۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

محمد پیامبری که از نو باید شناخت

دهه چهل بود یک مسیحی کتابی درباره پیامبراسلام نوشته بود با عنوان" محمد پیامبری که از نو باید شناخت". متن کتاب که ترجمه روان و سبکی داستانی داشت بسیار خواندنی بود. به زودی جای خود را در بازار بازکرد. اما برخی مطالب کتاب مورد اعتراض اندیشمندان و روحانیان قرارگرفت و بدنبال آن کتابی با عنوان محمد پیامبر شناخته شده در نقد آن منتشرشد. امروز پس از تحولات بسیاری و گسستی که در نسل های جامعه ایجاد شده آن عنوان تداعی می گردد و این پرسش زنده می شود که آیا در جامعه اسلامی ما پیامبر شخصیتی شناخته شده است؟

برخی با او و اندیشه های منتسب به او مخالفند بی آن که به خود زحمت دهند او را بشناسند. برخی نیز شدیدا" خود را مدافع او می شمرند بی آنکه از او شناختی داشته باشند. این هردو فرقه علی رغم ظاهر متضادشان در یک نکته متفق القولند و آن هم در تعصب نسبت به چیزی است که نمی شناسند. طبیعی است یافتن تصویر واقعی از مردی در شرایط 1400 سال پیش، آنهم در سرزمینی عقب مانده از لابلای روایت های گوناگون تاریخی امری است دشوارو مستلزم زحمت فراوان. اما سرزدن به یک کتاب که سندیتش و نسبتش با آن مرد محرز است امر چندان دشواری نیست. هرتصویر مثبت یا منفی از محمدبن عبدالله وقتی قابل اعتناست که بتواند این پدیده لاینفک از او یعنی قرآن را هم مطابق با واقع و محتوای آن در تحلیل خود بگنجاند.

بنابراین از هردو گروه مخالف یا موافق دعوت می کنم ساعتی پیشداوری های خود را کنار گذاریم و به عنوان داوری بیطرف با هم سری به این کتاب بزنیم. در پایان پس از آگاهی از محتوای آن، در باره پیشداوری های خود به داوری بنشینیم.

پیامبر و زن منتقد

سوره مجادله با داستان زنی شروع می شود که از قانون ظالمانه ظهار نزد محمد شکایت برده و پاسخ مطلوب نشنیده، نالان و شاکی برمی گردد و با خدایش درد دل وشکایت باز می گوید. قانون ظهار رسمی جاهلی و خرافی بود که اگر مردی در مشاجره با زنش به او می گفت تو مانند مادر من هستی، زن خود به خود مطلقه محسوب می شد و باید از خانه مرد می رفت بی هیچ حقی و اعتراضی. پیامبر در اوان کار این رسم را مانند بسیاری رسوم دیگر برهم نزد و به تدریج جامعه را به سمتی که می خواست پیش برد. زنی از سوی شوهرش به این عرف قانون شده گرفتار می شود. نزد پیامبر می آید و اعتراض می کند که این قانون ظالمانه است و چرا باید من به چینن آتشی بسوزم. پیامبر نمی پذیرد که برخلاف این رسم پذیرفته شده عمل کند و زن را به تحمل آن توصیه می کند. قرآن این گفت و گو را "مجادله" نامیده است. اما زن در این مجادله با پیامبر مجاب نمی شود. می رود اما شکایت به خدا می کند و اعتراضش به این قانون ظالمانه را با او نجوا می کند. آیه اول سوره مجادله در پی این حادثه آمده است. نحوه گزارش این ماجرا در قالب آیه جالب توجه است:

قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها و تشتکی الی الله و الله یسمع تحاورکما ان الله سمیع بصیر... خداوند گفتار زنی را که با تو در باره شوهرش مجادله می کند شنید. زنی که شکایت به خدا می برد و خدا می شنود محاوره شما را، خداوند شنونده و آگاه است. بعد ازاین شرح ماجرا در فراز دوم به موضعگیری در باره محتوای این مجادله می پردازد و می گوید مردانی که زنانشان را ظهار می کنند بدانند همسرشان مادرشان نیست. مادر آنها کسی است که آنها را زاییده است. آنها گفتار زشتی و بیهوده ای می گویند و خداوند بخشنده و مهربان است.

نکته مهم در این مورد اینست که این حادثه به صورت یک آیه در آمده و در قرآن ثبت شده است. در حالی که می توانست مثل بسیاری مسائل دیگر در قرآن نمی آمد. اما یک سوره با این واقعه شروع شده و اسم سوره را هم مجادله گذاشته اند. یعنی مجادله این زن با پیامبر خدا نزد صاحب کتاب از چنان اهمیتی برخوردار بوده است که نام یکی از 114 سوره قرآن را به خود اختصاص داده است. اما این واقعه نکاتی را نشان می دهد که با باورهای پیروان و مخالفان هر دو همخوانی ندارد.

اولا" مناسبات و روابط محمد با پیروانش را نشان می دهد که آنها به خود حق می دادند با او مجادله کنند و نسبت به مواضع او موضع انتقادی داشته باشند. حتی در جامعه مرد سالار آن روز عربستان که زن جنس دوم شمرده می شد و از دخترزاییدن شرمناک می شدند، زنی به مجادله با پیامبر برمی خیزد و از سوی محمد یا پیروانش مورد شماتت قرارنمی گیرد که چرا با مقام قدسی و ملکوتی مجادله می کنی؟ ترا چه به فهم این مسائل!

ثانیا" نه تنها این زن بخاطر مجادله اش با پیامبر خدا شماتت نمی شود بلکه مورد تائید خداوند قرار گرفته و موضع او موجب می شود حکم پیامبر تغییر یافته و رسم قبلی منسوخ گردد. یعنی مقاومت یک زن در برابر رسم و قانونی پذیرفته شده موجب نزول آیه و تغییر سنت می شود.

سوم اینکه چطور قرآن در مجادله میان زن و پیامبر جانب زن را می گیرد؟ با معیارهای بشری و عرفی نبایست حرمت پیامبر درمیان قوم تضعیف می شد. هر رهبر بشری در چنین مواقعی بنا به مصالح سعی می کند موضع خود را درست و حساب شده تلقی کند و اگر هم لازم است تغییر موضعی صورت گیرد، در زمانی دیگر و شرایطی دیگر با توجیهی جدید این تغییر موضع صورت می گیرد تا نظام مراتبی جامعه به هم نخورد. گاه مصلحت حکم می کند تغییر مواضع در یک دور بزرگ تحقق یابد تا افراد اصولا" متوجه چنین تغییراتی نشوند. در غیر این صورت هرکس از فردا به خود حق می دهد نسبت به رسوم و قوانین جاری تردید کند. اما می بینیم این مصلحت گرایی ها در کار محمد نیست. چرا؟

پیامبر و نابینا

سوره دیگری داریم به نام "عبس" که مربوط به برخوردپیامبر با فردی نابینا است. عبدالله بن ام مکتوم فردی نابیناست از پیروان محمد. او هر زمان دلتنگ می شود به مسجد پیامبر می آید و با او همسخن می شود. آن روز پیامبر با تنی چند از سران قبایل در حال گفت وگو بود و می کوشید آنان را با حقیقت آشنا کند. در نظام قبیلگی آن روز نقش این افراد در تغییر نظر افراد قبیله تعیین کننده بود. در همین حال عبدالله نابینا وارد می شود و به دلیل همین وضعیت متوجه نمی شود که پیامبر میهمان دارد و مشغول صحبت است. او را صدا می زند و از او می خواهد مسائل جدیدی برایش بگوید و به او بیاموزد. محمد از این برخورد او دلگیر شده و پاسخی نمی دهد. کسی هم از این برخورد ام مکتوم روی ترش کرده و ازاو روی بر می تابد. در این که این شخص خود پیامبر بوده است مفسرین قرآن اختلاف نظر دارند ولی استاد محمد تقی شریعتی قرآن پژوه معاصر با ذکر دلایل متقنی ثابت کرده اند که این شخص خود پیامبربوده است. در اینجا نیز آیاتی در شرح این ماجرا آمده و خطاب به پیامبر کار او را مورد پرسش قرار داده است.

می گوید: "یکی روترش کرد و روی برتافت، وقتی نابینایی نزد او آمد. و تو چه می دانی؟ شاید او مردی پاک و پارسا باشد. یا او متذکر شده و یاد آوری سودش دهد. اما تو به آنکه احساس بی نیازی می کند مشغول شوی و متوجه او باشی. در صورتی که اگر او پند نگیرد برتو تقصیری نیست. این در حالی است که کسی که تلاش می کند و مردی خداترس است تو از او غفلت می کنی".

در این سوره پیامبر بخاطر بی اعتنایی به این فرد نابینا که توش و توانی ندارد ولی نیازمند حق و حقیقت است مورد پرسش قرار می گیرد. در حالی که بنا به رسم جوامع بشری بایستی عبدالله بن مکتوم مورد سرزنش قرار می گرفت که چرا به مقتضیات و موقعیت زعیم توجه ندارد و در هر شرایطی از او توقع دارد پاسخگویش باشد.

از سویی طبیعی است هر رهبری در فکر گسترش اندیشه خود و جلب پیروان جدید و بخصوص صاحبان مکنت و شهرت تلاش کند. این شرط موفقیت و ماندگاری هر جنبش و جریانی است. پیامبر نیز در پی همین هدف بود و می کوشید سران قبایل را به نهضت خود خوشبین کند، طبعا" با جلب آنان تمامی قبیله نیز به سوی او می گراییدند. این چنین موقعیتی قابل مقایسه با یک شخص نابینا مثل عبدالله بن مکتوم نیست. هیچ رهبر و زعیمی در این معادله قبایل را رها نمی کند تا دل نابینایی را بدست آرد. عقلانیت سیاسی عرفی چنین حکم می کند. اما او در کتاب شماتت می شود که چرا تو به آنها مشغول شدی و به این فرد نیازمند توجه لازم را نکردی!

رهبری کاریزماتیک

معمولا" همه جنبش های سیاسی جهان سعی می کنند چهره ای مثبت، قوی و مستحکم از رهبری به جامعه تحت امر خود ارائه دهند. حداکثر تلاش براینست که محوریت و عظمت رهبر و زعیم در اذهان عمومی تثبیت شده و جامعه به آنها اعتماد مطلق پیدا کند. نقاط ضعف این رهبران عموما" از انظار عمومی مخفی نگه داشته می شود. این مسأله اختصاصی به رهبران خودکامه و ناشایست ندارد بلکه آزادیخواهان ومصلحین یا رهبران انقلابی نیز هر کدام بنا به دلایلی همین رویه را دنبال می کنند. دراین جریان ها هم تضعیف رهبر به عنوان اینکه موجب سست شدن اعتقاد مردم به اصلاحات و یا موجب سوء استفاده دشمن و ضدانقلاب می شود مجاز نیست.

حتی بعضی منتقدین دین و حکومت های دینی عنوان می کنند دین در این سیستم ها توجیه کننده رفتار حاکمان است و برای تحمیق و یا توجیه مردم بکار گرفته می شود. به گفته آنان در این جوامع دین محوریت و مرکزیت سیستم موجود را توجیه کرده و بر آن تاکید می ورزد. یعنی دین مشروعیت دهنده قدرت و توجیه گر عملکرد آنست.

اما در کتاب پیامبر جا به جا می بینیم از این روش که دین را عامل توجیه رفتار رهبر قراردهد فاصله گرفته و هر جا پیش آمده بسیار شفاف با شخص رهبر برخورد شده است و بجای توجیه و تمجید گاه پیامبر را مورد عتاب قرارداده یا متذکر شده است که تو محور و مرکز نیستی و اگر فضل خدا نبود خود تو هم گمراه می شدی . در آیه 113 سوره نساء آمده است:

" و لو لا فضل الله .... اگر فضل و رحمت خدا بر تو نبود گروهی از آنان همت کرده بودند که ترا گمراه کنند ...

درسوره توبه 43 با لحنی عتاب آمیزخطاب به پیامبرمی گوید خداوند از تو درگذرد، چرا به آن افراد اجازه معافیت از جنگ دادی؟

ودربسیاری موارد دیگر درباره تصمیماتی که او گرفته هشدار می دهد که چنین نکن.

پیامبر و زندگی خصوصی

معمولا" رهبران سیاسی و اجتماعی در زندگی خصوصی شان با مشکلات ویژه ای روبرویند. به دلیل موقعیت خاص، توقعات و انتظارات خانواده با سایر اقشار متفاوت است. بسیاری از این رهبران در زندگی خصوصی رفتاری متفاوت با شعارها و نمودهای بیرونی شان دارند.

برخی که به شعارها و آرمان هایشان وفادار می مانند و زندگی ساده و محدودی دارند با همسر و فرزندان مشکل پیدا کرده و با خواسته های رفاهی آنان در تضاد می افتند. اینان معمولا" از خانواده توقع دارند بخاطر موقعیت ویژه سیاسی یا اجتماعی و نقش سازنده ای که در جامعه دارند سختی را تحمل کنند.

برخی دیگر به خواسته ها و حتی زیاده خواهی آنان تن داده و امکانات و خدمات رفاهی ویژه ای برای آنها فراهم می کنند تا رضایت آنها را جلب نمایند.

مطابق روایت قرآن شخص پیامبر نیز گویا با چنین مسئله ای روبروبوده است. همسران وی امکانات و شرایط بهتری برای زندگی مطالبه می کرده اند. اما برخورد وی با این پدیده جای تأمل دارد. گویا موضوع به زمان جنگ خیبر مربوط می شود که غنایمی به دست مسلمین افتاد و این غنایم بایستی میان مردم تقسیم می شد. همسران پیامبر توقع داشتند که سهمی نیز به آنان تعلق گیرد. وقتی پیامبر از این کار خودداری کرد، آنها ناراحت شده و گفته بودند محمد گمان می کند هیچ کس دیگری حاضر به ازدواج با ما نیست.

سوره احزاب آیه 28 به این موضوع پرداخته است:

یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیوه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا" جمیلا" – ای پیامبر به همسرانت بگو اگر شما زندگی دنیوی و زیورهای آن را می خواهید، بیایید متعه( حقوق مادی) شما را بدهم و با خوبی و توافق طلاق گیرید.

قابل توجه است که این برخورد در جامعه ای صورت می گیرد که کاملا" مرد سالار بوده و زن حقوق چندانی ندارد.

پیامبر با توجه به موقعیت ویژه اش می توانست چند روش برخورد با آنان در پیش گیرد:

1- به آنها بگوید شرایط همین است و باید با این شرایط بسازند. وظیفه آنها اطاعت از شوهر است، بخصوص که این شوهر پیامبر خدا باشد. ترجیح مسائل دنیوی و مادی به پیامبر خدا گناهی نابخشودنی و کفر است. زنان باید به همین وضع تن در دهند.

2- شرایط بهتری برای آنها فراهم کند. امکانات فوق العاده ای برایشان فراهم نماید. هدیه و کادویی برایشان بخرد و سعی کند رضایتشان را جلب کند. بخصوص که اختیار بیت المال و غنایم جنگی در دست اوبود.

3- به آنها حق بدهد که در باره زندگی شخصی خودشان دست به انتخاب بزنند. تصمیم گیری کنند و اگر شرایط مادی زندگی مطلوبشان نیست از پیامبر جدا شوند. یعنی تصمیم به طلاق با آنهاست و پیامبر با این تصمیم مخالفتی نمی کند.

جالب تر اینکه گفته شده حق طلاق با مردان است و زنان در این مورد حقی ندارند. درحالی که در مورد پیامبر به آنان اختیار داده شده که در مورد ادامه زندگی با پیامبر خود تصمیم بگیرند.

مردم وپیامبر

جوامعی که رهبری کاریزماتیک دارند، عموما" در همه زمینه ها به بزرگنمایی و تقدیس رهبر و توجیه رفتارهای او می پردازند و اگر کم و کاستی هست از مردم ناشی می شود. هررفتاری از شخص کاریزما سرمی زند درست و کاملا" شایسته وبایسته است. این مردم اند که بایستی خود را با او تنظیم کنند. در چنین جوامعی هرنوع خللی در در روابط میان مردم و رهبری ایجاد شود، مثلا" مردم نسبت به دستورات رهبری بی تفاوت شده و او را ترک کنند گفته می شود ناشی از ضعف و سستی و بی ایمانی مردم است.

اما در قرآن خطاب به پیامبر نکاتی را می بینیم که برخلاف عرف یاد شده رفتار پیامبر را معیار و مسئول قرار می دهد. در سوره آل عمران – 159 – می خوانیم: فبما رحمه من الله لنت لهم و ان کنت فظا" غلیظ القلب لانفضوا من حولک

این برخورد مربوط است به زمان بعد از جنگ احد که بر اثر اشتباه گروهی از مردم که مأموریت حفظ تنگه را رها کردند و موجب شکست مسلمین شدند. می گوید بخاطر رحمت خدا تو نسبت به آنها نرم خو شدی و اگر تند و شدید برخورد می کردی از اطراف تو پراکنده می شدند.

سنت و خردورزی

اقشار سنتی عموما" در برخورد با پدیده های اجتماعی و رفتاری قبل از اینکه فکر کنند این مسئله تا چه حد درست و معقول است، به سنت های خود مراجعه می کنند تا میزان همخوانی آن را با سنن وعادات گذشته ارزیابی کنند. در صورتی که امری با آن سنن در تضاد باشد امری ناهنجار و ناپسند تلقی می شود.

به همین دلیل در این جوامع نوآوری کمتر مشاهده می شود. بلکه بیشتر گهگاه با عصیان که آنهم مبنای عقلانی و اصولی ندارد روبروییم.

در جامعه عربستان زمان پیامبرکه مناسبات قبیلگی حاکم بود، سنت ها و عادات تنها معیار پذیرفته شده بود. برخورد پیامبر با این مناسبات جای تأمل دارد. گر چه امروز برخی پیروان او به عنوان جریان سنتی و سنت گرا در مقابل خردگرا معرفی می شوند اما معادلات آن روزگار تصویر دیگری بدست می دهد.

پیامبر قبایل مشرک را به پذیرش توحید و ایده نو یکتاپرستی دعوت می کرد، واکنش آنان درقرآن منعکس است:

بقره 170: وقتی به آنها گفته می شود از آنچه از سوی خدا آمده پیروی کنید، می گویند ما فقط از آنچه پدرانمان را برآن یافتیم پیروی می کنیم.

در پاسخ به این سنت گرایی و گذشته گرایی قرآن بلافاصله پاسخ می دهد: او لو کان آباؤهم لایعقلون شیئا و لا یهتدون- هرچند که پدرانشان تعقل نکنند و به راه صحیح نرفته باشند؟

یعنی ملاک تعقل و راه درست است نه سنت های گذشته و عادت های پیشین. قابل توجه است که این گفتمان در چه زمان و در چه جامعه ای مطرح شده است. اگر بخواهیم همین گفت وگوی طرفینی را در مناسبات امروزی خود عینیت دهیم با چه صف بندی روبرو می شویم و چه اتفاقی می افتد؟

تعقل و تقدس

امروز وقتی از پیامبر و دیانت سخن می رود ذهن مخاطب مفاهیمی چون قدسیت، معنویت و تعبد و سنت گرایی را تداعی می کند و درمقابل آن خردورزی، علم گرایی و واقع بینی را قرارمی دهد. تصور مخاطب امروزی از دین دعوت به این گفتمان است که عقل انسان ناقص است و راه به جایی نمی برد و باید سراغ حقایقی قدسی رفت تا به دنیایی دیگر دست یافت. حتی گاهی با تقسیم بندی هایی روبرو می شویم که مرز میان دین و فلسفه را چنین اعلام می کنند: خردورزی و استدلال و برهان مربوط به حوزه فلسفه و اشراق و ایمان و باطنی گری و تعبد از آن دیانت است. با این وصف پیامبر نیز باید در منازعه با مخالفین از چنین گفتمانی بهره برد. از محدودیت عقل بشری، از چوبین استدلال و برهان، و از لزوم تعبد و سرسپردگی سخن بگوید. اما باز برمی گردیم به متن:

درمقام منازعه با مشرکین، می گوید(انبیا 24) آنها به جای خدای یکتا، خدایانی برگرفتند، به آنها بگو برهانتان را بیاورید – قل هاتوا برهانکم.

یعنی برعلیه خدا هم اگر هستید با استدلال وبرهان سخن بگویید. همین مضمون در جاهای دیگر نیز تکرار شده است.از جمله در سوره نمل 64 و قصص 75. حتی در مقابل غیر مشرکین یعنی پیروان سایرادیان نیز با همین منطق روبرو می شود. در بقره 111 می گوید یهودیان و مسیحیان مدعی اند که تنها خودشان برحقند و بهشت از آن آنهاست، به آنها بگو استدلال خودشان را ارائه دهند. دراکثر آیاتی که از مخالفین سخن رفته است یا نقل قولی از آنها شده است مشکل را در عدم خردورزی و تفکر نکردن و تعبد محض آنان از اندیشه های واهی می داند.

کفر و ایمان

در گفتمان امروزین کافر به کسی گفته می شود که منکر خدا باشد و مؤمن درمقابل خداوند را عامل آفرینش جهان و تنها مؤثر در امور جهان می داند. حتی اگر مال و اموالی به او می رسد آن را ناشی از فضل و رحمت خدا می داند نه کوشش و تلاش خود. برسر در عمارت شیک و زیبای خود می نویسند هذا من فضل ربی.

اما باز سری به متن قرآن که تنها مستند قطعی ما از دوران پیامبراست می زنیم. کفر و ایمان مقوله ای وسیع و مراتبی است و مصادیق مختلفی در فرهنگ اسلامی دارد. اما برخی مصادیق آن چنان از ذهن ها رفته است که غریب و ناآشنا به نظر می آید. به این گزارش از یک گفت و گو توجه کنید.

سوره یس 47، وقتی به آنها گفته شد از آنچه خدا روزی شما کرده است انفاق کنید( احتمالا" این توصیه خطاب به کفار نمی تواند باشد چرا که انفاق از مؤمنین انتظار می رفت) آنها که کفر ورزیدند می گویند آیا اطعام کنیم کسی را که اگر خدا می خواست خودش او را اطعام می کرد؟

یعنی ثروت ما را خدا داده و اگر کسی هم فقیر و محروم است باز خواست و مشیت خداست و حتما" حکمتی بوده که به او نداده است. تیپ شناسی چنین آدم هایی ما را به نکات جالبی می رساند. این افراد که تعبیر کافر در باره آنها شده است، کسانی هستند که از مؤمنین هم متشرع ترند و قائل به نوعی جبر الهی اند و فاصله های طبقاتی و وضع موجود را هم کار خدا می دانند. آنها براین عقیده اند که بر هم زدن نظام طبقاتی مخالف اراده و مشیت الهی است.

درسوره انعام 148 در باره مشرکین تفکری مشابه را معرفی می کند: به زودی مشرکین می گویند اگر خدا می خواست ما و پدرانمان شرک نمی ورزیدیم و چیزی را تحریم نمی کردیم. یعنی رفتار و کردار خود را به مشیت الهی نسبت می دهند.

در سوره کوچک ماعون نیز مفهومی دیگر از کفر و ایمان به نمایش گذاشته است. سوره با یک سئوال شروع می شود که ذهن مخاطب را حساس می کند: آیا دیده ای کسی را که دین را تکذیب می کند؟

طبعا" ذهن مخاطب سراغ گزینه های زیادی می رود که چنین کسی چه تیپ آدمی است. فردی که نماز نمی خواند، یا به مقدسات توهین می کند، یا منکر خدا و پیامبراست و یا دائم الخمراست و...

اما خود در آیه بعد پاسخی به این پرسش می دهد که با گفتمان های شناخته شده دینی کمترمناسبت دارد: کسی که یتیم را از خود می راند و برای اطعام درماندگان دیگران را تحریض و تحریک نمی کند.

جالب تر اینکه در ادامه این سوره می گوید وای بر نمازگزاران، آنها که ریا و تظاهرمی کنند و نسبت به حقیقت نماز سستی می کنند و از دادن مازاد اموال خود به محرومان خود داری می ورزند.

در همین راستا یاد آوری این نکته نیز بجاست که وقتی سخن ازمحارب با خدا و رسول پیش می آید، جامعه ما چه تصور و تعبیری از این مفهوم دارد. اما وقتی به متن کتاب مراجعه می کنیم، با شگفتی مشاهده می کنیم:

در جاهای مختلف رباگرفتن را شدیدا" نفی کرده است. در بقره 278 و 279 به مؤمنین می گوید آنچه ربا گرفته اید برگردانید، در غیر این صورت اعلام جنگ با خدا و رسولش کرده اید.

۱ نظر:

  1. بسيار عالي بود
    داشتم در مورد اين كتاب تحقيق مي كردم كه به اين نوشته برخورد كردم
    اين مطالب واقعا تاثير گذارند
    من الله توفيق

    پاسخحذف