۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

معلمی که شاگردی نداشت

درباره شریعتی بسیارگفته و نوشته شده است. شاید به همین دلیل است که بسیاری حرف ها در باره او تکراری است. گرچه می توان گفت به اين دليل بیشتر حرف هایی که مدافعان او می زنند تکراری است كه او خود سی سال قبل درآن مورد سخن گفته است.

یکی از چالش های مخالقان و موافقان او نیز برسرهمین نکته است. مدافعان به بازگویی افکار و آثار شریعتی مشغولند و مدعی اند حرف های او هنوز تازگی و کارکرد دارد، مخالفان براین نکته تاکید می کنند که افکار شریعتی حرفی برای این زمان ندارد. حداکثراو در زمان خودش حرف تازه داشت. اما اکنون باید در جستجوی گفتمان تازه و نوی بود.

اما دراین منازعه مثل خیلی جنجال های دیگر، آنچه مغفول مانده است اصل ماجراست. هردوطرف مخالف وموافق تفسیر مشترکی از شریعتی دارند. با این تفاوت که یکی آن را برای امروز می پسندد و دیگری نه.

مدافعان شریعتی امروز طیف بسیار متنوعی را تشکیل می دهند. برخی از آنها مدافع سرسخت نظام ولایتی هستند و افکار شریعتی را نیز در همین راستا می بینند. گروهی دیگر در جبهه مخالف و منتقد وضع موجودند. هريك از این نحله ها براین گمان است که اگر شریعتی امروز زنده بود در صف آنها جای می گرفت وبراي اثبات مدعايش به گوشه هایی از آثار دکتر استناد می کند.

درحالي كه اولا” آنها آثار وي را مطابق ميل خود گزينش مي كنند وبيش از آن كه از او پيروي كنند بدنبال اثبات خودند. ثانيا” و مهمتر اينكه منش و روش شریعتی را که از آثارمكتوبش مهمتر است نادیده می گیرند. ازاين رو شايد بهترباشد از خود شريعتي سخن بگوييم. از آنچه دراين جنجال‌هاي نظري از ياد رفته است:

من امروز

يكي از ويژگي‌هاي مهم او پويايي و نوبه نوشدن بود. كمتر حرفي‌، حركتي از او تكراري بود. سال 1351 یک روز درحسینیه ارشاد به گمانم سالن پایین بودیم، یکی از بچه ها بلند شد و با صدای بلند به دکتر که پای تریبون ایستاده بود گفت انتقادی دارم. سپس اشاره کرد که شما چنين اعتقادي داريد ودرقلان جزوه یا فلان جلسه این طور گفته اید درحالي كه اين غلط است و.. دکتر با خونسردی گفت من چنين چيزي نمي‌گويم..

جوان منتقد با ناراحتی و اصراربیشتر آدرس داد که خودت گفتی.

شريعتي بازهم با خونسردی گفت: نه، من همین را معتقدم که الان می گویم. بعد که با تعجب طرف روبرو شد. توضیح داد که آن کسی که تو از او نام می بری من نیستم. او شریعتی چند ماه پیش است. در حالی که من همين هستم كه امروزم. و من فردا هم نیستم. فردا باز یک شریعتی دیگر می آید که چه بسا حرف های دیگری داشته باشد. توضیح داد که اگر قرار باشد ما حرف های چند سال قبلمان را بزنیم که معلوم است درجا زده ایم . بعد اشاره به حرف امام صادق کرد که کسی که دو روزش مساوی باشد زیان دیده است.

این هم ادعا نبود. در جلسه پاسخ به سئوالات وقتی کسی از او پرسید آیا شما به کتاب اسلام شناسی که پنج سال پیش منتشر کردید انتقادی ندارید؟ گفت: " من همان پنج سال پیش هم به آن انتقاد داشتم. .. هرمعلمی درسهای شفاهی اش را اگر کتاب کنند نمی تواند کاملا" از آن راضی باشد. و اما حالا پنج سال می گذرد، به تعبیراستادم گورویچ که به عنوان اعتراض به خودم گفت، اسلام شناسی در سال 1347 منتشرشده و حال، من در 1351 زندگی می کنم، این پنج سال را مگر در گور مرده بودم یا در سردخانه کنسرو بودم؟" ( پاسخ به سئوالات و انتقادات، چاپ حسینیه ارشاد، 1350، صفحه 158)

در حالی که خیلی ها ثبات در فکر و اندیشه را ارزش می شمرند و افتخار می کنند که بیست سال است موضع واحدی دارند. بي‌جهت نيست در جامعه ما کمتر کسی را می توان یافت که مطلبی را اشتباه فهمیده باشد! و بعد به اشتباهش پی ببرد! و صریحا" بدان اعتراف کند!

وقتی به قول او سال 51 نسبت به 47 باید متفاوت باشد، آيا جاندارداکنون ازخود بپرسیم در سال 1384 آیا ماندن در سال 1351 جایزاست؟ چرا ما از خود نمی پرسیم دراین سی سال مگر ما در گور بوده ایم یا كنسرو درسردخانه؟

درحالي كه ما دريافت هايمان را همواره درست و غيرقابل خدشه مي دانيم، او همواره دریافت هایش را به صورت فرضیه و نظری قابل رد طرح می کرد. هرچند پس از او نظریاتش مطلق تلقی شد و پیروانش نسبت به آنها دلبستگی یافتند. يك نمونه آن سخنرانی امت و امامت اوست كه موضوع چالش های بسیاری پس از او شد. مخالفین براین نظرند که تئوری شریعتی توجیه گر حکومت فعلی است و برخی تلاش می کنند شریعتی را متفاوت نشان دهند. اما آنچه کمتر به آن توجه می شود نظر خود دکتر درباره بحث هایی است که مطرح کرده است. درهمین کتاب امت وامامت می گوید:

" آنچه من می گویم مسلما" تازه هست، اگر چه ممکن است درست هم باشد. بنا براین هر چه می گویم نظریه است و به عنوان جزم و قطع نیست، فقط به اندیشیدن دعوت می کند وهمین! در این مطالعه به نتایجی رسیده ام. اما نه شما باید معتقد باشید که آنچه می گویم صد درصد درست است و نه من خود معتقدم که صد در صد درست است .. این یاد آوری را به عنوان مقدمه ای بر همه سخنرانی ها و نوشته هایم بپذیرید " ( امت و امامت، چاپ حسینیه ارشاد، 1351، صفحه 27 و 28)

سنت شکن، جو شکن

یکی از عادت های دیرین ما همرنگ جماعت شدن و پرهیز از رسوا شدن است. وقتی صحبت از خرابی اوضاع است همنوایی می کنیم و حتی از اغراق هم پرهیز نمی کنیم بی آن که به علل و ریشه ها توجه کنیم. وقتی با فضای احساسی و حماسی روبرو می شویم شعارهای تند می دهیم و اینکه دیگر صبرنباید کرد و چنین و چنان باید کرد. بی آن که به سازماندهی و مراحل کار بیندیشیم. وقتی سخن از یاس و نومیدی است از اینکه نمی گذارند و دست ها را بسته اند و ...داد سخن می دهیم و....گاهی ضد امپریالیست می شویم ومی خواهیم امریکا را از نقشه جغرافیایی حذف کنیم، گاه امریکا را اصلی ترین حامی حقوق بشر وناجی ملت ها می پنداریم و.....وقتی فضای عمومی مذهبی است همه چیز را در قالب مناسک مذهبی می گنجانیم و وقتی فضا دگرگون می شود دیگر تحمل دیدن آن مناسک را هم نداریم...

شریعتی از زمانی که شروع به کار کرد همواره در شکل و محتوا نوآوری می کرد و جوشکن بود. خروس بی محل بود.

آن سال ها فضای روشنفکری جامعه ما به شدت متاثر از فضای انقلاب های مارکسیستی بود و افکار مارکس و لنین و مائو مجذوبیت زیادی داشت. لازمه ورود به عرصه روشنفكري آشنايي با ادبيات چپ ماركسيستي بود. چه‌گوارا، فيدل‌كاسترو، ژنرال جياپ، هوشي‌مين و....قهرمانان محبوب نسل جوان بودند. روشنفکران مذهبی نیز درهمين فضا رشد كردند. مذهبي‌هاي معتقد به مبارزه مسلحانه با سلطنت با ماركسيست‌هاي طرفداراين مشي جبهه متحدي داشتند ومعتقد بودند که نبایستی به اختلافات ایدئولوژیک دامن زد، چرا که نظام حاکم از این شکاف ها بهره می گیرد. لذا نقد مارکسیسم و همچنین مذهب به صورت علنی و درسطح عموم امری مذموم و انحرافی و ارتجاعي شمرده می شد.

از سویی دیگر جریان سنتی مذهبی سخت مشغول مناسک و آداب مذهبی بود و هیچ تحولی را نمی پذیرفت. شریعتی در چنین فضایی هم به نقد مارکسیسم پرداخت و هم به نقد تفکرات سنتی رایج در جامعه. از سوی هر دو گروه نیز متهم به انواع اتهامات شد.

علاوه بر حوزه اندیشه در موضعگيري سیاسی نیز كمتر دچاراحساسات روزمره وفضاي حاكم مي‌شد. سال 51 بود، زمانی که شهید مهدی رضایی دستگیر شده و زیر بازجویی و شکنجه بود وخبرهای شکنجه هایش سینه به سینه نقل می شد و احساس همه را جریحه دارکرده بود. عصرجمعه ای دکتر درباره رسالت فرهنگی و ضرورت کار فرهنگی در آن زمان سخن می گفت. سالن حسینیه پرجمعیت بود. ناگهان وسط صحبتش یکی از خانمها که گویا خواهر مهدی رضایی بود از بالکن با صدای بلند فریاد زد: آقای شریعتی!

دکتر ساکت شد و سکوتی محض سالن را فراگرفت. بعد با صدایی رسا که ما در قسمت مردانه به خوبی می شنیدیم گفت: " شما چگونه دم از کارفرهنگی می زنید درحالی که مهدی رضایی در زیرشکنجه دژخیمان است و هر لحظه احتمال شهادتش می رود؟ پیروز باد مبارزه مسلحانه! "

با تمام شدن جمله او تمام بچه هاي پایین و بالا شروع کردند به کف زدن. کف زدنی ممتد و محکم که چند دقیقه طول کشید.

کف زدن بالاتفاق شاگردان نوعی رفراندوم بود که نشان می داد حاضرین همه از خانم معترض حمایت می کنند و حرف او را قبول دارند. درآن فضا هرکس مبارزه مسلحانه عليه سلطنت را تاييد نمي‌كرد، مساله دار و مشکوک شمرده می شد.

همه ساکت شدند و منتظرماندند که شریعتی در برابر این اعتراض چه پاسخی و واکنشی ابراز خواهد کرد. دکتر همانطور که پشت تریبون ایستاده بود چند لحظه ای سکوت کرد، بعد سیگاری در آورد و آتش زد. چند پک به سیگارزد. شاید نصف سیگار را کشید و سپس جمله ای را که قبل از این ناتمام گذاشته بود ادامه داد. انگار که چیزی نشنیده است. برخورد او برخلاف انتظارجمع و عرف جاری بود. به هرحال یا باید تایید می کرد یا رد، اما واقعیت این بود که هر جوابی می داد هزینه هنگفتی در پی داشت. البته آن روز درخلال صحبت های بعدیش توضیحاتی در باره ماهیت این کارفرهنگی داد که نشان داد اهمیتش کمتر از کار مسلحانه نیست.

استقلال رای او علاوه بر حوزه اندیشه و سیاست، به آداب و رسوم و هنجارها نیز تسری داشت. درهر زمينه‌اي نوآوري مي‌كرد. برخلاف رسم زمانه که سخنرانان آداب خاصی را رعایت می کردند بویژه اگر در مکان مذهبی و مقدسی سخن می‌گفتند، او قالب های بی مورد را می شکست. دست زدن برای سخنران امروز امری عادی و عمومی است. اما آن روز این کار آنهم در یک مکان مذهبی بدعتی غیرمنتظره بشمار می رفت. این کار مورد اعتراض محافل شدید سنتی قرار گرفت و آن را نشان از لاابالی گری و بی حرمتی به مناسک مذهبی قلمداد کردند. با اوج گرفتن این اعتراضات شریعتی یک بار مساله را مطرح کرد و در دفاع از کار بچه ها خطاب به منتقدین گفت: شما که سالهاست به دست بوسیدن ها اعتراضی نمی‌کنید چگونه به دست زدن ما اعتراض می کنید؟ این پاسخ او دوباره موجب کف زدن ممتد حاضرین شد.

وسط صحبت پشت تریبون سیگارش را روشن می کرد و ضمن دود کردن حرف می زد.هرچند این سیگارکشیدن نیزاز نقاط ضعف اوبود و خود هم می گفت.

برخلاف قاعده که باید سرساعت سخن را شروع کند و سرساعت به اتمام برساند، کمتر کسی یاد دارد که او جلسه ای را سرساعت شروع و به پایان رسانده باشد. یادم است جلسه ای که قرار بود ساعت 8 شب شروع و 10 تمام شود، یازده گذشته بود آمد و عجیب اینکه بچه ها هم نشستند و چندساعت حرف زد. این بی نظمی البته نقطه ضعف اوبود وهمواره مورد اعتراض قرار می گرفت. اما این آدم بی نظم و غیرتشکیلاتی، نظم زندگی چند هزار جوان را بهم زده بود و تابع نظم نا منظم خودش کرده بود.

نوآوری

هرروز حرکتی تازه را تجربه می کرد. او که بارها در باره هنر سخن گفته بود درخلال کلاس هایی که در حسینیه ارشاد دایرشد به کارهای هنری مثل تئاتر و نمایشنامه و موسیقی و نقاشی و...روی آورد.

با کوشش و پیگیری او تئاتر ابوذر را به روی صحنه آوردند. برای اولین بار بود که درمکانی مقدس تئاتر آنهم به سبکی نو و مدرن به نمایش در می آمد. یادم است دکتر موقع اجرای نمایشنامه گفت اگر امشب بمیرم راضی هستم. استقبال زیادی از تئاترابوذر شد.

دومین کار، نمایش سربداران بود. این تئاتر فقط یک شب اجراشد. محل اجرا در سالن پایین حسینیه بود. مثل نمایش های روحوضی و تعزیه ها بود. هنرپیشه ها در وسط و جمعیت دور آنها حلقه زده بودند. خیلی تاثیر گذار بود. وسط های نمایش چند نفر احساساتی شدند یا مامور بودند شعاردادند ولی جمعیت همراهی نکرد. مامورین شهربانی داخل سالن آمده بودند. وقتی نمایش تمام شد و چراغ ها را روشن کردند، داشتیم از سالن خارج می شدیم، ازکنار افسری که برای مراقبت آمده بود که احیانا" کسی شلوغ نکند رد شدم و به چشمهایش نگاه کردم، با کمال تعجب مشاهده کردم به پهنای صورتش گریسته است. حتی او هم تحت تاثیر این نمایشنامه قرار گرفته بود.

درآن روزها، روشنفکران غیرمذهبی به هنر بهایی بیشتر می دادند. همزمان به تماشای نمایشنامه " چهره های سیمون ماشار" از برتولت برشت در دانشگاه تهران رفتم. این نمایشنامه هم حرف های زیادی برای فضای آن روز داشت. اما صرفا" در طیف محدود روشنفکران و دانشگاهیان قابل استفاده بود و نمی توانست با سطح عمومی و مردمی ارتباط برقرار کند. درحالی که تئاترهای ارشاد همان مفاهیم را با مضامین بومی به سطح عمومی منتقل می کرد.

نمایش سربداران مصادف با آخرین روزهای ارشاد بود. نمی دانم اگر می گذاشتند او به کارخود ادامه دهد حرکت بعدیش چه بود ولی مسلما" در همان جا نمی ماند و گامی به پیش برمی داشت.

اکنون پس از سالها باید از خود پرسید علی رغم داشتن امکاناتی بسیار بیشتراز او، چرا جز از سخنرانی و موعظه هیچ اثر هنری جدیدی ارائه نکرده ایم؟ حتی همسنگ دو کار ابوذر و سربداران نیز کاری دیده نشد.

در زیر زمین حسینیه نمایشگاه عکس و نقاشی و طرح برگزارکرد. آثار جوان ها را به نمایش گذاشت. از نوآوری های آنها تجلیل کرد. به آنها بها و امکان داد تا خود را مطرح کنند. این کارها در آن فضا و درآن مکان همه بدعتهایی بود که بی او انجام نمی شد. چنانکه پس از او نیز از یادها رفت. نزدیک سی سال است برای او سالگرد گرفته می شود. به مناسبت های دیگر نیز رهروان او سخن می گویند. صدها و گاه هزارها نفر شنونده این سخنرانی ها هستند اما چه نوآوری در این برنامه ها دیده شده است؟

او در سخنرانی هم به سنت جاری بسنده نکرد. رابطه سخنران و شنونده را به معلم و شاگرد تبدیل کرد. مجلس وعظ را تبدیل به کلاس درس کرد. شاگردان را با آخرین اندیشه های مطرح در جامعه غربی آشنا کرد تا خود به پژوهش بپردازند. کسی که درده جلسه شرکت کرده بود با کسی که پنج جلسه بیشتر نیامده بود تفاوت آشکاری داشتند. چرا که در هر کلاس مسائل نو وتازه ای آموزش داده می شد.

روزی برنامه آینده اش را تحت عنوان " چه باید کرد؟ " برای دانشجویان تشریح کرد. آرزو داشت حسینیه بجای ارشاد و موعظه تبدیل به یک موسسه پژوهشی شود. همچون یک دانشگاه بزرگ تحقیقاتی دررشته های مختلف. اينها برنامه هاي آينده او براي اين كشور جهان سومي بود. اما همه آن آينده‌نگري ها با مرگ او به گورستان رفت. او كه نقطه شروع بود نقطه پايان شد. سالهاست مي‌كوشيم به آنچه اوبود نزديك شويم يا از آن دوري كنيم، اما او راكه درحال شدن بود از يادبرده‌ايم. به راستي چه کسی راهش را ادامه داد ؟

یادنامه شریعتی، روزنامه شرق، تیرماه 1384

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر