده اید، دست کم بفهمید منظور آن چیست!
2. آقای غنی را متهم کرده اید که چرا دربرابر فتوای سلمان رشدی موضع نگرفته و مقاله ای علیه آن ننوشته. انگار وظیفه او این است که برای هر اتفاقی که در جامعه رخ می دهد فوری مقاله بنویسد. یک محاسبه ریاضی ساده نشان می دهد، چنین کاری غیر ممکن است، مگر آنکه آدم عین ماشین رختشویی کار کند، بدون فکر و تحقیق هی بنویسد. شما حتا آن قدر بردباری در برابر شخصیت یک نویسنده معمولی به خرج نمی دهید و انتظار دارید او به همان مطالبی بپردازد، که شما صلاح و واجب می دانید. این خودمرکزبینی شما از کجا ناشی می شود؟
3. نوشته اید چرا دربرابر قتل دگراندیشان موضع نگرفته اند؟ شما حتا این قدر حوصله نکردید تو اینترنت بگردید، نام ایشان را پایین بیانیه هایی که درین مورد چاپ شده بخوانید و بدانید هزینه ی همین امضای ساده را هم باید بپردازد. شما آقای مخالف اسلام و طرفدار بردباری، این قدر بردباری نکردید ایشان را بشناسید و بعد متهم کنید!
4. این اصطلاح دگراندیشان، معنی اش کافر و نامسلمان نیست! بعضی ازین آقایان که کشته شدند به قول شما به دست مسلمانهای دیگر، اتفاقا مسلمان بودند. حواستان باشد، جاروشان نکنید!
5. گفته اید مبارزانی که به حرف امثال رسولی به هم کینه ای شده اند، نخاله اند و وای به حال ملتی که چنین نخبگانی دارد.
مگر جوانهایی که امروز گازاشک آور می خورند، شکنجه می شوند، مورد تجاوز قرار می گیریند، کشته می شوند، شخصیت های سیاسی، فرهنگی و علمی مملکتند؟ خیلی ازینها نمی توانند یک شرکت را اداره کنند، با امثال همین حرفها هم ممکن است به جان هم بیفتند. اما آمال و آرزوهای بزرگشان باعث پایداری فیزیکی شان در عرصه مبارزه شان است. لطفا آدمها را با صبر و حوصله و فرای معیارهای شخص خودتان و همراهانتان ببینید. یک مبارز موفق در برابر شکنجه بدنی لزوما یک متفکر نیست! ممکن است نتواند در عرصه ی دیگر موفق شود. یک نخبه ی فیزیکدان ممکن است ذره ای شعور جامعه شناسی نداشته باشد و یک نخبه جامعه شناس ذره ای درک فیزیکی. با بی حوصلگی، خودمرکزبینی و عدم تعمق همه چیز را قاطی نکنید.
6.نوشته اید چرا با خوشحالی طلاق نمی گیریم؟ دلیلش بی بردباری است! خنده ام می گیرید. دوتا آدمی که طلاق می گیرند، اگر آنقدر بردبار بودند که هم را تحمل کنند، طلاق می گرفتند؟ اصل طلاق ناشی از نبودن بردباری در تحمل دیگری و نوعی خودمرکزبینی ناشی می شود.
چون تو انگلستان جشن طلاق می گیرند، طلاق یعنی بردباری و ما هم باید جشن بگیریم؟ مساله طلاق در جامعه ما و آنجا متفاوت است، بگذاریم دست کم آنها که فرصت و بردباری مطالعه و تحقیق دارند به آن بپردازند. نپنداریم با قطعیت که دانش محدود ما پاسخگوی همه ی مسایل بشریت است!
7. مساله ناپایداری فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، مساله پیچیده ای است در جامعه ایران. تصور نکنید دانش و تحلیل شما برابری می کند با مطالعات و تحقیقاتی که در سراسر دنیا روی اینگونه مسایل می شود و شده است. با یک دلیل ساده سعی نکنید، ذهنها را مانند دایی جان ناپلئون از یافتن راه درست منحرف کنید! کتابها و مقالات زیادی در زمینه آسیب شناسی جامعه ایران و جوامع امثال آن شده است، اقتصاد نفتی، سیاستهای استعماری، دیکتاتوری، تئوکراتیکی ... اگر آگاهی نداریم، بگذاریم آنها که می دانند هم بگویند. در دهن بقیه گل نگیریم، تا کسی حرف زد، متهمش نکنیم. ما تنها به اندازه سهم خودمان بگوییم، زیرا که هیچ یک از ما، نه من و نه شما مرکز جهان نیستیم!
لطف کنید دلیل فرهنگی ،خودمرکزبینی و نابردباری غیر مذهبی ها و امثال خودتان را هم ریشه یابی کنید، که همه با هم به اصلاح خودمان بپردازیم!
زیرا که همه به این اصلاح نیازمندیم;)
اما نکته جالبی هم در مقاله ی آقای غنی وجود دارد. ایشان به معرفی ساواک پرداخته اند. این مقاله در واقع به جریانی اشاره می کند، که برای بقای خود یا آنهایی که منافع او را تامین می کنند دست به هر کاری می زند، از شکنجه و سرکوب مردم جامعه تا تفرقه افکنی. این جریان، یک ساختار اجتماعی است که در هر بستری و زمانی می تواند فرصت بروز، رشد و بازتولید یابد، مگر آنکه جامعه آنقدر رشد یابد که جلوی آن را بگیرد!
پاسخحذفاز طرف دیگر این جریان نمی تواند به معنای واقعی کلمه مسلمان باشد، زیرا که برای مثال نفاق در قرآن بسیار منفور است، شکنجه و سرکوب و ظلم هم!
در جامعه ما مشکلات و ناهنجاری های زیادی وجود دارد که لزوما ناشی از اسلام نیست. عده ای که با اسلام سر ناسازگاری دارند، به راحتی و شاید از سر ساده اندیشی همه مشکلات را ناشی از اسلام می دانند و با پنهان کردن حقیقت، مانع ریشه یابی مشکلات می شوند و به یاری این جریان می آیند.